هدایت شده از 🗞️
🌹 شادی خدا در شاد کردن مؤمن
♥️ #پیامبر_اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
🍀 مَنْ سَرَّ مُؤْمِنا فَقَدْ سَرَنی وَ مَنْ سَرَّنی فَقَدْ سَرَّ اللّهَ
🍃 کسی که مؤمنی را شاد کند، مرا شاد نموده و کسی که مرا شاد نماید، خداوند را شاد نموده است.
📖 کافی، ج2، ص188، ح1.
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
هدایت شده از 🗞️
⭕️ آیتالله بهجت(ره):
«اگر برای #فـــــرج🌱 دعا میکنید،
علامت آن است که هنوز #ایمان شما
پابرجاست.»
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
هدایت شده از 🗞️
🔰 حکایت
🔖 بخوانید و به شیعه بودن خودتان افتخار کنید
⚡️عَزلِ قاضی در اوّلین روزِ قضاوت
#امیرالمومنین علی علیه السلام ابوالاسود دوئلی را که از مشایخ بزرگ بصره و از یاران نزدیکشان بود، به امر قضاوت در کوفه منصوب کرد.
همان روز،امام از کنار مسجد عبور میکرد،در حالی که ابوالاسود مشغول قضاوت بود...
وقتی علی(ع)به دارالحکومه برگشت، بیدرنگ کسی را به مسجد فرستاد.
فرستادۀ علی(ع) در قاب درِ مسجد ایستاد و فریاد زد:
اَجِبْ مولاک.
ابوالاسود دوئلی، برخاست و خود را به دارالحکومه رساند.
علی به او گفت:
از اين ساعت،تو قاضی کوفه نیستی!
مات و مبهوت پرسید:
خیانت کردهام یا جنایت؟
امام گفت: هیچکدام.پرسيد:
من را که شیخ بصریها بودم به کوفه خواندی و سمت قضا دادی! اكنون به کدامين
جرم، مسند قضا را از من كه نه خیانت کرده ام و نه رشوه گرفته ام و همۀ عمر تو را مدح گفتهام، میگیری؟!
امام گفت:
از کنار مسجد میگذشتم،،،
«إنی رأیت کلامک یعلو علی کلام الخصم» تو را دیدم که با مردی متهم، سخن میگفتی و جرمهای او را میشمردی،،، صدای تو بلندتر از صدای او بود. والسلام.
او که یکی از بهترین یاران امیرالمومنین بود،تنها قاضی حکومت علی بود که در همان روز اول قضاوت عزل شد.!
📚اعیان الشیعه
ج۷،ص۴۰۳
به نقل الحیات
هدایت شده از 🗞️
『💚͜͡🌹』
#مهدے_جان❤️🥀
حاضرم نذر نگاهت بدهم دنیا را
تا که شاید بدهی راه تو آقا ما را
برگه ی نوکری را نکنی تا ...آقا
دارم امید که رویش بزنی امضا را
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ✨
هدایت شده از ▫
💚امام سجاد علیهالسلام:
💎هر که در روزگار غیبت قائم ما، بر ولایت ما استوار ماند، خداوند پاداش هزار شهید را به وی عطا میفرماید.
📚بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۱۲۵
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🍃
👌 داستان کوتاه پند آموز
💭 کسى مىخواست زیرزمین خانهاش را تعمیر کند . در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسهاى ریخت و در بیابان انداخت .وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچههایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت .
💭 مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانهشان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچههاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماستها بر زمین ریخت.
شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد .
💭 این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسانها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّهاى از کینهشان کم نمىشود.
امام علی علیه السلام:
دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود.
📚غررالحكم، ج۲، ص۵۲
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_صد_پانزدهم #
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_صد_شانزدهم
#بخش_اول
اگر حرفی نزنم قلبم میترکد . بغضم را بهدسختی قورت میدهم و سعی میکنم به خودم مسلط باشم .
با تحکم میگویم
+من به ظاهره آدما دل نمیبندم که بخوام با تعقیر چهره ازشون دل بکنم .
