🌎(تقویم همسران)🌎
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی،اسلامی)
✴️ چهارشنبه 👈19 شهریور 99
👈 20 محرم الحرام 1442👈9 سپتامبر 2020
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
⚫️😭پیدا کردن و دفن بدن مطهر جون ، غلام ابی ذر از شهدای کربلا توسط بنی اسد در حالی که این بدن بوی مشک می داد .
📛امروز صدقه صبحگاهی پرداخت گردد .
👶مناسب زایمان و نوزاد صبور، فاضل ،دانشمند، و عمری طولانی دارد و درآینده حاکم شهر یا منطقه ای گردد .ان شاءالله
🚘مسافرت اگر ضروری باشدحتما با صدقه همراه باشد.
🔭احکام نجوم.
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است.
✳️تاسیس شرکت .
✳️مبادله سند و قباله نوشتن .
✳️شکار و صید .
✳️و آغاز تحصیل نیک است .
💑احکام مباشرت و انعقاد نطفه.
امشب مباشرت مستحب و فرزند حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان گردد. ان شاءالله
💉💉حجامت خون دادن فصد باعث صحت است.
💇♂💇اصلاح سر و صورت ایمنی از بلاست .
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش از قران ایه ۲۱ سوره مبارکه "انبیاء علیه السلام "است.
ام اتخذواالهه من الارض هم ینشرون ...
و مفهوم ان این است که اگر کسی با خواب بیننده در خشم و غضب بود، خشم او برطرف شود .شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید.
✂️ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_پنجاه_هشتم
یک لحظه احساس کردم سیمین خبر دارد که من قبلا چقدر بدحجاب بودم و یا اینکه من باهمه بدی هایم عاشق کیانی شده ام که به زلالی آب است .
دستم لرزید لب گزیدم تا اشکم نریزد
زهرا که متوجه دگرگون شدن حالم شده بود با عصبانیت و متلک گونه گفت:
_از الان داری به خودت یادآوری میکنی سیمین جان ؟چون همه ما میدونیم چی از خدا بخوایم که اندازه ظرفیتمون باشه.
از اینکه باعث ناراحتی شده بودم غمگین بودم دعا کردم و بعد از دادن ملاقه به خاله ثریا لبخند کمرنگ کمتری زدم و از جمع دور شدم.
روی صندلی نشستم کمی که گذشت زهرا هم پیشم نشست و گفت:
_روژان جون ناراحت نشو .سیمین کلا اخلاقش اینجوریه
میخوام یه چیزی بگم نمیدونم گفتنش درسته یانه.
راستش سیمین دوسالی از کیان کوچیکتره .بچه که بودن بابا همیشه میگفت سیمین عروس خودمه .سیمین هم با همین باور بزرگ شد .
سیمین هجده سالش که بود واسش خواستگار اومد .بابا به کیان اصرارداشت که اجازه بدن پا پیش بزارن ولی کیان میگفت من سنی ندارم که بخوام ازدواج کنم .سیمین هم بخاطر کیان خواستگارش رو رد کرد و از اون به بعد به بهانه های مختلف خواستگاراش رو رد میکرد به امید اینکه کیان بره خواستگاریش.
از این طرف هم کیان در برابر اصرارهای بابا همش بهونه میاورد و از بابا میخواست به عمه بگه که کیان سیمین رو مثل خواهرش میدونه و اگه خواستگار خوب داره ازدواج کنه و آخرش هم وقتی دید کسی به عمه نمیگه خودش رفت سراغ سیمین .
بهش گفت نه تنها قصد ازدواج نداره بلکه اصلا نمیتونه به اون به چشم همسر آینده اش نگاه کنه.
سیمین هم درجواب حرف های کیان گفته بود که چون دوسش داره پس منتظرش می مونه تا وقتی که به اون علاقه پیدا کنه .کیان هم وقتی دید هرچی میگی فایده نداره .کلا بی خیالش شد و تو خونه هم اتمام حجت کرد که دیگه کسی در مورد ازدواج اون و سیمین حرف نزنند و هرموقع خودش خواست ازدواج کنه به همه میگه .
