دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
مانند مرده ای متحرک شدم بیا
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت
می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت
دنیا که هیچ,جرعه ی آبی که خورده ام
از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم
از خیر شعر گفتن , حتی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده , که این جمعه هم گذشت...
مولا شمار درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
حالا برای لحظه ای آرام می شوم
ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت
#حمید_رضا_برقعی
#روح_نواز
#تولدت_مبارک
#جمعه_های_عاشقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مخاطبِ واژه ی #عشق کیه به نظر شما ؟
من عاشقِ اشعار فاضلم ،
سنگین و فلسفی ان ،فکر رو قلقلک میدن .
تفکر رو به جریان می ندازن .
توی چت های تلگرام دیدم درباره اش میگفتن شاعری که در اوج شکوفایی و درخشش حکومتی شد😅
یه جماعتی هستن دیگه موندن چی بگن !
#فاضل_نظری
———🌻⃟————
@reyhane_hmd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🍃
من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است
اگر هستی که بسم الله، در تأخیر آفات است
مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست
تو هم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است...
ز من اقرار با اجبار می گیرند، باور کن
شکایت های من از عشق ازین دست اعترافات است
میان خضر و موسی چون فراق افتاد، فهمیدم
که گاهی واقعیت با حقیقت در منافات است
اگر در اصل، دین حُبّ است و حُبّ در اصل دین، بی شک
به جز دلدادگی هر مذهبی، مُشتی خرافات است...
#روح_نواز ❤️
این دل اگر کم است
بگو سر بیاوَرم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم
دوست دارمَت
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم
#سیدمهدی_موسوی
🌱
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد
در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد
زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد
آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک،
شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد
با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد
ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد
جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد
یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر
رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد
با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت
مصداق همان وای به حال دگران شد
#حامد_عسکری
#روح_نواز
🌱
دوست داشتنت را از سالی به سال دیگری جابه جا می کنم
مثل دانش آموزی که مشقش را در دفتری تازه پاک نویس می کند
صدای تو، عطرتو، نامه های تو
و شماره تلفن تو و صندوق پستی تو را هم منتقل می کنم
و می آویزمشان به کمد سال جدید
اقامت دائمی قلبم را به تو می دهم
تو را دوست دارم
و هرگز رهایت نمی کنم بر برگه تقویم آخرین روز سال
در آغوش می گیرمت
و در چهار فصل سال می چرخانمت
در زمستان کلاه پشمی قرمزی بر سرت می گذارم
که سردت نشود
و در پاییز، تنها بارانی ام را به تو می بخشم
بپوشش تا که خیس نشوی
و در بهار
رهایت می کنم تا بر چمن های تازه بخوابی
تا به صبحانه بپردازی
با گنجشک ها و ملخ ها
و در تابستان
تور کوچک ماهی گیری برایت می خرم
تا صدف ها و
مرغان دریایی و ماهیان بی نام را شکار کنی
تو را دوست دارم
و نمی خواهم تو را به خاطره های گذشته
و به حافظه قطارهای مسافربری پیوند دهم
تو آخرین قطاری هستی که شبانه روز سفر می کند
بر رگ های دستم
تو آخرین قطار منی
و من، آخرین ایستگاه تو
تو را دوست دارم
و نمی خواهم تو را به آب یا باد
یا تاریخ های هجری و میلادی
و یا به جذر و مد دریا
و یا به ساعت های کسوف و خسوف، پیوند دهم
مهم نیست ستاره شناسان و
خطوط فنجان های قهوه، چه میگویند
دو چشمانت، به تنهایی بشارت دهنده اند
آن ها مسئول شادمانی این هستی اند
دوستت دارم
و می خواهم به حال و هوایم پیوندت دهم
تو را ستاره مدار زندگی ام قرار می دهم
می خواهم شکل واژه ها
و ابعاد کاغذ را به خود بگیری
تا هنگامی که کتابی را چاپ می کنم که مردم بخوانند،
تو را مانند گل در درون آن، بیابنند
می خواهم شکل دهانم شوی
تا وقتی که حرف که می زنم
مردم تو را شناور در صدایم بیابند
می خواهم شکل دستانم شوی
تا وقتی که به میز تکیه می دهم
تو را در میان دستانم در خواب ببینند
مانند پروانه ای در دستان کودکی
پیشه ای ندارم الا آیین پرستش تو
عشق آیین من است
تو آیین منی
عشق جولان میدهد بر پوستم
و در زیر پوستم تو جولان می دهی
و اما من
خیابان ها و پیاده روهای شسته از باران را
بر دوشم حمل می کنم
در جست و جوی تو
چرا به من و باران ایست می دهی؟ وقتی که می دانی
همه زندگی ام با تو در ریزش باران قرین شده است
و تنها حس من
حس باران است
چرا می ایستانی ام؟ وقتی که می دانی
تنها کتابی که بعد از تو می خوانم
کتاب باران است
تو را دوست دارم
این تنها شگردی است که آموخته ام
و دوست و دشمنم به آن حسادت می کنند
پیش از تو آفتاب و کوه ها و جنگل ها
سرگردان بودند
واژه ها سرگردان بودند و گنجشک ها سرگردان بودند
ممنونم که به مدرسه راهم دادی
ممنونم که الفبای عشق را به من آموختی
و ممنونم که پذیرفتی معشوقه*(معشوقم)* ام باشی
"نزار قبانی"
#روح_نواز