سر بر میگرداند و نگاهم میکند اما نگاهش نمیکنم تا دوباره بغض نکنم .
_شما زندگیتونو تباه میکنید با این کار . اگه این بیماری منو بکشه شما میمونید و یک دنیا غم . پس الکی جوونیتونو بخاطر یه عشق بی ثمر خراب نکنید .
نمیداند با این حرف هایش چه آتشی به دلم میزند . سعی میکنم حرف هایش را نشنیده بگیرم
+من نمیدونم شما تفسیرتون از عشق چیه ولی تا جایی که من میدونم عشق چیزی نیست که به اراده من بیاد و به اراده من بره .
سر تکان میدهد
_این فقط یه نصیحت برادرانع بود . یا علی .
و بعد با قدم هایی بلند از من دور میشود .
نصیحت برادرانه ؟ برادر ؟
این واژه را دوست ندارم ؛ دوست ندارم کنار اسم سجاد پیشوند برادر بگذارم .
میدانم این حرف هایی که زد حرف دلش نبود . میدانم او بیش از من ناراحت است . چون هم برای من ناراحت است ، هم برای خودش و مجبور است صبوری کند .
تنها بخاطر من مجبور شد این حرف ها را بزند .
سر بلند میکنم . اثری از سجاد در دور بر نیست ، حتما تا الان از پارک خارج شده .
بغضم میترکد و به اشک تبدیل میشود .
بدون اینکه مانع آنها شوم آزادانه رهایشان میکنم تا در دلم نمانند .
یعنی واقعا قرار است سجاد با این بیماری برای همیشه برود ؟ چقدر بیرحمانه ! چرا تابحال نگفته بود ؟ چرا به بقیه نگفته ؟ معلوم نیست دارد چه کار میکند .
با شنیدن صدای زنگ موبایلم را از جیبم بیرون میکشم .
نام مادرم روی صفحه نقش بسته است .
دست از گریه بر میدارم و صدایم را صاف میکنم و تماس را وصل میکنم.
+سلام مامان .
_سلام مادر کجایی ؟ دیر کردی ؟
+یه کار کوچیکی برام برام پیش اومده . یک ساعت دیگه خونم
_باش منتظرتم عزیزم . خدافظ
+خدافظ
تلفن را قطع میکنم و اشک هایم را با گوشه چادرم پاک میکنم .
تا خانه پیاده میروم و فکر میکنم بلکه به نتیجه ای برسم .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
تسبیحات حضرت زهرا را میگویم و تسبیح را کنار مهر میگذارم .
نفس عمیقی میکشم و چشم هایم را محکم میبندم .
دلم میخواهد وقتی چشم هایم را باز میکنم بگویند این مدت خواب بودی و حالا بیدار شده ای .
نه سوگل رفته و نه سجاد سرطان دارد .
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_صد_شانزدهم
#بخش_دوم
چشم هایم را محکم میبندم .
دلم میخواهد وقتی چشم هایم را باز میکنم بگویند این مدت خواب بودی و حالا بیدار شده ای .
نه سوگل رفته و نه سجاد سرطان دارد .
میزنم زیر گریه و به سجده میروم
+خدایا شهروز این همه اذیتم کرد ازت شکایت نکردم گفتم بنده بدی بودم دارم تاوان پس میدم ، سوگل سکوت کردم و گفتم حتما قسمت بوده ولی دیگه چرا سجاد باید سرطان بگیره ؟
گریه ام شدت میگیرد
+خدایا مگه نگفتی فَاِنَ مَعَ العُسره یُسرا ؟
پس کو آسونی ؟ کو راحتی ؟ چرا همش سختی و درد و بدبختیه ؟
از سجده بلند میشوم .گریه ام آرام میگیرد . قران را از کنار جانماز بر میدارم و اتفاقی یکی از صفحه ها را باز میکنم . سوره مزمیل آمد . از اول با دقت به معنی شروع به خواندن میکنم . به آیه ۹ میرسم 《و صبر کن بر آنچه میگویند و به طرزی نیکو از آنان دوری گزین》. به محض خواندن این آیه از گفته هایم پشیمان میشوم . نباید ناشکری میکردم . مگر من عبد ضعیف خدا صلاحم را بهتر از خالقم میدانم که برای خدا تعیین و تکلیف میکنم ؟
با خواندن این آیه تازه میفهمم چرا اذیت های شهروز کمتر نمیشد بلکه بیشتر میشد ؛ باعث و بانی همه اش خودم بودم . اشتباهم این بود که در برابر اذیت هایش سکوت کردم .
