eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
707 ویدیو
70 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
🌹 شادی خدا در شاد کردن مؤمن ♥️ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمودند: 🍀 مَنْ سَرَّ مُؤْمِنا فَقَدْ سَرَنی وَ مَنْ سَرَّنی فَقَدْ سَرَّ اللّهَ 🍃 کسی که مؤمنی را شاد کند، مرا شاد نموده و کسی که مرا شاد نماید، خداوند را شاد نموده است. 📖 کافی، ج2، ص188، ح1. اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
هدایت شده از 
⭕️ ‌آیت‌الله بهجت(ره): «اگر برای 🌱 دعا می‌کنید، علامت آن است که هنوز شما پابرجاست.»
هدایت شده از 
🔰 حکایت 🔖 بخوانید و به شیعه بودن خودتان افتخار کنید ⚡️عَزلِ قاضی در اوّلین روزِ قضاوت علی علیه السلام ابوالاسود دوئلی را که از مشایخ بزرگ بصره و از یاران نزدیکشان بود، به امر قضاوت در کوفه منصوب کرد. همان روز،امام از کنار مسجد عبور میکرد،در حالی که ابوالاسود مشغول قضاوت بود... وقتی علی(ع)به دارالحکومه برگشت، بی‌درنگ کسی را به مسجد فرستاد. فرستادۀ علی(ع) در قاب درِ مسجد ایستاد و فریاد زد: اَجِبْ مولاک. ابوالاسود دوئلی، برخاست و خود را به دارالحکومه رساند. علی به او گفت: از اين ساعت،تو قاضی کوفه نیستی! مات و مبهوت پرسید: خیانت کرده‌ام یا جنایت؟ امام گفت: هیچ‌کدام.پرسيد: من را که شیخ بصری‌ها بودم به کوفه خواندی و سمت قضا دادی! اكنون به کدامين جرم، مسند قضا را از من كه نه خیانت کرده ام و نه رشوه گرفته ام و همۀ عمر تو را مدح گفته‌ام، می‌گیری؟! امام گفت: از کنار مسجد می‌گذشتم،،، «إنی رأیت کلامک یعلو علی کلام الخصم» تو را دیدم که با مردی متهم، سخن می‌گفتی و جرم‌های او را می‌شمردی،،، صدای تو بلندتر از صدای او بود. والسلام. او که یکی از بهترین یاران امیرالمومنین بود،تنها قاضی حکومت علی بود که در همان روز اول قضاوت عزل شد.! 📚اعیان الشیعه ج۷،ص۴۰۳ به نقل الحیات
هدایت شده از 
『💚͜͡🌹』 ❤️🥀 حاضرم نذر نگاهت بدهم دنیا را تا که شاید بدهی راه تو آقا ما را برگه ی نوکری را نکنی تا ...آقا دارم امید که رویش بزنی امضا را
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
💚امام سجاد علیه‌السلام: 💎هر که در روزگار غیبت قائم ما، بر ولایت ما استوار ماند، خداوند پاداش هزار شهید را به وی عطا می‌فرماید. 📚بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۱۲۵ 🤲🍃 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
👌 داستان کوتاه پند آموز 💭 کسى مى‌خواست زیرزمین خانه‌اش را تعمیر کند . در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسه‌اى ریخت و در بیابان انداخت .وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچه‌هایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت . 💭 مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانه‌شان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچه‌هاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماست‌ها بر زمین ریخت. شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد . 💭 این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسان‌ها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّه‌اى از کینه‌شان کم نمى‌شود. امام علی علیه السلام: دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود. 📚غررالحكم، ج۲، ص۵۲ ‌
