eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
707 ویدیو
70 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
👤 (ره): 💠"امام باقر (ع) به شخصی فرمودند: «اگر اراده کردی که بفهمی بهشتی و یا جهنمی هستی، به قلبت مراجعه کن، اگر دیدی اهل طاعت را دوست داری، اهل بهشت و اگر اهل گناه را دوست داری، اهل جهنم هستی و انسان در قیامت با کسی که او را دوست دارد، محشور می‌شود»، ❌ در دوره آخرالزمان قلب مؤمن آب می‌شود؛ زیرا گناه را می‌بیند و استطاعت تغییر وضع را ندارد."
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 _خوب منبر میری . چرا سخنران نمیشی ؟ شنیدم درآمدشم خوبه . یه ذره از این چرت و پرتا تو مخشون فرو کنی کلی بهت پول میدن و ازت تشکر میکنن . سری به نشانه تاسف برایش تکان میدهم . اثر گذاشتن در او مثل سوراخ کردن سنگ سخت و دشوار است . بلند میشوم +خدافظ فقط سر تکان میدهد و به میز خیره میشود ؛ بدون حتی کلمه ای پاسخ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ امروز آخرین امتحانم را دادم و برای چند ماهی از دانشگاه خلاص شدم . آشفته و بی حوصله هستم . اتفاقات این چند روز خسته ام کرده اند . روزی که فهمیدم سجاد سرطان دارد نیمه های شب بغض حبس شده در سینه ام را آزاد کردم و تا نماز صبح گریه کردم . میدانم شهروز هر آدمی باشد دروغ گو نیست . حداقل دروغ به این بزرگی نمیگوید . حرف هایش هم با توجه به اوضاع درست است . در میان امتحاناتم ۲۹ خرداد ماه تولد سجاد بود که گذشت . سجاد هم مثل شهروز ۲۴ ساله شد . سجاد و شهروز با اختلاف چند ماه همسن هستند . چه خون دل ها که سجاد به خاطر این چند ماه اهتلاف سنی نخورد . وقتی بچه بودیم شهروز مدام به سجاد زور میگفت و معتقد بود چون چند ماه از سجاد بزرگتر است ، سجاد موظف است حرف هایش را اطاعت کند . سر تکان میدهم تا ذهنم خالی شود . دلم نمیخواهد با این ذهن خسته ام دوباره به گذشته فکر کنم . تازه متوجه دور و برم میشوم . به پارک نزدیک دانشگاه رسیده ام . بی حوصلخ روی نزدیک ترین نیمکت مینشینم . چند دقیقه قبل علیرام از من جدا شد و رفت . از روزی که شهروز را دیده بود دیگر دور و برم نبود و از من فرار میکرد . تا اینکه امروز در دانشگاه از من توضبح خواست و من هم سربست راجب محرم بودن به شهریار دادم تا فکر نکند با دو نامحرم سوار ماشین شده بودم . بعد هم حرف های شهروز را راجب عاشق شدنم تکذیب کردم ؛ اگرچه دروغ گفتم اما چاره دیگری نداشتم . با شنیدن صدایی که به من سلام میکند سر بلند میکنم . پسر جوانی که کلاه بافت روی سرش کشیده و ماسک به صورتش زده رو به رویم ایستاده . لا تعجب نگاهش میکنم . نمیتوانم بشناسمش ؛ بعید میدانم از بچه های دانشگاه باشد . کمی به چشم هایش دقت میکنم که تنها عضو معلوم از صورتش است . نا گهان هین کوتاهی میکشم . تازه اورا شناختم . به کنارم اشاره میکند _اجازه هست بشینم ؟ یا شنیدن صدایش مطمئن میشوم که سجاد است !!! از دیدنش هم خوشحالم ، هم متعجب و هم غمگین . ضربان قلبم دارد شدت میگیرد . سریع نگاه خیره ام را از او میگیرم تا معذب نشود . سلام میکنم و لبخند تصنعی میزنم . &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 یا شنیدن صدایش مطمئن میشوم که سجاد است !!! از دیدنش هم خوشحالم ، هم متعجب و هم غمگین . ضربان قلبم دارد شدت میگیرد . سریع نگاه خیره ام را از او میگیرم تا معذب نشود . سلام میکنم و لبخند تصنعی میزنم +بفرمایید مینشیند و به رو به رو خیره میشود _خوب تونستید منو بشناسید +آره ولی خیلی سخت برای اینکه متوجه نشود من از بیماری اش مطلعم میگویم +چرا تو این گرما کلاه بافت گذاشتید ؟ سر تکان میدهد _به وقتش متوجه میشید چرا کلاه و ماسک زدم . آب دهانم را با شدت قورت میدهم . این حرفش یعنی میخواهد بگوید سرطان دارد . _نمیپرسید چرا اومدم پیشتون ؟ یا از کجا پیداتون کردم ؟ لبخندم را عمیق تر میکنم +به وقتش خودتون میگید مکث میکند . انگار دارد کلمات را در ذهنش سازماندهی میکند . بلاخره لب به سخن باز میکند _فکر میکنم از احساساتتون نسبت به خودم خبر داشته باشم . به رو به رو خیره میشوم تا در صورتش نگاه نکنم . احساس میکنم خون در رگ هایم از حرکت ایستاده . در اوج تابستان بدنم یخ کرده . ادامه مبدهد _یه جورای مطمئنم از چشماتون فهمیدم قبل از اینکه فرصت پیدا کنم تکذیب کنم میگوید _البته حرفاتونم وقتی داشتید سر مزار سوگل حرف میزدید شنیدم . نه که بخوام فالگوش وایسم . نا خواسته شنیدم . گویی سطل آب سردی روی سرم خالی کرده اند . بغض میکنم . اصلا حس خوبی ندارم . نفس عمیقی میکشد _ببینید نورا خانم ما به درد هم نمیخوریم . ضربان قلبم از قبل هم بیشتر میشود . از جمله بعدی اش میترسم . وقتی سکوتم را میبیند ادامه میدهد _راستشو بخواید من شما رو فقط دختر عمو خودم میدونم . نه بیشتر ، نه کمتر . مطمئنم همه این حرف ها را بخاطر بیماری اش میزند . حتی امید به ادامه زندگی ندارد و میخواهد قبل از اینکه اتفاقی برایش بیافتد من فراموشش کنم تا عذاب نکشم . ظاهرم را حفظ میکنم و بغضم را قورت میدهم . با تحکم میگویم +فقط چشمای من حرف نمیزنه چشمای همه ی آدما حرف میزنه . من به حرف چشم آدما بیشتر از حرف زبونشون اعتماد دارم . زبون میتونه دروغ بگه ولی چشم نمیتونه . منظورم را میفهمد ، متوجه میشود که من هم از احساسات او مطلعم . نگاه گذرای به من می اندازد و آب دهانش را با شدت قورت میدهد . با صدایی لرزان میگوید _من سرطان دارم با آرامش میگویم +میدونم بهت زده نگاهم میکند ؛ قبل از اینکه فکر بدی کند میگویم +شهریار بهم نگفته ، میدونم که شهریار میدونه ولی مطمئن باشید شهریار بهم نگفته ابرو بالا می اندازد _مامانم گفته ؟ +مگه خانوادتون میدونن ؟ &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از 
🌹🍃🌺🍃🌸 🍃🌼🍃 🦋🍃 ❣🌱ای مقصد شعرهای بارانی من... 🌱مقصود ترانه های طوفانی من... 🌱چندیست دلم گرفته از دوری تو... 🌱برگرد عزیز! ماه کنعانی من... 🌹🍃🦋🍃🌼🍃🌺🍃🌸