از همان اول باید به پدرم میگفتم .
نگفتم چون فکر میکردم اگر بگویم شهروز بیشتر اذیتم میکند .
اگر به پدرم گفته بودم و خودم هیچ اقدامی نمیکردم ، پدرم کاری میکرد که شهروز تا عمر دارد جرات نکند سمت من بیاید .
عمو محسن هم قطعا با او برخورد میکرد و با تهدید به گرفتن ثروت شهروز را ساکت میکرد .
شهروز آنقدر بی عقل نیست که سر لج و لجبازی بخواهد ثروتش را از دست بدهد .
اشتباه بزرگ را من کردم .
اشتباهم این بود که خودسرانه عمل کردم .
اشتباهم این بود که از او دوری نکردم .
دوباره به سجده میروم
+خدایا مقصر خودم بودم ، مقصر همش خودم بودم ولی این بلا رو از سرم بردار . اشتباه کردم ، فهمیدم که اشتباه کردم ، پس کمکم کن .
سر بلند میکنم . قطره اشکی از گوشه چشمم سر میخورد و بین گل های چادر نمازم گم میشود .
با صدای در سر بر میگردانم .
با دیدن شهریار لبخند مهربانی میزنم
+سلام ، چه عجب یادی از ما کردی ؟
کی اومدی نفهمیدم ؟
_علیک سلام . حتما داشته چیزی بهت الهام میشده نفهمیدی .
و بعد چشمکی حواله ام میکند .
میخندم و به سمت تخت اشاره میکنم .
+چرا سر پا وایسادی بشین
در را میبنذ و روی تخت مینشیند .
به کنارش اشاره میکند
_بیا بشین کارت دارم .
سر تکان میدهم و جانمازم را جمع میکنم .
میروم و کنارش مینشینم .
لبخند میزنم
+بفرما
لبخندش را جمع و جود میکند و جدی نگاهم میکند
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
هدایت شده از 🗞️
🌷💌چقدر نبودنت
حال جهان را
پریشان کرده است
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
♡ #اللهـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج♡
🌿🌸🕊
#آیھگرافے🍁
گفتـــم خدایا؛
ازبیناون ھمھ گناهــےڪهڪــردم!...؛
ڪدومـــومیبخشـــے...؟!
لبخنــدزدوگفت:
《اناللهیغفرالذنوبجمیعا♥️》
همشــو...
توفقطبیـــا...!
منهمشومیبخشــمفدایســࢪت...😌💞
#شهیدبابڪنورے♥️
🌿✾ • • • •
هدایت شده از 🗞️
❄️ سردترین فصل سال❄️
🥀سردترین فصل سال فصل غیبت توست. فصل سرد و زمستانی غیبت، بسیار استخوان سوز است.
🥀اگر چه زمستان غیبتت قرنهاست که به درازا انجامیده است اما روزی تمام خواهد شد و شاهد بهاری شدن جهان خواهیم بود.
🌺در بهار مهدوی عدالت را نفس خواهیم کشید و بر سبزه زار های معنویت قدم خواهیم زد.
🍀چشمانمان سرشار از نگاه به گل وجود مهدی موعود می گردد و راه رسیدن به خیمه سبزش هموارتر خواهد شد.
💠 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا سَبِيلَ اللَّهِ الَّذِي مَنْ سَلَكَ غَيْرَهُ هَلَك💠
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