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 اگر حرفی نزنم قلبم میترکد . بغضم را بهدسختی قورت میدهم و سعی میکنم به خودم مسلط باشم . با تحکم میگویم +من به ظاهره آدما دل نمیبندم که بخوام با تعقیر چهره ازشون دل بکنم . سر بر میگرداند و نگاهم میکند اما نگاهش نمیکنم تا دوباره بغض نکنم . _شما زندگیتونو تباه میکنید با این کار . اگه این بیماری منو بکشه شما میمونید و یک دنیا غم . پس الکی جوونیتونو بخاطر یه عشق بی ثمر خراب نکنید . نمیداند با این حرف هایش چه آتشی به دلم میزند . سعی میکنم حرف هایش را نشنیده بگیرم +من نمیدونم شما تفسیرتون از عشق چیه ولی تا جایی که من میدونم عشق چیزی نیست که به اراده من بیاد و به اراده من بره . سر تکان میدهد _این فقط یه نصیحت برادرانع بود . یا علی . و بعد با قدم هایی بلند از من دور میشود . نصیحت برادرانه ؟ برادر ؟ این واژه را دوست ندارم ؛ دوست ندارم کنار اسم سجاد پیشوند برادر بگذارم . میدانم این حرف هایی که زد حرف دلش نبود . میدانم او بیش از من ناراحت است . چون هم برای من ناراحت است ، هم برای خودش و مجبور است صبوری کند . تنها بخاطر من مجبور شد این حرف ها را بزند . سر بلند میکنم . اثری از سجاد در دور بر نیست ، حتما تا الان از پارک خارج شده . بغضم میترکد و به اشک تبدیل میشود . بدون اینکه مانع آنها شوم آزادانه رهایشان میکنم تا در دلم نمانند . یعنی واقعا قرار است سجاد با این بیماری برای همیشه برود ؟ چقدر بیرحمانه ! چرا تابحال نگفته بود ؟ چرا به بقیه نگفته ؟ معلوم نیست دارد چه کار میکند . با شنیدن صدای زنگ موبایلم را از جیبم بیرون میکشم . نام مادرم روی صفحه نقش بسته است . دست از گریه بر میدارم و صدایم را صاف میکنم و تماس را وصل میکنم. +سلام مامان . _سلام مادر کجایی ؟ دیر کردی ؟ +یه کار کوچیکی برام برام پیش اومده . یک ساعت دیگه خونم _باش منتظرتم عزیزم . خدافظ +خدافظ تلفن را قطع میکنم و اشک هایم را با گوشه چادرم پاک میکنم . تا خانه پیاده میروم و فکر میکنم بلکه به نتیجه ای برسم . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ تسبیحات حضرت زهرا را میگویم و تسبیح را کنار مهر میگذارم . نفس عمیقی میکشم و چشم هایم را محکم میبندم . دلم میخواهد وقتی چشم هایم را باز میکنم بگویند این مدت خواب بودی و حالا بیدار شده ای . نه سوگل رفته و نه سجاد سرطان دارد . &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 چشم هایم را محکم میبندم . دلم میخواهد وقتی چشم هایم را باز میکنم بگویند این مدت خواب بودی و حالا بیدار شده ای . نه سوگل رفته و نه سجاد سرطان دارد . میزنم زیر گریه و به سجده میروم +خدایا شهروز این همه اذیتم کرد ازت شکایت نکردم گفتم بنده بدی بودم دارم تاوان پس میدم ، سوگل سکوت کردم و گفتم حتما قسمت بوده ولی دیگه چرا سجاد باید سرطان بگیره ؟ گریه ام شدت میگیرد +خدایا مگه نگفتی فَاِنَ مَعَ العُسره یُسرا ؟ پس کو آسونی ؟ کو راحتی ؟ چرا همش سختی و درد و بدبختیه ؟ از سجده بلند میشوم .