✴️ پنجشنبه👈 4 دی 1399 👈 9جمادی الاول 1442 👈 24 دسامبر 2020 🕋 مناسب ها دینی و اسلامی. 🎇امور دینی و اسلامی . ❇️ روز بسیار شایسته و خوب و خوش یمنی است برای همه امور خصوصا : ✅ شروع به همه کارها . ✅ تجارت و داد و ستد . ✅زراعت و کشاورزی . ✅ قرض و وام دادن و گرفتن. ✅ درختکاری . ✅ و دیدار بزرگان و روسا نیک است . 📛 برای خرید ملک خوب نیست . 🤒مریض امروز زود خوب می شود. 👶 مناسب زایمان و نوزادش محبوب و مقبول مردم خواهد شد . ان شاءالله 🚘 مسافرت:مسافرت بسیار خوب و مفید و سودمند است. 🔭احکام نجوم. 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر تا ظهر است . ✳️ ختنه نوزاد . ✳️ خرید لوازم منزل و غیره. ✳️ شکار و دام گزاری. ✳️ آغاز درمان و معالجات . ✳️ دیدار روسا و مسئولین. ✳️ و ارسال کالاهای تجاری نیک است . 👩‍❤️‍👩امروز (روز پنجشنبه) امروز ...فرزند هنگام زوال ظهر عاقل و سیاستمدار خواهد شد . ان شاءالله 💑 امشب: امشب (شبِ جمعه) ، فرزند امشب از ابدال و یاران امام زمان علیه السلام خواهد شد . ان شاءالله 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، باعث درد و بیماری است . 💉💉حجامت فصد خون دادن. یا و فصد باعث درد اعضا است . 😴 تعبیر خواب امشب: اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 10 سوره مبارکه " یونس " است. دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام ... و چنین برداشت میشود که از خواب بیننده عمل صالح یا خیری به وجود آید که در دنیا و آخرت به او نفع رساند . ان شاء الله شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید . @taghvimehamsaran 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
هدایت شده از 
👈 اگر خدای نباشد ز بنده ای خوشنود  ❌ شفاعت همه پیامبران ندارد سود  👇👇👇👇 🌴 آیه ۲۸ سوره انبیاء 🌴 🕋 يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‌ وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ ⚡️ترجمه: هر چه کرده و می کنند خدای می داند و هرگز شفاعت نکنند، مگر از کسی که خدای راضی باشد و آنان از خوف خداوند هراسانند. 
هدایت شده از 
💚امام صادق علیه السلام: 🌹🍃هر کس هنگام خروج از منزل۱۰ مرتبه سوره توحید را بخواند همواره در و خداوند است تا به خانه بازگردد.🍃🌹 📚الکافي،ج۲ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
چرا در مشکلات آه میکشیم❓ " آه " از اسماء خداست ... 🌾 ﻗَﺎﻝَ ﺃَﺑُﻮ ﻋَﺒْﺪِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ: 💠 ﺇِﻥَّ ﺁﻩ ﺍﺳْﻢٌ ﻣِﻦْ ﺃَﺳْﻤَﺎﺀِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻋَﺰَّ ﻭَ ﺟَﻞَّ ﻓَﻤَﻦْ ﻗَﺎﻝَ ﺁﻩ ﻓَﻘَﺪِ ﺍﺳْﺘَﻐَﺎﺙَ ﺑِﺎﻟﻠَّﻪِ ﺗَﺒَﺎﺭَﮎَ ﻭَ ﺗَﻌَﺎﻟَﻰ💠 💠ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ : " ﺁﻩ " ﻧﺎﻣﯽ ﺍﺯ ﻧﺎﻡ ﻫﺎﯼ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ، ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺁﻩ ﺑﮕﻮﯾﺪ ، ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﺒﺎﺭﮎ ﻭ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺍﺳﺘﻐﺎﺛﻪ ﻭ ﻃﻠﺐ ﻧﯿﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . 🌷🍃 ﺍﻟﻬﯽ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺁﻫﯽ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻧﮕﺎﻫﯽ 🍃🌷 📚منبع: بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛جلد ‏90 ؛ صفحه 393 و معانی الخبار صفحه 354
❤️ 💚 مخلوق جدا از بشری حضرت بانو😍 دنیا شب و قرص قمری حضرت بانو😉 من مذهبی ام شاعر و عاشق از قضا 👌 معشوقه ی چادر به سری حضرت بانو☺️ . .❤️✨.
