کابینه ی ۹۰میلیونی!
🇮🇷 هر ایرانی یک نقش با شکوه!
به عقب برنمی گردیم!
🪴 هنرکــده
⇢ https://eitaa.com/rooberaah
قدردان جمعه های بی قرار توایم!
☘ خانه ی هنر
☘ https://eitaa.com/rooberaah
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
17.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نقاشی_شنی
یک جهان فرصت
یک ایران جهش
هر ایرانی یک نقش پر شکوه
🪴هنرڪده ی «رو به راه»
🪴 https://eitaa.com/rooberaah
━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
✍ #خط_خودکاری
🔹هنرڪده
🔹 https://eitaa.com/rooberaah
┄⊰𖣐⊱┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
17.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من آرزوهام رو فراموش نکردم تو چطور؟
🪴هنرڪده ی «رو به راه»
🪴 https://eitaa.com/rooberaah
━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
هدایت شده از 🌸 زندگی زیباست 🌸
🌿
🌺 تبریک به تو
آقای جمهوری اسلامی! 🇮🇷
🌸 «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
✋ سلام بر محرم
🔹هنرڪده
🔹 https://eitaa.com/rooberaah
┄⊰𖣐⊱┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
رو به راه... 👣
✍ #خط_خودکاری
🔸ما به تو افتخار می کنیم مرد
🔹هنرڪده
🔹 https://eitaa.com/rooberaah
┄⊰𖣐⊱┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
هدایت شده از 🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «تولد در توکیو»
داستان «اتسوکو هوشینو» دختری ژاپنی است که مسیری عالی اما سخت برای تغییر و تحول روحی و پیدا کردن حقیقت پیموده است. او توانست از زندگی در ناز و نعمت توکیو بگذرد و به سفری برود که او را به چیزی تبدیل کند که حالا هست. او در کتاب «تولد در توکیو» از این مسیر نوشته است. مسیری که طی کرد و انتخاب هایی که بر سر راهش قرار گرفتند. هر اتفاقی منجر به اتفاق بعدی شد و در نهایت، زندگی او را به چیزی که حالا هست تبدیل کرد. او به دنبال حقیقت می گشت و سرانجام توانست آن را در دین اسلام و کشور ایران پیدا کند.
.....................................
✍🏽 در بخشی از داستان به قلم «حامد علی بیگی» می خوانیم:
با هانیکو توی دانشگاه آشنا شدم. دختری شاهانه و افاده ای بود که چشم همه دنبالش بود. اما او به کسی توجه نمی کرد و طوری توی دانشگاه راه می رفت که انگار آن جا ملک شخصی پدرش است. حس می کردم چه قدر خوشبخت است. آن هم در روزهایی که من دچار افسردگی و دلمردگی بودم. مطمئن بودم من هم اگر مثل او لباس بپوشم حس بهتری پیدا می کنم. ساعتش را که دیگر نگو. معمولاً لباسهای آستین کوتاه می پوشید که درخشش ساعتش چشم همه را خیره کند. این شد که افتادم به خرید لباس های نشان دار و معروف. اولش حتى مغازه هاشان را بلد نبودم.
◀️ این داستان را این جا بخش به بخش خواهیم خواند.
🌳 #بوستان_داستان
🍀 با ما همـــراه باشـــید و دوســتان خود را به این جــا دعوت کــنید.
https://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
رو به راه... 👣
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تولد در توکیو» داستان «اتسوکو هوشینو» دختری ژاپنی است که مسیری عالی اما سخت برای تغ
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو»
⏪ بخش اول:
مرکز خرید «گرندبری» جایی است در حاشیه ی توکیو.
هر بار تقریباً پنجاه دقیقه توی راه بودم تا برسم آن جا. اما مهم نبود. از وقتی گرندبری را کشف کرده بودم میتوانستم لباس گپ بپوشم؛ کفشهای آدیداس و نایک داشته باشم. آن هم با هزینههای خیلی کمتر از نمایندگیهای این کمپانیها توی محله ی «شین جوکو».