گریه ام آرام میگیرد . قران را از کنار جانماز بر میدارم و اتفاقی یکی از صفحه ها را باز میکنم . سوره مزمیل آمد . از اول با دقت به معنی شروع به خواندن میکنم . به آیه ۹ میرسم 《و صبر کن بر آنچه میگویند و به طرزی نیکو از آنان دوری گزین》. به محض خواندن این آیه از گفته هایم پشیمان میشوم . نباید ناشکری میکردم . مگر من عبد ضعیف خدا صلاحم را بهتر از خالقم میدانم که برای خدا تعیین و تکلیف میکنم ؟ با خواندن این آیه تازه میفهمم چرا اذیت های شهروز کمتر نمیشد بلکه بیشتر میشد ؛ باعث و بانی همه اش خودم بودم . اشتباهم این بود که در برابر اذیت هایش سکوت کردم . از همان اول باید به پدرم میگفتم . نگفتم چون فکر میکردم اگر بگویم شهروز بیشتر اذیتم میکند . اگر به پدرم گفته بودم و خودم هیچ اقدامی نمیکردم ، پدرم کاری میکرد که شهروز تا عمر دارد جرات نکند سمت من بیاید . عمو محسن هم قطعا با او برخورد میکرد و با تهدید به گرفتن ثروت شهروز را ساکت میکرد . شهروز آنقدر بی عقل نیست که سر لج و لجبازی بخواهد ثروتش را از دست بدهد . اشتباه بزرگ را من کردم . اشتباهم این بود که خودسرانه عمل کردم . اشتباهم این بود که از او دوری نکردم . دوباره به سجده میروم +خدایا مقصر خودم بودم ، مقصر همش خودم بودم ولی این بلا رو از سرم بردار . اشتباه کردم ، فهمیدم که اشتباه کردم ، پس کمکم کن . سر بلند میکنم . قطره اشکی از گوشه چشمم سر میخورد و بین گل های چادر نمازم گم میشود . با صدای در سر بر میگردانم . با دیدن شهریار لبخند مهربانی میزنم +سلام ، چه عجب یادی از ما کردی ؟ کی اومدی نفهمیدم ؟ _علیک سلام . حتما داشته چیزی بهت الهام میشده نفهمیدی . و بعد چشمکی حواله ام میکند . میخندم و به سمت تخت اشاره میکنم . +چرا سر پا وایسادی بشین در را میبنذ و روی تخت مینشیند . به کنارش اشاره میکند _بیا بشین کارت دارم . سر تکان میدهم و جانمازم را جمع میکنم . میروم و کنارش مینشینم . لبخند میزنم +بفرما لبخندش را جمع و جود میکند و جدی نگاهم میکند &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از 
🌷💌چقدر نبودنت حال جهان را پریشان کرده است تعجیل در ظهور صلوات ♡ ♡ 🌿🌸🕊
🍁 گفتـــم خدایا؛ ازبین‌اون ھمھ ‌گناهــےڪه‌ڪــردم!...؛ ڪدومـــو‌میبخشـــے...؟! لبخنــد‌زد‌وگفت: 《ان‌الله‌یغفرالذنوب‌جمیعا♥️》 همشــو... تو‌فقط‌بیـــا...! من‌همشو‌میبخشــم‌فدای‌ســࢪت...😌💞 ♥️ 🌿✾ • • • •
هدایت شده از 
❄️ سردترین فصل سال❄️ 🥀سردترین فصل سال فصل غیبت توست. فصل سرد و زمستانی غیبت، بسیار استخوان سوز است. 🥀اگر چه زمستان غیبتت قرنهاست که به درازا انجامیده است اما روزی تمام خواهد شد و شاهد بهاری شدن جهان خواهیم بود. 🌺در بهار مهدوی عدالت را نفس خواهیم کشید و بر سبزه زار های معنویت قدم خواهیم زد. 🍀چشمانمان سرشار از نگاه به گل وجود مهدی موعود می گردد و راه رسیدن به خیمه سبزش هموارتر خواهد شد. 💠 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا سَبِيلَ اللَّهِ الَّذِي مَنْ سَلَكَ غَيْرَهُ هَلَك💠 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
هدایت شده از 
🔺زن‌دراسلام زنده .. سازنده .. ورزمنده‌است🙂☝️ . ✌️🏻بہ‌شرطےکہ‌لباس‌رزمش، لباس‌عفتش‌باشد(:"🌱 .
