پی به راز سفرم بُرد و چنان ابر گریست
دید باز امدنی در پیِ این رفتن نیست
همه گفتند "مرو" دیدم و نشنیدم شان
مثل این بود به یک رود بگویند:بایست!
مفتضح بودن ازین بیش ک در اول قهر
فکر برگشتنم و واسطه ای نیست ک نیست
در جهانِ تهی از عشق نمی مانم چون
در جهانِ تهی از عشق نمی باید زیست
دهخدا تجربه عشق ندارد ورنه
معنی "مرگ"و "جدایی" به یقین هردو یکیست
#کاظم_بهمنی
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمینکرده عقب میماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را
مثل آن خواب، بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
مادرم بعد تو هی حال مرا میپرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرایندش را
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پسزده پیوندش را
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را:
منم آن شیخ سیهروز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را
#کاظم_بهمنی
در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت
باور نمی کردم، به آسانی دلم رفت !
از هم سراغش را رفیقان می گرفتند
در وا شد و آمد به مهمانی… دلم رفت !
رفتم کنارش… صحبتم یادم نیامد
پرسید شعرت را نمی خوانی؟؟ دلم رفت !
مثل معلم ها به ذوقم آفرین گفت
مانند یک طفل دبستانی دلم رفت …
من از دیار منزوی، او اهل فردوس
یک سیب و یک چاقوی زنجانی… دلم رفت
ای کاش آن شب دست در مویش نمی برد
زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت
ای کاش من اصلا نمی رفتم کنارش
اما چه سود از این پشیمانی!؟ دلم رفت
دیگر دلم -رخت سفیدم- نیست در بند
دیروز طوفان شد، چه طوفانی! دلم رفت !
#کاظم_بهمنی
روح نواز🌱
بچها سخت مشغول نوشتن امتحان ریاضی 🤯
کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود
و دلم پبش کسی غیر خداوند نبود
آتشی بودی و هر وقت تو را می دیدم
مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود
مثل یک غنچه که از چیده شدن می ترسید
خیره بودم به تو و جرات لبخند نبود
هرچه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم
کم نشد فاصله؛ تقصیر تو هر چند نبود
شدم از درس گریزان و به عشقت مشغول
بین این دو چه کنم نقطه ی پیوند نبود
مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت
جای آنها که به دنبال تو بودند نبود
بعد از آن هر که تو را دید رقیبم شد و بعد
اتفاقی که رقم خورد خوشایند نبود
آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته!
کاش نقاش تو این قدر هنرمند نبود
#کاظم_بهمنی
خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد
ناز ِ معشـوق دل آزار خـــــریـــدن دارد
فــارغ از گــله و گــرگ است شبانی عـاشق
چشـم سبـز تو چه دشتی ست! دویدن دارد
شـاخـه ای از ســر دیـــوار بـه بـیـرون جسته
بوسه ات میوه ی سرخی است که چیدن دارد
عـشـق بـودی وَ بـه انـدیـشـه سرایت کردی
قلـب با دیدن تـو شـور تــپــیـدن دارد
وصــل تـو خـواب و خـیـال است ولی بـاور کن
عـاشـقـی بـی سـر و پــا عـزم رســیدن دارد
عــمــق تــو دره ی ژرفــی اـست مـرا می خواند
کسـی از بــین خودم قصد پـریدن دارد
اول قــصـه ی هـر عـشق کـمی تـکـراری است!
آخر ِ قـصه ی فرهـاد شـنیدن دارد...
#کاظم_بهمنی