فروشگاههای منطقه گرندبری اجناسی را که تک اندازه شدهاند ارائه میکنند. همین است که گاهی میتوانی آن ها را با تخفیف های نزدیک به پنجاه درصد بخری.
گرند بری را دیر کشف کردم. روزهای اولی که میخواستم خاص و لاکچری باشم، مثل احمقها سرم را زیر انداختم و رفتم شین جوکو. البته توی توکیو، شین جوکو به پاتوق برندها و خاصها معروف است. میگفتند هانیکو هم لباسهایش را از مراکز خرید شین جوکو میخرد.
با هانیکو توی دانشگاه آشنا شدم. دختری تجملاتی و افادهای بود که چشم همه دنبالش بود، اما او به کسی توجه نمیکرد و طوری توی دانشگاه راه میرفت که انگار آن جا ملک شخصی پدرش است. حس میکردم چه قدر خوشبخت است، آن هم در روزهایی که من دچار افسردگی و دلمردگی بودم. مطمئن بودم من هم اگر مثل او لباس بپوشم حس بهتری پیدا میکنم. ساعتش را که دیگر نگو... معمولاً لباسهای آستین کوتاه میپوشید که درخشش ساعتش چشم همه را خیره کند.
این شد که افتادم به خرید لباسهای معروف. اولش حتی مغازههایشان را بلد نبودم. اولین بار که رفتم شین جوکو، سرگیجه گرفته بودم از آن همه بازارچه و مراکز خرید. بارهای اولی که میرفتم توی مغازهها با دیدن قیمتها سرم سوت میکشید. حتی دو سه بار اول خرید نکردم و از مغازه آمدم بیرون. آمدم از پشت شیشه ایستادم به تماشای مغازه و لباسهایش. لباسهای «گوچی» یکی از آنهایی بود که هانیکو زیاد میپوشید. یک وقتی به خودم آمدم دیدم سه ساعت است جلوی مغازه ایستادهام و زل زدهام به لباسها. بالأخره بار سوم برخوردم به حراج فصل مغازه و یک بلوز شیری با یقه ی گیپور خریدم. روز بعد که لباس را پوشیدم دیدم، که چشم هانیکو برق زد. حتی برای یک لحظه لبخند نرمی هم زد.
این شد که دو روز بعد رفتم و یک جفت کفش ایتالیایی راحتی خریدم. هفته ی بعدش شلوار تیگو و همین شد که بالأخره یخ هانیکو آب شد و با هم دوست شدیم. حالا تعداد دوستانم توی دانشگاه بیشتر و بیشتر میشد.
بعدش نوبت به ساعتم شد. توی یک عکس، یک ساعت اُمگا دیده بودم با صفحه ی ظریف و بندهای چرمیِ پوست ماری. ساعت خاصی بود و میدانستم اگر این ساعت را ببندم چشم همه ی بچهها در میآید.
ـــ اِ ...اتسوکو چه قدر ساعتت خفنه! میدیش منم باهاش یک عکس بندازم؟
ــ وای چشم آدم رو می زنه پسر...
ــ چه ساعتی!
به حرفها و تمجیدهاشان عادت کرده بودم. اصلاً اگر توی یک هفته تعریفها و تحسینهاشان را نمیشنیدم دلم میگرفت. از آن به بعد همه ی وسایلم و لباسهایم جنس های معروف آمریکایی، فرانسوی، ایتالیایی یا سوئیسی بود. نایک، گوچی، شنل، آدیداس... در کمدم را که باز میکردم دل خودم قنج میرفت از آن همه وسایل رنگ و وارنگ.
هانیکو عشقش همین بود که هر از وقتی به یک بهانهای بیاید خانه ام و یک جوری خودش را برساند به کمد لباسها و کفشهام.
ــ خوش به حالت اتسوکو، چه بلوزهایی داری!
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
#نقاشی_خط (مرغ بسم الله)
🔹هنرڪده
🔹 https://eitaa.com/rooberaah
┄⊰𖣐⊱┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
✍ #خط_خودکاری
🔹هنرڪده
🔹 https://eitaa.com/rooberaah
┄⊰𖣐⊱┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