«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_23 دکتر: بفرمایید بشینید... محمد: ممنون... اقای دکتر چیزی شده! دک
#مدافعان_امنیت
#فصل_دوم
#پارت_24
محمد: باید خودمو محکم نشون میدادم پس گفتم: ما الان باید صوی باشیم امیر جان... اینجوری رسولم روحیشو از دست میده
امیر: رسول حاضر نیست مارو ببینه بعد رفتارمون براش مهمه؟!
محمد: راست میگفت...
نا امید سرمو پایین انداختم...
ــــــــــــ
رسول: حالم خیلی بد بود...
سرم خیلی درد میکرد...
نمیتونستم خودمو کنترل کنم...
نمیتونستم دردامو پنهان کنم..
صدای آخ و ناله هام بلند شد....
ــــــــ
محمد: پشت در اتاق رسول نشسته بودم... امیر رفته بود نمازخونه...
صدای ناله های رسول نظرمو جلب کرد...
درو بازکردمو از گوشه در نگاهش کردم... صورتش از درد جمع شده بود..
بدو بدو رفتم سمت ایستگاه پرستاری...
ـــــــــــــــ
محمد: تو اتاق پیش رسول موندم..
حالش اصلا خوب نبود...
از درد روختی رو توی مشتش گرفته بود...
دکتر: فقط دونفر با من بودن..
رو به اون اقا گفتم: آقا شما دستاشو بگیر نباید تکون بخوره تا ما سرمو عوض کنیم براش..
رسول: حالم اصلا خوب نبود ولی متوجه بودم محمد دستامو گرفته... دستاشو پس زدم... اما بازم دستامو گرفت....
فریاد زدم:: ول.. م... ک.. ن
محمد: خشکم زده بود... باورم نمیشد این رسول همون رسول باشه....
اروم اروم عقب اومدم و از اتاق خارج شدم!
پ.ن: ولم کن🙂💔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
عضو های جدید توجه کنید💕 سلام به همه شما عزیزان بنده مدیر کانال و نویسنده رمان هستم منو با #سرباز_آق
عضوای جدید خیلی خوش اومدین💕
قدیمیام که تاج سرن👑
خوشگلا.. حتما حتما این پیامو بخونید که راحت تر چیزی که میخوایدو پیدا کنید💫
#تلنگرانه
من براے رعایت حجاب خود دلیل دارم.
جلب رضایت خدا
آرامش روانی
انقراض بے بند و باری
آرامش فردے و اجتماعی
تقویت تمرڪز
تحڪیم بنیان خانواده
ڪاهش خیانت و نا امنی
شڪر نعمت زیبایی
تقویت شأن و منزلت زن
#حجاب
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
فاطمه جان؟
_ منم علی......💔
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
خداوندا
ماهمیشہ،بہدیدنمعجزهی
تودرآخرینلحظہها،ولحظههاۍ
ناامیدۍ،سختۍورنجوغم
خیلیۍمحتاجیم(:🌷
#خدا...🌱
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
🖤͜͡🕯
دیگـرصِداےِنـٰالـہےِزِینـَبعَـجیبشـُد
چیـزےشـَبیهِنـٰالـہےِامـَّنیـُجیبشـُد…(:!-
#فدایی_علی
#پرفایل_مذهبی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_24 محمد: باید خودمو محکم نشون میدادم پس گفتم: ما الان باید صوی باشیم
#مدافعان_امنیت
#فصل_دوم
#پارت_25
چند روز بعد::
محمد: رسول به زور خودشو مرخص کرده یود... با فرشید و سعید رفتیم سمت خونشون....
ـــــــــــ
مادر رسول(افروز): خیلی خوش آمدید...رسول تو اتاقشه الان صداش میکنم...
سعید: نه حاج خانم زحمت نکشید خودمون میریم پیشش
ــــــــــ
محمد: در زدیم...
رسول: مامان جان خوبم!
هیچیم نیست به خ...
با باز شدن در حرفم نصفه نیمه موند...
برگشتم سمت در... با دردن چهره محمد اینا سری نکاهمو ازشون دزدیدمو پشتمو بهشون کردم..
مگه نگفتم نمیخوام کسی رو ببینم!
تو خونه خودمم دو دقیقه تنهام نمیزارید!
محمد: رسول جان باید برات توضیح بدم..
رسول: مگه شماها گذاشتید من توضیح بدم..
مگه شماها گذاشتید من از خودم دفاع کنم... همه ماجرارو اونجوری که دلتون خواست دیدید...
محمد: سرمو پایین انداختم...
رسول: اگه یه بار دیگه چشمم بخوره به هر کدومتون به خدا قسم کار خودمو تموم میکنم
ولم کنید بزارین تو حال خودم باشم
فکر کنید من تو همون عملیات مردم فراموشم کنید همونطور که فراموشتون کردم
فرشید: خونم به جوش اومده بود...
رسول تو میفهمی چی داری میگی!
یعنی چی کار خودمو تموم میکنم...
یعنی چی مارو فراموش کردی.... بابا تو برادرمونی ما برادرای توییم...
سعید: الانم آقا محمد خیلی داره مراعات حالتو میکنه که.....
رسول: برگشتم سمت سعیدو پریدم وسط حرفش...
پوزخندی زدمو گفتم:: آره مراعات میکنه که دوباره نمیزنه تو گوشم...
صدامو بالا بردم: مراعات میکنه بهم بدو بیراه نمیگه
روبه فرشید گفتم: همون موقعی فراموشتون کردم که رسول واقعی رو یادتون رفته بود... فکر میکردید انقدر پستم که به خاطر پول شرافتمو بفروشم.. مردممو بفروشم... مملکتمو بفروشم..
وقت قضاوت کردن برادر نداشتید!؟
وقت تهمت زدن برادر نبودیم!؟
فرشیدو سعید شرمنده سرشونو پایین انداختن...
رسول:الانم برید که بد دلمو شکوندین...
پشتمو بهشون کردم...
برای همین منو فراموشم کنید...
دیگه نمیخوام چشمم تو چشمتون بیوفته...
پ.ن: نمیخوام چشمم تو چشمتون بیوفته...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