هدایت شده از 
⚠️ آیت الله مجتهدی تهرانی(رحمه الله علیه): این دنیا کوچه‌ی بن‌بست است. آخرش پیشانی‌مان می‌خورد به سنگ لحد! آن‌وقت تازه پشیمان می‌شویم، می‌گوییم خدایا ما را به دنیا بازگردان...! اما خطاب می‌رسد "کلّا"...ســاکــت شـــو! آیا حواسمون هست که: به هر کجا میخواهیم می‌رویم! به هر چیزی میخواهیم دست می‌زنیم! به هرکسی خواستیم دروغ و تهمت و ... می‌گیم! و خیلی چیزهای دیگه😔 آیا نمی‌ترسیم؟ یا اعتقاد نداریم که هر روز از دنیا دورتر می‌شویم و به مرگ نزدیک‌تر اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 +شهریار بهم نگفته ، میدونم که شهریار میدونه ولی مطمئن باشید شهریار بهم نگفته ابرو بالا می اندازد _مامانم گفته ؟ +مگه خانوادتون میدونن ؟ سر تکان میدهد ، لبم را با زبان تر میکنم +نه شهریار بهم گفته نه خانوادتون ، یه نفر دیگه بهم گفته که شما نمیدونید از این موضوع اطلاع داره . ولی لطفا از من نپرسید چون نمیتونم بگم . سکوت میکند . سرم را پایین می اندازم و تازه متوجه لرزش دست هایم میشوم . سریع آن ها را زیر چادر میبرم . قلبم کمی آرام گرفته است و انگار نا آرامی اش را به دست هایم منتقل کرده . با صدایی که سعی در کنترل لرزشش دارد میگوید _نورا خانم امیدی به زندگی من نیست ، الکی به من دل خوش نکنید . معلوم نیست چند روز یا چند ساعت دیگه زنده میمونم . دارم شیمی درمانی میکنم ولی این کارا فقط چند روز به روزای زندگیم اضاففه میکنه . بغض دوباره به گلویم چنگ میزند . حتی کلمه ای نمیتوانم پاسخش را بدهم چون به محض گفتن اولین کلمه بغضم میترکد . نگاهم میکند و بعد ماسک و کلاهش را بر میدارد . نمیخواهم سر بلند کنم و نگاهش کنم . از سر باز کردن بغضم میترسم . _نورا خانم منو نگاه کنید . نه میتوانم حرف بزنم و مخالفت کنم ، نه میتوانم نگاهش کنم . به ناچار سربلند کنم . صورت رنگ و رو پریده و لاغری جلوی صورتم نقش میبندد . صورتی که نه ابرو دارد ، نه مژه و نه ریش . موهای سرش کاملا تراشیده شده و قهوه ای چشم هایش خسته اند و انگار خواب ابدی طلب میکنند . لب های سفید شده اش را به لبخند تلخی میکشد _این قیافه رو خودمم نمیتونم تحمل کنم . نشونتون دادم تا ببینید و بفهمید حرفام شوخی نیست ، جدی جدی قراره برم نگاهم را از صورتش میگیرم . حرف هایش مثل تیری هستند که به قلبم فرو میروند . اشک تا پشت چشم هایم میایند بغضم برای سر باز کردن تقلا میکند از ترس ریختن اشک هایم پلک نمیزنم . به سختی جلوی اشک هایم را میگیرم تا سجاد را بیش از این عذاب ندهم . فقط امیدوارم دور چشمم سرخ نشده باشد . دوباره کلاه را روی سرش و ماسک را به صورتش میزند . _از دم در دانشگاه دنبالتونم ، منتظر بودم یه جای خلوت برید تا بتونم باهاتون صحبت کنم که خدا رو شکر اومدید پارک . ابرو بالا می اندازم . یعنی علیرام را دیده ؟ چشم هایم را محکم روی هم فشار میدهم تا این موضوع ار ذهنم خارج شود . سجاد بلند میشود _خب گفتنیا رو گفتم . دیگه برم اگر حرفی نزنم قلبم میترکد . بغضم را بهدسختی قورت میدهم و سعی میکنم به خودم مسلط باشم . با تحکم میگویم +من به ظاهره آدما دل نمیبندم که بخوام با تغییر چهره ازشون دل بکنم . &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از 