واسه همینه که سیمین هردختری رو که از خودش بهتره میبینه سعی میکنه تحقیرش کنه .الان از حس حسادتشه که اینجوری بهت گفت جون من از حرفش ناراحت نشو
_مهم نیست .زهرا جون فکرکنم بهتره من برم
نگاهی به سیمین که با اخم به من نگاه میکرد انداختم و ادامه دادم
_اومدنم اشتباه بود .نمیخواستم باعث ناراحتی کسی بشم.
_اصلا حرفشم نزن .کجا بری من و تو باید بریم آش بدیم به همسایه ها تا برای اومدن داداش کیانم دعای خیر کنند.
مگه میزارم بری .اصلا کی میخواد جواب داداش کیانمو بده .مهم تیست بقیه چی میگن مهم اینه داداشم واسه اولین بار عاشق شده
گونه هایم رنگ گرفت و با خجالت با ناخنهایم بازی کردم
زهرا دستم راگرفت وگفت
_پاشو عزیزم بریم آش ها رو پخش کنیم .
_باشه بریم
بدون توجه به نگاههای مملوء از غرور فروغ و اخم های سیمین همراه با زهرا کاسه های آشی که خاله ثریا روی میز میگذاشت را تزیین میکردم و در دل دعا میکردم کیان به سلامت از این سفر پر از خطر برگردد .
صدای زنگ گوشی به گوش می رسید اول توجهی نکردم ولی بعد با صدای ذوق زده زهرا به او نگاه کردم در حالی که چشمانش از خوشحالی همچون چلچراغ میدرخشید به من چشم دوخت...
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
حکم خواندن رمان های عاشقانه 👆👆
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #صد_چهلم
#فصل_چهاردهم
کیسه ها را از دستش گرفتم و گفتم: «یعنی به من اطمینان نداری!»
دستپاچه شد. ایستاد و نگاهم کرد و گفت: «نه... نه...، منظورم این نبود.
منظورم این بود که من باعث عذاب و ناراحتی ات شدم. اگر تو با من ازدواج نمی کردی، الان برای خودت خانه مامانت راحت و آسوده بودی، می خوردی و می خوابیدی.»
خندیدم و گفتم: «چقدر بخور و بخواب!»
برنج ها را توی سینی بزرگی خالی کرد و گفت: «خودم همه اش را پاک می کنم. تو به کارهایت برس.»
گفتم: «بهترین کار این است که اینجا بنشینم.»
خندید و گفت: «نه... مثل اینکه راه افتادی. آفرین، آفرین. پس بیا بنشین اینجا کنار خودم. بیا با هم پاک کنیم.»
توی آشپزخانه کنار هم پای سینی نشستیم و تا ظهر نخود و لوبیا و برنج پاک کردیم. تعریف کردیم و گفتیم و خندیدیم.
بعد از ناهار صمد لباس پوشید و گفت: «می خواهم بروم سپاه. زود برمی گردم.»
گفتم: «عصر برویم بیرون؟!»
با تعجب پرسید: «کجا؟!»
گفتم: «نزدیک عید است. می خواهم برای بچه ها لباس نو بخرم.»
یک دفعه دیدم رنگ از صورتش پرید. لب هایش سفید شد. گفت: «چی! لباس عید؟!»
من بیشتر از او تعجب کرده بودم. گفتم: «حرف بدی زدم!»
گفت: «یعنی من دست بچه هایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم! آن وقت جواب بچه های شهدا را چی بدهم. یعنی از روی بچه های شهدا خجالت نمی کشم؟!»
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #صد_چهل_یکم
#فصل_چهاردهم
گفتم: «حالا مگر بچه های شهدا ایستاده اند سر خیابان ما را ببینند! تازه ببینند. آن ها که نمی فهمند ما کجا می رویم.»
نشست وسط اتاق و گفت: «ای داد بی داد. ای داد بی داد. تو که نیستی ببینی هر روز چه دسته گل هایی جلوی چشم ما پرپر می شوند.
خیلی هایشان زن و بچه دارند. چه کسی این شب عیدی برای آن ها لباس نو می خرد؟»
نشستم روبه رویش و با لج گفتم: «اصلاً من غلط کردم. بچه های من لباس عید نمی خواهند.»
گفت: «ناراحت شدی؟!»
گفتم: «خیلی! تو که نیستی زندگی مرا ببینی، کِی بالای سر من و بچه هایت بودی؟! ما هم به خدا دست کمی از بچه های شهدا نداریم.»