هدایت شده از 
✨🌈 •| بچه‌ها👀! . ●| شھدا خوب تمرین کردند، ولـایت پذیریِ امـام‌مهدی 'عج' را در رکاب آسیـد روح‌الله‌خمینے :).. ●| ما هم بایـد تمرین کنیم ولـایت پذیریِ امام‌مهـدی 'عج‌' را در رکاب حضـرت‌آقا =)🧡 •|حاج‌حسین‌یکتا🌱 •♥️
🦋همش فکر میکنی قراره چی بشه، اون چیزی که باید بشه،میشه... دلهره و ترس و اضطراب رو کنار بگذار، خدا هست فکر نکن زندگی همیشه آسونه فکر نکن قراره همیشه بدون سختی باشی ولی خدا به ما یه قولی داده که اگه تو سختی ها محکم و صبور بمونیم و بهش ایمان داشته باشیم خودش ما رو از جایی که گمون نمی‌کنیم کمک میکنه و چراغ راهمون میشه.❤️🌿 🌿🌺إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ ✅ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﻣﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ ; ﺳﭙﺲ [ ﺩﺭ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺣﻘﻴﻘﺖ ] ﺍﺳﺘﻘﺎﻣﺖ ﻭﺭﺯﻳﺪﻧﺪ ، ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ [ ﻭ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ : ]ﻣﺘﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺘﻲ ﻛﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﻣﻰ ﺩﺍﺩﻧﺪ ، ﺑﺸﺎﺭﺕ ﺑﺎﺩ .💗🌿 سوره فصلت آیه 30🌿
✨اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ 🌼مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ ﴿۱۹﴾ 🌼خدا نسبت به بندگانش مهربان است ✨هر كه را بخواهد روزى مى دهد 🌼و اوست نيرومند غالب (۱۹) 📚 سوره مبارکه الشوری ✍ آیه ۱۹
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 _بیا بشین کارت دارم . سر تکان میدهم و جانمازم را جمع میکنم . میروم و کنارش مینشینم . لبخند میزنم +بفرما لبخندش را جمع و جود میکند و جدی نگاهم میکند _وضعیت سجاد رو به بهبوده مبهم نگاهش میکنم . از کجا میداند که من از بیماری سجاد مطلعم ؟ شاید دارد یک دستی میزند . خودم را به بی اطلاعی میزنم +چه وضعیتی ؟ نگاه معناداری حواله ام میکند _میدونم که میدونی دارم راجب چی حرف میزنم . شهروز مدارکو از زیر تخت من برداشته بود تا به تو نشون بده . استرس میگیرم اما ظاهرم را خونسرد نشان میدهم . سکوتم را که میبیند ادامه میدهد _تنها کسی که میدونست چیزای مهممو زیر تختم میزارم شهروز بود . وقتی مدارکم گم شد یه راست رفتم پیش شهروز گفتم مدارکو بده . اونم بدون هیچ حرفی رفت مدارکو آورد . وقتی لهش گفتم چرا برداشته گفت برداشته تا به تو نشکن بده . حرف هایش عین پتک توی سرم میخورد . فشارم افتاده . اگر فکر بدی راجبم بکند چطور باید قانعش کنم ؟ اگر توضیح بخواهد چه باید بگویم ؟ نفس عمیقی میکشد _بر میگردم سر حرف اولم . وضعیت سجاد رو به بهبوده . حالا چرا اینو گفتم ؟ گفتم تا بدونی اگه سجاد چیزی بهت گفته برای خودت گفته ، برای این گفته که دوست داشته . نمیخواسته اگه اتفاقی براش افتاده تو آسیب روحی ببینی . ولی تو نامید نشو . وضعیتش داره بهتر میشه انشالله که درست میشه . از کجا میداند که سجاد من را دوست دارد ؟ یعنی سجاد به او گفته ؟ اصلا چرا راجب شهروز سوالی نپرسید ؟ گویی ذهنم را میخواند که میگوید _میدونم هم تو اونو دوست داری هم اون تورو دوست داره . نه تو چیزی به من گفتی نه سجاد ، تشخیص علاقتون کار سختی نیست . خون به صورتم میدوند ، نمیدانم با حرف هایش گریه کنم یا بخندم . کاش انقدر صریح صحبت نمیکرد . کاش کمی ملاحظه میکرد . به دست هایم خیره میشوم و بی اختیار بغض میکنم . دستش را روی دست های قفل شده ام میگذارد _غصه نخور خدا بزرگه . انشالله چند ماه دیگه با خبرای بهتری میام و میگم سجاد حالش خوب شده . بلند میشود و روی سرم را میبوسد و بعد بی هیچ حرفی از اتاق خارج میشود . دستم را روی شقیقه هایم میگذارم و محکم فشار میدهم . دلم نمیخواهد گریه کنم . حرف های شهریار امید بخش بود اما سنگین . حیای دخترانه ام را قلقلک داد ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ روز ها یکی پس از دیگری میگذرند و طبق گفته های شهریار حال سجاد روز به روز بهتر میشود اما هنوز هم بیمازی اش را آشکار نکرده و در جمع های خانوادگی هر دفعه بهانه جدیدی برای نیامدنش می آورد . در این مدت علیرام به شدت اصرار داشت که برای خواستگاری بیاید . &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
سلامتی و ظهور تو را آرزو میکنم 🌼دعای سلامتی امام زمان (عج) 💐بسم الله الرحمن الرحیم💐 اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا 🌸خدایا، ولىّ‏ ات حضرت حجّه بن الحسن که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در این لحظه و در تمام لحظات سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى که خوشایند اوست ساکن زمین گردانیده،و مدّت زمان طولانى در آن بهره‏مند سازى 🌤تعجیل در فرج آقا صاحب‌الزمان صلوات 🤲
هدایت شده از 
🏴 درپیش است آقاجان! حال مادرتان که هیچ ! حال روضه های مادرتان هم خوب نیست!😔😭 نعمت روضه های را هم از ما سلب کرده... ما را ببخش مولاجان ! شاید حق مادرتان را هم مثل حق خود شما جا نیاوردیم که اینچنین از دست دادیمش....😭😭
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
📖 ولَنَبلُوَنَّكُم بِشَیءٍ مِنَ الخَوفِ والجوعِ ونَقصٍ منَ الأَموالِ والأَنفُسِ والثَّمَراتِ (بقره/۱۵۵) ☝️همه شما را با چیزهای مختلفی مانند ترس، فقر، زیان مالی و جانی آزمایش میکنیم. پس صابران را مژده و بشارت بده
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
راه نجات...🌷 💌
🍂بی_مادر_شدیم🥀 اثر دستـــ ستــــم از رخ نیلے نــــرود هـرگز از یاد عــلے ضربتــ سیلے نرود 🥀 💔 🥀
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
سید هاشم حداد نمازش چگونه بود حاج موسي محيي: سيد حداد نمازش با توجه و تاني کامل بود اگر کسي هنگام نماز صدايش را مي‏شنيد احساس مي‏کرد که به سوي پروردگار عروج کرده گويا ايشان از اول تا آخر از قيام و رکوع و سجده و قنوت با پروردگارش مي‏کند و سخن مي‏گويد و اتصال کامل و بدون پرده با پروردگار دارد. صداي دلنشين و آرام بخش ايشان قلب‏ها را پرواز مي‏داد و عقل و خرد را از خردمندان مي‏ربود و هنگامي که حال و اقبال و عروج به آن عالم ملکوتي دست مي‏داد اشک از چشمان اکثر نمازگزاران جاري مي‏شد و هيچ کدام نمي‏توانستند جلوي گريه‏شان را بگيرند.