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ❣️❣️ ای مهربانِ من تو کجایی که این دلم... مجنون روی توست که پیدا کند تو را... ای یوسف عزیز،چو یعقوب صبح و شام... چشمم به کوی توست که پیدا کند تو را... 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃 ‌‌
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
یه بزرگی میگفت . . معشوقِ یکۍ باش ، محبوبِ همه! اون معشوقے کھ تو رو محبوب میکنہ آخه کے میتونہ باشه جُزخدا؟ :)♥️
هدایت شده از 
🌷تلنگر ✍ﺧﻴﻠﯽ ﻭﻗﺖ‌ﻫﺎ ﺣﻖ ﺁﺩﻣﻮ ﻧﺎﺣﻖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻦ، ﺍﺫﻳﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻦ، ﺍﻟﮑﯽ ﺗﻬﻤﺖ ﻣﯽ‌ﺯﻧﻦ، ﺑﺮﺍﺕ ﭘﺎﭘﻮﺵ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻦ، ﻣﺪﺭﮎ ﺳﺎﺯﯼ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺍﺯ ﺣﻘﺖ ﺩﻓﺎﻉ ﮐﻨﯽ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﯽ ﺣﻘﺖ ﺿﺎﻳﻊ ﺷﺪﻩ. ﺍﻳﻦ ﻭﻗﺖ‌ﻫﺎ ﻳﻪ ﺁﻳﻪ ﻣﻴﺎﺩ ﺳﺮﺍﻏﺖ، ﺍﺯﺕ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻪ ﻭ ﺍﮔﻪ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺨﻮﻧﻴﺶ، ﻧﺠﺎﺗﺖ ﻣﯽ‌ﺩﻩ، ﺩﻳﺮ ﻳﺎ ﺯﻭﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﻭﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ ﻭ ﺳﻮﺯ ﻧﺪﺍﺭﻩ. ✓
هدایت شده از 
🌹 شادی خدا در شاد کردن مؤمن ♥️ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمودند: 🍀 مَنْ سَرَّ مُؤْمِنا فَقَدْ سَرَنی وَ مَنْ سَرَّنی فَقَدْ سَرَّ اللّهَ 🍃 کسی که مؤمنی را شاد کند، مرا شاد نموده و کسی که مرا شاد نماید، خداوند را شاد نموده است. 📖 کافی، ج2، ص188، ح1. اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
هدایت شده از 
⭕️ ‌آیت‌الله بهجت(ره): «اگر برای 🌱 دعا می‌کنید، علامت آن است که هنوز شما پابرجاست.»
هدایت شده از 
🔰 حکایت 🔖 بخوانید و به شیعه بودن خودتان افتخار کنید ⚡️عَزلِ قاضی در اوّلین روزِ قضاوت علی علیه السلام ابوالاسود دوئلی را که از مشایخ بزرگ بصره و از یاران نزدیکشان بود، به امر قضاوت در کوفه منصوب کرد. همان روز،امام از کنار مسجد عبور میکرد،در حالی که ابوالاسود مشغول قضاوت بود... وقتی علی(ع)به دارالحکومه برگشت، بی‌درنگ کسی را به مسجد فرستاد. فرستادۀ علی(ع) در قاب درِ مسجد ایستاد و فریاد زد: اَجِبْ مولاک. ابوالاسود دوئلی، برخاست و خود را به دارالحکومه رساند. علی به او گفت: از اين ساعت،تو قاضی کوفه نیستی! مات و مبهوت پرسید: خیانت کرده‌ام یا جنایت؟ امام گفت: هیچ‌کدام.پرسيد: من را که شیخ بصری‌ها بودم به کوفه خواندی و سمت قضا دادی! اكنون به کدامين جرم، مسند قضا را از من كه نه خیانت کرده ام و نه رشوه گرفته ام و همۀ عمر تو را مدح گفته‌ام، می‌گیری؟! امام گفت: از کنار مسجد می‌گذشتم،،، «إنی رأیت کلامک یعلو علی کلام الخصم» تو را دیدم که با مردی متهم، سخن می‌گفتی و جرم‌های او را می‌شمردی،،، صدای تو بلندتر از صدای او بود. والسلام. او که یکی از بهترین یاران امیرالمومنین بود،تنها قاضی حکومت علی بود که در همان روز اول قضاوت عزل شد.! 📚اعیان الشیعه ج۷،ص۴۰۳ به نقل الحیات
هدایت شده از 
『💚͜͡🌹』 ❤️🥀 حاضرم نذر نگاهت بدهم دنیا را تا که شاید بدهی راه تو آقا ما را برگه ی نوکری را نکنی تا ...آقا دارم امید که رویش بزنی امضا را
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
