eitaa logo
روح نواز🌱
121 دنبال‌کننده
951 عکس
87 ویدیو
13 فایل
اینجا، برای از تو نوشتن هوا کم است... قدری از لا به لای ورق های کتاب📗 اندکی از دل سبزِ طبیعت🌳 و گاهی پهنایِ آبیِ دریا و آسمان 🌊 از هرچه زیبایی که روح نرم آدمی را نوازش کند.🌞🪐 #یادداشت_های_یک_معلم_عاشق
مشاهده در ایتا
دانلود
با چشمانت عاشقم نشو ممکن است زیبا تر از من پیدا کنی با قلبت عاشقم شو چون قلب ها هیچ شباهتی ندارند. ❤️ 🆔 @roohnavaz 📢
|°اسراء♡: « هذا العطرُ الذی تضعینَهُ علی جُسُدکْ هو موسیقی سائِلهْ وهو توقیعُکِالخُصوصیْ الذی لایمکن تقلیدُهْ... » این عطر را که به خودت می‌زنی موسیقی آرامی است «با امضای خاصِ تو که جعلش محال است...!»  ♥️ @roohnavaz
عشق آن است هزار بار دوستت داشته باشم و هر بار احساس کنم اولین باری است که دوستت دارم.
هنگامی که بیروت مثل شمعدان های طلاکاری شده ی بیزانسی فرو می ریخت و هنگامه که انبوه مردم به شکل واحدی اندوهشان را تعبیر می کردند و به شکل واحدی اشک می ریختند من اندوه خصوصی خود را جستجو می کردم و زنی را که هیچ کس شبیه اش نبود و شهری را که هیچ همانندی نداشت و شعرهایی را که در میان نوشته های مردان درباره ی عشق زنان، همتا نداشت و هنگامی که زنان تراژدی را با تعداد مترهای پارچه هایی که می سوخت با قیمت کیف ها ، ،و کت ها و گردنبندهایشان محاسبه می کردند و رویایشان این بود که از آن ها محافظت کنند و هنگامی که مردان خسارات خود را با موجودی حساب بانکیشان محاسبه می کردند من بر تخته سنگی که مانند قطره اشکی بود نشسته بودم و خسارتم را حساب می کردم … با تعداد فنجان های قهوه ای که می توانستیم بنوشیم و تعداد سوال هایی که می توانست پرسیده شود دستانم در دستانت بود اگر بیروت نمی سوخت
تو با کدام زبان صدایم می‌زنی سکوت تو را لمس می‌کنم به من که نگاه می‌کنی به لکنت می‌افتم زبان عشق سکوت می‌خواهد زبان عشق واژه‌ای ندارد غربت ندارد حضور تو آشناست از ابتدای تاریخ بوده است در همه زمانه‌ها خاطره دارد تو با کدام زبان سکوت می‌کنی‌ می‌خواهم زبان تو را بیاموزم
کتاب‌های کودکی ام را که در مدرسه‌ها خوانده ام از من بگیرید نیمکت‌های مدرسه را گچ ها… قلم ها… و تخته سیاه را و به من کلمه‌ای بدهید تا آن را مثل گوشواره‌ای به گوش معشوقم بیاویزم انگشتانی تازه می‌خواهم‌ برای دیگرگونه نوشتن از انگشتانی که قد نمی‌کشند از درختانی که نه بلند می‌شوند و نه می‌میرند، بیزارم انگشتانی تازه می‌خواهم به بلندای بادبان زورق و گردن زرّافه تا برای محبوبم پیراهنی از شعر ببافم
تو با کدام زبان صدایم می‌زنی سکوت تو را لمس می‌کنم به من که نگاه می‌کنی به لکنت می‌افتم زبان عشق سکوت می‌خواهد زبان عشق واژه‌ای ندارد غربت ندارد حضور تو آشناست از ابتدای تاریخ بوده است در همه زمانه‌ها خاطره دارد تو با کدام زبان سکوت می‌کنی‌ می‌خواهم زبان تو را بیاموزم
عهد بستۍ آن‌ چہ بین ماست ابد؎ است‌ .. یادم رفت بپرسم ‹آیا عشق را مۍگویۍ یا رنج را؟›