«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_21 یک هفته بعد: سارا: داشتم چایی میریختم... چرا اقا رسول تا منو میبینه فرار
#عشق_بی_پایان
#پارت_22
سیمین (مادر سارا): سارا امروز مهمون داریما... بیا کمک کن..
سارا: کی؟
سیمین: عموت اینا
سارا: حتما اون بچه دیوونه شونم میارن؟
اه اه اه
سیمین: عه سارا...
سارا: راس میگم دیگه...
یه تختش کمه..
اونروز منو تو خیابون دیده میگه اومدی لباس عروستو انتخاب کنی😐
بابا برادر من هرکیو تو خیابون دیدی یعنی اومده لباس عروسشو بخره!؟
اونم عروسی با کی... با توووو اخههههههه
سیمین: انقدر بیخود خودتو اذیت نکن... برو اماده شو..
سارا: امشب باید برم اداره..
سیمین: دارم میگم عموت داره میاد
سارا: خوب بیاد... خوش خواهد امد😂
بگو سارا بهتون سلام رسوند کارش خیلی واجب تر از پسر خل و چل شما بود.. فرارو بر قرار ترجیح داد😂👍
سیمین: بیا برو اماده شو چیزی نمونده...
پ.ن: پسر عمو...!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توکل کنــ رسولــ...!!
#ادیت_گاندویی
#مشکات
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
#مشکات
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
متاسفانه
همکارم در یگان ویژه اقای
محمدحسندرویشی🖤
به دلیل سانحهای تصادف
از بین ما رفتن😔
اگه میشه براشون صلوات بفرستین🙂
#گمنام
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
متاسفانه همکارم در یگان ویژه اقای محمدحسندرویشی🖤 به دلیل سانحهای تصادف از بین ما رفتن😔 اگه میشه بر
خدا رحمتشون کنه🖤
همگی یه فاتحه براشون بخونید لطفا🙂