📚رمان : #نقاب_دل
📝نویسنده : #مرضیه_یگانه
🎭ژانر : #عاشقانه #همخونه_ای
تعداد صفحات : 275
📃خلاصه :
داستان عسل دختریست که از همه ی مردها متنفره ، مجبور میشه بخاطر پایان نامه اش با پسر زن ستیزی همخونه بشه و ....
🌿🌸 @roman_tori 🌸🌿
👇👇👇
📚رمان : #رویای_خام
📝نویسنده : #مرضیه_یگانه
🎭ژانر : #عاشقانه #اجباری #انتقامی #مذهبی
📃تعداد صفحات : 341
📄خلاصه:
ریحانه دختری مذهبی از یه خانواده ی آرام و معمولی بنا به دلایلی وارد زندگی فرزاد پولدار و مغروری میشه که گذشته ای تاریک داره که سعی میکنه رازشو رو از ریحانه مخفی کنه...
🌿🌸@roman_tori🌸🌿
👇👇👇
😷| #کرونا
دوستم اومد به داروخانه ای که کار میکنم و گفت :
ماسک و مایع ضدعفونی به هر قیمتی خریدارم😷
گفتم : چرا به هر قیمتی 🤔
گفت :خب برای سلامتی و حفظ جانم 😑
گفتم : یادته میگفتی اینایی که میرن #سوریه برای پول میرن 😓
حالا به نظرت پول انقدر ارزش داره که جونت رو از دست بدی🤔💔
سرش رو پایین انداخت و گفت : راست میگی ، ما برای حفظ جان حاضریم پول خرج کنیم نه اینکه پول بگیریم و جانمون رو از دست بدیم😞💔
@roman_tori
رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋 '
پارت148
از زبان ترنم
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
مامان خوابش برده بود
چرا سرنوشتم این شده یاد حرف عمه افتادم ک میگفت نماز علاوه بر ثوابش ارومت میکنه یادمه وقتی رفتم خونه عمه ساعت ها به نماز خوندش نگاه میکردم و ارامش میگرفتم
خونه عمه تصمیم گرفتم نماز بخونم ببینم چه حسی داره
اولین بار که با چادر نماز پای سجاده نشستم عمه گفت مثل فرشته ها شدم عمه کمکم کرد بهم یاد داد. از معجزه خداوند و .... همه چیزو بهم یاد داد پیش عمه بود ک فهمیدم من خیلی از دنیا عقبم وقتی که این حرفو به عمه گفتم
عمه لبخند از لطف و مهربانی خداوند برام صحبت کرد و گفت هر وقت شروع کنی دیر نیست
از فکر بیرون اومدم وضو گرفتم
رفتم پذیرش ازپرستار قبله رو پرسیدم و گفتم اگه میشه یه مهر نمار به من بدین ممنون میشم
از رو میزیه جا نماز خوشگل و چادر برداشت گفت این هدیه من به شما اصلا قابل نداره
گفتم خیلی ممنون لطف دارین خیلی قشنگه
گفت فقط هر وقت پای سجاده. نماز خوندی منو دعا کن
گفتم چشم حتما التماس دعا
برگشتم تو اتاق مامام یه تیک موکت اونجا بود پهنش کردم دو رکعت نماز خوندم. پای سجاده نشستم و مشغول دعا کردن شدم
سجاده رو جم کردم صفحه گوشیم روشن شد نگا کردم آرتین بود گفت بود اگه میتونی بیا اتاق 205
بلند شدم رفتم کنار خانم پرستار ادرس اتاق رو گرفتم طبقه دوم بود از اسانسور رفتم بالا تو راه رو گشتم تا اتاق رو پیدا کردم
دیدم ارتین رو صندلی نشسته پا تند کردم سمتش گفتم سلام چیشده
گفت سلام خانم آراد حالش بد شد اوردمش بیمارستان امشب بستریش کردن
گفتم الان حالش چطوره
گفت بهتره براش مسکن زده خوابیده
راستش صدات کردم که باهات صحبت کنم
وقتی همسر منی اسمت تو شناسنامه من حق داری بدونی شوهرت کیه چیکارس
گفتم بله من پرسیدم ولی جوابی به من ندادید
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
کپی کردن حرام است و پیگرد قانونی دارد
@roman_tori
رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋 '
پارت 149
از زبان ترنم
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
از رو صندلی بلند شدم گفتم ما خیلی بیشتر از با هم حرف داریم
آرتین گفت من با این همه غرور که همیشه میگفتم من بهترینم من موفق ترینم
برا اولین بار تو زندگیم کم اوردم نمیدونم چیکار کنم واقعا مامان راس میگ
همسرمی ازت کمک میخوام خواهش میکنم به حرفم گوش کن بعد نظرتو بگو
رفتم خونه اراد مامان اومد نزدیک خواست بغلم کنه با اخم گفتم سلام
آراد ک.انگار منتظر بود من بیام بره سمت اتاقش
خواست بره که گفتم کجا بفرما بشین
سلام و احوال پرسی تلخی کردم با آراد رفتیم نشستیم مامانم گفت بهترین موقعیته ک شما همه چیزو بدونین برای اثبات حرفم دفتر خاطره پدرتونم هست
من بی گناهم ولی پذیرفتن هر چیزی بر عهده شماس
بابات بهونه میگرفت اذیتم کرد کتکم میزد
یه روز گفت وسایلتو جم کن ببرمت خونه پدرت من کار دارم
مامانم هر چی که بهونه اورده گفته نمیرم کتکش زده وسایلشو انداخته تو چمدون بردش خونه بابا جون گفته بچه هام تنهان باباگفته پیش مادرش میمونن
مامان تا شب انقد گریه میکنه از حال میره اوضاع خیلی بد بوده نمیدونسته ما.تو چه حالیم چی میخوریم دلشوره داشته
صبحش براش احضاریه رفته
هر کاری کرده نشد حتی باباجون زده تو گوش مامان گفته بگذر جونتو نجات بده روز دادگاه وقتی که رای صادر شد مامان حالش بد میشه
باباپ پرونده برده بود گفته بود این زن مشکل روانی داره و نمیتونه از بچه ها مراقبت کنه
مامانم نتونسته اثبات کنه رای طلاق صادر شده و ماشدیم مال بابا
یع ماه ک خودشو حبس کرده عکستومونونگا میکرده و گریه میکرده
بابام گفته بعد مامان میخواد ازدواج کنه که کارخونه و خونه رو به ناماون خانم میزنه و اون خانم کل دارایی بابا رومیبره و از ایران خارج میشع
بابا به مامانم التماسم کرده که بره دنبال دختره و اموالو پس بگیره و الخودش ماشین اورده مامانوبرده فرودگاه وقتی میرسه اونجا تو وسایلش دلار زیادی پیدا کردن دستگیرش کردن ممنوع و خروجش کردن سالها طول کشیده تا ازادش کردن وقتی که برگشته هیچ ادرس نداشته
به مادر جون التماس کردهمادر جون بهش گفته لیاقت مادری نداره اینقد گشت بین فامیل و اشنا تا پیدامون کرد اما من حاضر نشدم. ببینمش میترسیدم حال اراد بد بشه تا اینکه واسطه فرستاد التماس کرد مجبور. شدم قبول کنم
حرفای مامانم این بود اخرشم ک اراد فهمید اینقد حرفای بابام دروغ بوده و اون همه مدت به خاطر دروغش. اذیت شده و بی مامان بوده دوباره شوک عصبی بهش وارد شد الانم که اینجاییم
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
کپی کردن حرام است و پیگرد قانونی دارد
@roman_tori