💚امام سجاد علیه‌السلام: 💎هر که در روزگار غیبت قائم ما، بر ولایت ما استوار ماند، خداوند پاداش هزار شهید را به وی عطا می‌فرماید. 📚بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۱۲۵ 🤲🍃 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
👌 داستان کوتاه پند آموز 💭 کسى مى‌خواست زیرزمین خانه‌اش را تعمیر کند . در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسه‌اى ریخت و در بیابان انداخت .وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچه‌هایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت . 💭 مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانه‌شان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچه‌هاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماست‌ها بر زمین ریخت. شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد . 💭 این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسان‌ها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّه‌اى از کینه‌شان کم نمى‌شود. امام علی علیه السلام: دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود. 📚غررالحكم، ج۲، ص۵۲ ‌
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 اگر حرفی نزنم قلبم میترکد . بغضم را بهدسختی قورت میدهم و سعی میکنم به خودم مسلط باشم . با تحکم میگویم +من به ظاهره آدما دل نمیبندم که بخوام با تعقیر چهره ازشون دل بکنم . سر بر میگرداند و نگاهم میکند اما نگاهش نمیکنم تا دوباره بغض نکنم . _شما زندگیتونو تباه میکنید با این کار . اگه این بیماری منو بکشه شما میمونید و یک دنیا غم . پس الکی جوونیتونو بخاطر یه عشق بی ثمر خراب نکنید . نمیداند با این حرف هایش چه آتشی به دلم میزند . سعی میکنم حرف هایش را نشنیده بگیرم +من نمیدونم شما تفسیرتون از عشق چیه ولی تا جایی که من میدونم عشق چیزی نیست که به اراده من بیاد و به اراده من بره . سر تکان میدهد _این فقط یه نصیحت برادرانع بود . یا علی . و بعد با قدم هایی بلند از من دور میشود . نصیحت برادرانه ؟ برادر ؟ این واژه را دوست ندارم ؛ دوست ندارم کنار اسم سجاد پیشوند برادر بگذارم . میدانم این حرف هایی که زد حرف دلش نبود . میدانم او بیش از من ناراحت است . چون هم برای من ناراحت است ، هم برای خودش و مجبور است صبوری کند . تنها بخاطر من مجبور شد این حرف ها را بزند . سر بلند میکنم . اثری از سجاد در دور بر نیست ، حتما تا الان از پارک خارج شده . بغضم میترکد و به اشک تبدیل میشود . بدون اینکه مانع آنها شوم آزادانه رهایشان میکنم تا در دلم نمانند . یعنی واقعا قرار است سجاد با این بیماری برای همیشه برود ؟ چقدر بیرحمانه ! چرا تابحال نگفته بود ؟ چرا به بقیه نگفته ؟ معلوم نیست دارد چه کار میکند . با شنیدن صدای زنگ موبایلم را از جیبم بیرون میکشم . نام مادرم روی صفحه نقش بسته است . دست از گریه بر میدارم و صدایم را صاف میکنم و تماس را وصل میکنم. +سلام مامان . _سلام مادر کجایی ؟ دیر کردی ؟ +یه کار کوچیکی برام برام پیش اومده . یک ساعت دیگه خونم _باش منتظرتم عزیزم . خدافظ +خدافظ تلفن را قطع میکنم و اشک هایم را با گوشه چادرم پاک میکنم . تا خانه پیاده میروم و فکر میکنم بلکه به نتیجه ای برسم . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ تسبیحات حضرت زهرا را میگویم و تسبیح را کنار مهر میگذارم . نفس عمیقی میکشم و چشم هایم را محکم میبندم . دلم میخواهد وقتی چشم هایم را باز میکنم بگویند این مدت خواب بودی و حالا بیدار شده ای . نه سوگل رفته و نه سجاد سرطان دارد . &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 چشم هایم را محکم میبندم . دلم میخواهد وقتی چشم هایم را باز میکنم بگویند این مدت خواب بودی و حالا بیدار شده ای . نه سوگل رفته و نه سجاد سرطان دارد . میزنم زیر گریه و به سجده میروم +خدایا شهروز این همه اذیتم کرد ازت شکایت نکردم گفتم بنده بدی بودم دارم تاوان پس میدم ، سوگل سکوت کردم و گفتم حتما قسمت بوده ولی دیگه چرا سجاد باید سرطان بگیره ؟ گریه ام شدت میگیرد +خدایا مگه نگفتی فَاِنَ مَعَ العُسره یُسرا ؟ پس کو آسونی ؟ کو راحتی ؟ چرا همش سختی و درد و بدبختیه ؟ از سجده بلند میشوم .گریه ام آرام میگیرد . قران را از کنار جانماز بر میدارم و اتفاقی یکی از صفحه ها را باز میکنم . سوره مزمیل آمد . از اول با دقت به معنی شروع به خواندن میکنم . به آیه ۹ میرسم 《و صبر کن بر آنچه میگویند و به طرزی نیکو از آنان دوری گزین》. به محض خواندن این آیه از گفته هایم پشیمان میشوم . نباید ناشکری میکردم . مگر من عبد ضعیف خدا صلاحم را بهتر از خالقم میدانم که برای خدا تعیین و تکلیف میکنم ؟ با خواندن این آیه تازه میفهمم چرا اذیت های شهروز کمتر نمیشد بلکه بیشتر میشد ؛ باعث و بانی همه اش خودم بودم . اشتباهم این بود که در برابر اذیت هایش سکوت کردم . از همان اول باید به پدرم میگفتم . نگفتم چون فکر میکردم اگر بگویم شهروز بیشتر اذیتم میکند . اگر به پدرم گفته بودم و خودم هیچ اقدامی نمیکردم ، پدرم کاری میکرد که شهروز تا عمر دارد جرات نکند سمت من بیاید . عمو محسن هم قطعا با او برخورد میکرد و با تهدید به گرفتن ثروت شهروز را ساکت میکرد . شهروز آنقدر بی عقل نیست که سر لج و لجبازی بخواهد ثروتش را از دست بدهد . اشتباه بزرگ را من کردم . اشتباهم این بود که خودسرانه عمل کردم . اشتباهم این بود که از او دوری نکردم . دوباره به سجده میروم +خدایا مقصر خودم بودم ، مقصر همش خودم بودم ولی این بلا رو از سرم بردار . اشتباه کردم ، فهمیدم که اشتباه کردم ، پس کمکم کن . سر بلند میکنم . قطره اشکی از گوشه چشمم سر میخورد و بین گل های چادر نمازم گم میشود . با صدای در سر بر میگردانم . با دیدن شهریار لبخند مهربانی میزنم +سلام ، چه عجب یادی از ما کردی ؟ کی اومدی نفهمیدم ؟ _علیک سلام . حتما داشته چیزی بهت الهام میشده نفهمیدی . و بعد چشمکی حواله ام میکند . میخندم و به سمت تخت اشاره میکنم . +چرا سر پا وایسادی بشین در را میبنذ و روی تخت مینشیند . به کنارش اشاره میکند _بیا بشین کارت دارم . سر تکان میدهم و جانمازم را جمع میکنم . میروم و کنارش مینشینم . لبخند میزنم +بفرما لبخندش را جمع و جود میکند و جدی نگاهم میکند &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از 
🌷💌چقدر نبودنت حال جهان را پریشان کرده است تعجیل در ظهور صلوات ♡ ♡ 🌿🌸🕊
🍁 گفتـــم خدایا؛ ازبین‌اون ھمھ ‌گناهــےڪه‌ڪــردم!...؛ ڪدومـــو‌میبخشـــے...؟! لبخنــد‌زد‌وگفت: 《ان‌الله‌یغفرالذنوب‌جمیعا♥️》 همشــو... تو‌فقط‌بیـــا...! من‌همشو‌میبخشــم‌فدای‌ســࢪت...😌💞 ♥️ 🌿✾ • • • •