عصبانی شد. گفت: «این حرف را نزن. همه ما هر کاری می کنیم، وظیفه مان است. تکلیف است.
باید انجام بدهیم؛ بدون اینکه منّتی سر کسی بگذاریم. ما از امروز تا هر وقت که جنگ هست عید نداریم. ما هم درد خانواده شهداییم.»
بلند شدم و رفتم آن اتاق، با قهر گفتم: «من که گفتم قبول. معذرت می خواهم. اشتباه کردم.»
بلند شد توی اتاق چرخی زد و در را بست و رفت.
تا عصر حالم گرفته بود. بُق کرده بودم و یک گوشه نشسته بودم.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #صد_چهل_دوم
#فصل_چهاردهم
نه حال و حوصله بچه ها را داشتم، نه اخلاقم سر جایش بود که بلند شوم و کاری بکنم. کلافه بودم. بغضی ته گلویم گیر کرده بود که نه بالا می آمد و نه پایین می رفت.
هوا تاریک شده بود. صمد هنوز برنگشته بود. با خودم فکر کردم: «دیدی صمد بدون خداحافظی گذاشت و رفت.» از یک طرف از دستش عصبانی بودم و از طرف دیگر دلم برایش تنگ شده بود. از دست خودم هم کلافه بودم. می ترسیدم قهر کرده و رفته باشد.
دیگر امیدم ناامید شده بود. بلند شدم چراغ ها را روشن کردم. وضو گرفتم تا برای نماز آماده بشوم. همان موقع، دلم شکست و گفتم: «خدایا غلط کردم، ببخش! این چه کاری بود کردم. صمدم را برگردان.»
توی دلم غوغایی بود. یک دفعه صدای در آمد. صدای خنده و جیغ و داد بچه ها که بلند شد، فهمیدم صمدم برگشته. سر جانماز نشسته بودم.
صمد داشت صدایم می زد: «قدم! قدم جان! قدم خانم کجایی؟!»
دلم غنج رفت. آمدم توی اتاق. دیدم دو تا ساک بزرگ گذاشته کنار پشتی و بچه ها را بغل کرده. آهسته سلام دادم.
خندید و گفت: «سلام به خانمِ خودم. چطوری قدم خانم؟!»
به روی خودم نیاوردم. سرسنگین جوابش را دادم.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
(تقویم همسران)
✴️ پنجشنبه👈20 شهریور 1399
👈21 محرم الحرام 1442👈10سپتامبر 2020
@taghvimehamsaran
🕋 مناسبت های دینی و اسلامی.
⚫️ وفات علامه حلی "۴۲۶ ه.ق"
🌙⭐️امور دینی و اسلامی .
📛صدقه صبحگاهی فراموش نشود .
📛از وصلت کردن پرهیز شود .
📛از نزاع و ملاقات با روسا پرهیز شود.
👶 برای زایمان مناسب نیست .
🤒مریض امروز زود خوب می شود.
🚘 مسافرت:
مسافرت رفتن خوب نیست اگر ضروری است همراه صدقه باشد.
🔭احکام نجوم.
🌗این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است .
✳️آغاز نویسندگی و نگارش .
✳️آغاز تحصیل و تدریس .
✳️ و تاسیس شرکت نیک است .
👩❤️👩امروز (روز پنجشنبه)
مباشرت هنگام زوال ظهر مستحب و فرزند حاصل از آن هیچ گونه انحراف و نادرستی در او نیست .ان شاءالله.
💑 امشب: امشب (شبِ جمعه) مباشرت مستحب و امید می رود فرزند حاصل از ان از ابدال و یاران امام زمان عجل الله فرجه الشریف گردد.ان شاءالله
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری باعث دولت می شود .
💉💉حجامت فصد خون دادن.
#خون_دادن یا #حجامت و فصد باعث روشنی دل می شود .
😴 تعبیر خواب امشب:
اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی ۲۲ سوره مبارکه "حج" است.
کلما ارادوا ان یخرجوا منها من غم .....
وچنین برداشت میشود که خواب بیننده را پیش آمدی که موجب ملال خاطر وی شود پیش اید. در این مضامین قیاس شود.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ|🎙سیدمجید بنی فاطمه
💠ردّم نکن، به والله
جز تو کسی ندارم
کاری بکن برایم، خیلی دلم گرفته
#ما_ملت_امام_حسینیم
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️