eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
BQACAgEAAx0CQwvL0AACSSVh2cG_JJ2eO3ngGTYTcJ3olPeqkQACswEAAvBPyUZAtsktx5fu0iME.attheme
366.2K
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
از فعالیتم راضی بودید https://eitaa.com/ZaHsaA
ممنون از شما♥️♥️ (به ادمینمون پیام داده بودن)
هدایت شده از «تبادلات گاندویی»
30 جذب🤩💫
سلااااااام وی همین الان درساش تموم شد😍💪🏻 و امتحان ریاضی رو با موفقیت به پایان رسوند🤩
850 تایی شدنمون مباااارک😍😍💫
و چون زودتر درسام تموم شد و تکالیفمم نوشتم الان پارتو میزاارممم😌
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#گاندو3🐊 #پارت_20 رسول: اما اقا از زمانی که وارد مترو شد ما دیگه به دوربین های اونجا دسترسی نداریم.
🐊 رسول: علی رو نشوندم سرجام، کاپشنمو برداشتم ، خواستم برم بیمارستان که داوود جلوم سبز شد... داوود: به به اقا رسول کجا به سلامتی؟ رسول: علیک سلام، بیمارستان داوود: داداش ترمز بگیر باهم بریم همونطور که از کنار رسول رد میشدم گفتم: صبر کن کاپشنمو بردارم... رسول: لبخندی زدم، چرخیدم و به رفتن داوود نگاه کردم ـــــــــ بیمارستان ــــــــ سعید: فرشید؟ رسوله؟ فرشید: اره اونم داووده! رسول: سعی کردم خودمو پرانرژی نشون بدم تا راضی بشن برن استراحت کنن سلام سلام داوود: سلام آقایون فرشید و سعید: سلام سعید: اقا حان ما نمیریما... داوود: اکه خبر خوب داشته باشیم چی؟ فرشید: محمد خوب شد؟ رسول: فرشید جان مثل اینکه خیلی خسته شدی...محمد اگر چیزی بشه که شما زودتر از ما باخبر میشید😂😐😳 داوود و سعید:😂😂😂😂 فرشید: چی گفتم😂😂 سعید: خب...خبر خوب چیه حالا رسول: رد اونی که این بلا رو سر محمد اورد پیداش کردممم فرشید: اول خوشحال شدم بعد بعضم گرفت و رقتم نشستم رو صندلی.... رسول: عه چیشد...ناراحت شدی؟ داوود: شوخی کردیم سعید: فرشید؟ فرشید: ن بابا ناراحت نشدم رسول: خوشحال نشدی؟ فرشید: پیدا شدن این مرتیکه چه فایده ای به حال محمد داره😞 از کما میاد بیرون؟ فلج نمیشه؟ اصلا دیگه میاد سرکار خنده هاشو میبینیم اخم هاشو میبینیم دیگه.... اشکام کنترل نمیدش و تبدیل به گریه شد... اصلا دیگه باهم ماموریت میریم😭 رسول: با حرف های فرشید حال خوبم خراب شد... راست میگفت چه فایده ای داره داوود: حال هممون خراب شد...ولی از هممون بیشتر رسول... رسول: پاشدم رفتم تو حیاط... آرنجمو گذاشتم رو زانوهام و سرمو مابین دستام گذاشتم...... هرموقع چشامو میبستم چهره محمد میومد جلو چشام، حرقاش تو سرم اکو میشد اخ....باز چشام درد گرفت عینکو دراوردم و گذاتشم رو نیمکت چشامو مالش دادم عینکمو.... پ.ن: پارتی غمگین و طنز😂😭 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت حرام است🚫 کپی رمان ممنوع می باشد🚫 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400 @rooman_gando_1400 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حتما به این نظرسنجی جواب بدید👇🏻📊 https://EitaaBot.ir/poll/lrqxu0
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
ببینم چی میشه😌😂
یزید شو خیلیییی ولی نه رو محمد بدبخت،فقط اتفاقات بد بیافته ولی اثار جانی نداشته باشه😂😂 محمدم فلج نشه یا اگه شد، زود تند سریع خوب بشه🤣🤣 🍁
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امر دیگه ای🤔😂😐
اممممممم اهاااااا بچه محمد و عطیه هم حتماااااا دختر باشه😁😂 🍁