#حیران
گاهی برای خرده اتفاق ها شوری عظیم به پا می کنی... گویی اگر کسی نداند با خود فکر می کند کجای عالم خراب شده است که تو چنین دل نگرانی.... لحظاتی که می تواند به شادی بگذرد را برای خود و دیگران به تلخی بدل می کنی.....
سهراب می گفت زندگی آب تنی در حوضچه ی اکنون است و تو در حوضچه ی گذشته و حال سیر می کنی؟
#یادداشت_های_یک_معلم_عاشق
#شهربانو_خجیر
روح نواز🌱
#حیران گاهی برای خرده اتفاق ها شوری عظیم به پا می کنی... گویی اگر کسی نداند با خود فکر می کند کجای ع
تا اینجا شو داشته باشین تو ماشینیه تا بقیه شو تو ماشین بنویسم🤨
روح نواز🌱
تو دست نیافتنی ترین خیال این روزهایم بودی...
تمام مدت انتظار و ثبت نام و قرعه کشی هیچ امیدی نداشتم ب عازم شدن
هربار ک گره ای می افتاد میگفتم دعوتم نکرده است، گره ک باز میشد، منتظر گره ای دوباره بودم.
دلم میگفت بچه پرو بازیست سالی دوبار کربلا رفتنت، چ انتظاری داری دل آقایت هنوز برایت تنگ نشده است...
از ثبت نامی ک ب اصرار دوستان صورت گرفت
تا حتی آن زمانی ک یادم رفت خودم سایت را چک کنم برای دیدن جواب ثبت نام
تا این ک بلاخره دوستان مشتاق تر از خودم زنگ زدن و خواندن اسمم را، ک چ طوری خانم عازم کربلا؟
دوستانی ک خودشان نامشان در لیست قرعه کشی نبود و تنها با حسرت مسخره ام میکردن، ک تو اصلا نمی خواستی ثبت نام کنی، حالا همین جوری الکی اسمت در اومده...
و من همین جوری الکی الکی گویا یک مرحله نزدیک تر شده بودم، برای نفس کشیدن در خاک کربلا...
گره افتادن های کار و گره گشایی ها بسیار بود... ب طوری ک در هر مرحله چ آن زمان ک مدارک و پاسپورت را باید آماده ی تحویل میکردم، چ زمان تحویل و چ بعد از آن بلااستثناء در هر مرحله گره ای بود.. ک بعد از ناامیدی باز شد...
به قول معروف پایان شب سیه سفید است..
اما غول مرحله ای آخر آن روزی بود ک بعد از مدت زیادی بی خبری و انتظار زنگ زدم و پرسیدم چ شد اعزام کاروان ما؟
مرد پشت تلفن با جدیت گفت خانوم فعلا هیچ کاروان و اعزامی نداریم در حال رایزنی هستیم اما قیمت آن قدر بالا رفته است ک فعلا اصلا هیچ برنامه ای برای اعزام نداریم...
تشکری گفتم و قطع کردم
در خیالم خیال کربلا رو بوسیدم و فراموشش کردم..
با پرویی مثل هر مرحله ک گره می افتاد ب کار میگفتم من ک میدونستم ک قرار نیست جور بشه فقط انگار قرار بود هوایی بشم ب خیال دیدن صحن نجفی ک آخرین بار غرق در سیل عشاق علی حتی نتوانستم ضریح مولا را ببینم
زیارت نجف از تابستان ب دلم مانده بود...
و طلبکارانه رو ب آقا در دل میگفتم تو ک نمی خواستی ببری چرا اصلا هواییم کردی؟
اما بعد از یک هفته دیدن این پیام همه چیز را تمام کرد
انگار راستی راستی الکی الکی دارد جدی میشود..
الان ک مشغول نوشتنم هیچ کاری نکرده ام ن چمدانی بسته ام ن لباسی جمع کرده ام ن حتی فکری کرده ام ک چگونه باید برای اعزام فردا آماده شوم....
آنقدر مبهوت بودم و هستم ک پناه آورده ام ب نوشتن ب پناهگاه همیشگی ام...
منِ بچه پرو آخر با پرویی عازم شده ام..
من کوچک تر از آنم ک بخواهم زیارتی همراه با معرفت داشته باشم اما صرفا فقط برای نشستن در کنج حرم و مات و مبهوت نگریستن سیل عشاقت راضی ام و مشتاق..
نائب زیارة و دعا گو هستم ب شرط لیاقت. شما هم ب رسم لطف و محبت حلالم کنید ن ب تعارف بلکه از صمیم قلبتان لطفا❤️
چه زیبا که نوشته ی در پناه گاهت را برایمان به اشتراک گذاشتی
زیارتت قبول دختر خوش قلب و مهربان برای همه ی ما دعا کن ❤️🙏
برای وصف زیبایی این قلب برفی بسیار گشته ام
و برای وصل کردنش به زیبایی چشمانت، به مهربانی ات، و به دوست داشتنت اما نیافتم چیزی که همه را شامل شود این شد تا برای تو و این قلب برفی بنویسم، بنویسم که دوستت دارم اندازه ی تمام دانه های ریز برفی که در سراسر این سرزمین روی زمین ریخته و همه جا را سپید پوش کرده اند.....❤️
#دلبرانه
#یادداشت_های_یک_معلم_عاشق
#زمستان
#برف