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 روز ها یکی پس از دیگری میگذرند و طبق گفته های شهریار حال سجاد روز به روز بهتر میشود اما هنوز هم بیمازی اش را آشکار نکرده و در جمع های خانوادگی هر دفعه بهانه جدیدی برای نیامدنش می آورد . در این مدت علیرام به شدت اصرار داشت که برای خواستگاری بیاید و بلاخره به خواست پدرم ، تسلیم شدم و اجازه خواستگاری دادم . علیرام همراه خانواده اش برای خواستگاری آمدند و من آب پاکی را روی دستش ریختم و گفتم حداقل تا ۲ سال دیگر قصد ازدواج ندارم و اگر بیش از این اصرار کند برای من مزاحمت ایجاد کرده . گرچه دروغ گفتم اما تنها راهی بود که میتوانستم او از خودم دور کنم . چند روز بعد از خواستگاری سجاد برای دیدن پدرم به خانه ما آمد . این کارش بسیار برایم عجیب بود . بعد از ۳ ماه خانواده من او را دیدند و سجاد علت ریزش مو و غیبت ۳ ماهه اش را توضیح داد . سجاد و پدرم بیش از ۱ ساعت با هم خصوصی صحبت کردند و این کار به شدت من را کنجکاو کرد . وقتی سجاد رفت پدرم هیچ حرفی درباره صحبت خصوصی اش با سجاد نزد و این کار بیشتر اعصاب من را له هم ریخت . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ با صدای در اتاق روی تخت مینشینم و میگویم +بفرمایید مادرم با ۲ استکان چای وارد اتاق میشود . لبخند شیرینی میزند و روی تخت کنارم مینشیند . من هم متقابلا لبخند میزنم +این چایی به چه مناسبته ؟ ابرو بالا نی اندازد _وا مگه چایی هم مناسبت داره ؟ آوردم باهم بخوریم مادر دختری حرف بزنیم . +آخه هیچوقت تو اتاقم با چایی نیومده بودید تا مادر دختری حرف بزنیم _این یکی فرق داره کنجکاو نگاهش میکنم +چه فرقی ؟ لبخندش عمیق تر میشود _خواستگار داری . میخوام راجب اون باهات صحبت کنم لبخندم را جمع و جور میکنم +من که صد بار گفتم قصد ازدواج ندارم . الان برای من ..... میان حرفم میپرد _حالا بزار بگم کیه بعد این حرفا رو بزن . شاید از حرفات پشیمون شی بیخیال شانه بالا می اندازم +هرکی میخواد باشه من قصد ازدواج ندارم _سجادِ بهت زده به سمت مادرم بر میگردم . شنیده هایم را باور نمیکنم +چی ؟ _گفتم خواستگارت سجادِ مادر منتظر واکنش من است . انگار میخواهد از عکس العملم چیزی بفهمد هیجانم را مخفی میکنم و خونسرد میگویم +حتی اگه منم اجازه بدم بابا اجازه نمیده . سجاد سرطان داره نگاه معناداری حواله ام میکند _فعلا که بابات اجازه داده . منتظر نظر توییم . حالا نظرت چیه اجازه بدم یا نه ؟ به خاله شیرینت گفتم تا فردا بهش خبر میدم . آب دهانم را با شدت قورت میدهم . حرف های مادرم بو دار است . انگار از علاقه ام خبر دارد . سکوت میکنم . هر حرفی بزنم و هر عکس العملی نشان بدهم علاقه ام را آشکار تر میکند . &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از 
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 📖السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ... 🥀🤚سلام بر تو ای یادگار بهانه خلقت، ای امید مادر، سلام بر تو و بر روزی که دولت زهرایی ات جهان را منور خواهد ساخت. 📚 دعاى استغاثه به حضرت صاحب الزّمان (صلوات الله عليه) - مفاتیح الجنان. سلام الله علیها 🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