eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
996 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام صبحتون بخیر یک‌روز‌دگر‌آمد‌،باز‌بوی‌خدا‌را‌حس‌میکنم با‌تک‌تک‌اعضای‌وجودم..🧡 🦋
امروز عصر براتون فعالیت خواهم داشت. 🦋
روز‌خوبی‌‌را‌در‌زیر‌سایه‌ٔ‌خدابراتون‌آرزومندم بهترین‌های‌الهی‌در‌تقدیرتون..‌‌.💛 🦋
سلامممم💫
اینم پارت🌾
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_14 محمد: رفتم سر میز رسول دروغ چرا راستش یکم دلهره داشتم... سعی کردم پنهان
🇮🇷 خونه:: عطیه: داشتم گزارش هارو مرتب میکردم که فردا تحویل آقا محمد بدم... در زدن... بفرمایید؟ افروز: عطیه... واسه دوشنبه شب آماده شو... عطیه: با ورود مامان از جام بلند شدم... دستامو روی صندلی گذاشتمو گفتم: چه خبره مگه! افروز: عزیز خانم زنگ زد واسه دوشنبه شب قرار خاستگاری گذاشت... عطیه: به معنی واقعی داشتم ذوق مرگ میشدم... رسول: حیفففف! افروز و عطیه: با تعجب برگشتیم به سمت رسول...؟! رسول: رفتمو نشستم رو تخت:: میگم محمد خیلی عاقل بود.. الان حتما خیلی دیوونه شده که میخواد ترو بگیره... عطیه با حرص و کمی خنذه نگاهم میکرد... توجهی نکردمو تند تند ادامشو گفتم و بلند شدم:: البته باید خیلی ازش تشکر کنیم که میخواد مارو راحتمون کنه😂 و فرار کردم تو حیاط... عطیه هم مثل بچه ها دنبالم میدوید.... 😂🏃🏻‍♀🏃🏻‍♂ ــــــــــ سایت فردا:: ــــــــــ عطیه: باید گزارشارو میدادم محمد... رفتم دم اتاق... آب دهنمو قورت دادمو نفس عمیق کشیدم.. در زدم... محمد: بفرمایید... عطیه: همین که وارد اتاق شدم دوباره اون حال اومد سراغم... چشامو دوختم به زمین... بفرمایید گ... گزارشا... ک... که... گفته بودیدی محمد: تا دیدم عطیه س سری نگاهمو به زمین دادم... بازم دست پاچه شده بودم... ب... ب... بله... م.. ممنون... پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