«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_100 یک هفته بعد: کاترین: یک هفته گذشته و من بیشتر به این لعنتی علاقه مند م
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_101
1 ماه بعد::
کاترین: دیگه داشتم دیوونه میشدم..
باید غرورمو زیر پام بزارمو حرفامو بهش بگم...
تو اتاق نشسته بودم که اومد تو...
رسول: برگه هارو گذاشتم رو میزمو نشستم..
سنگینی نگاهشو حس میکردم اما سرمو بلند نکردم..
کاترین: وقت داری باهم حرف بزنیم؟
رسول: اولش تعجب کردم...
بعد گفتم: بفرمایید؟
کاترین: نفس عمیقی کشیدمو شروع کردم...
ببین... من... من... تورو دوست دارم... خیلیم دوست دارم...
نمیدونم این عشق از کجا به وجود اومد... اون روزی که به خاطر من دعوا کردی..یا....
نمیدونم...فقط اینو میدونم که من الان عاشق شدم.. اون عاشق تو..
رسول: چشمام از تعجب گرد شده بود...
زبونم قفل شده بود..
کاترین: کمی به میزش نزدیک تر شدم...
نظر تو درمورد من چیه؟
رسول: خواستم حرف بزنم اما حرفمو خوردم... من الان کامرانم نه رسول.. پس باید کامران باقی بمونم تا ماموریتم خراب نشه...
حرفایی که میخواستم بزنم عذاب بود واسم ولی شروع کردم به حرف زدن: خ..خانم..آخه من درحد شما نیستم..... لیاقت شمارو ندارم.. اخه من کجا و شما کجا!
کاترین: لبخند زدمو نفس عمیق کشیدم...
رسول: هر چرت و پرتی که خواستی بلغور کردی حالا گمشو بیرون بابا گردنم خورد شد😐🔪
ـــــــــــــــــــ
رسول: محمددددد این دختره خیلی پروعههههه...
اومده به من میگه عاشقت شدمم🤬
محمد: خندیدمو گفتم: خب ت چی گفتی؟ 😂
رسول: چی میتونم بگم!
محمد: پس بیچاره خواهر من😂
رسول: محمدددد😐🤬
محمد: شوخی کردم بابا😂
پ.ن¹: پس بیچاره خواهر من🙂💔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_100 رسول: بفرمایید.. سارا: خواستم پیاده شم که.. رسول: سارا.. خوبی؟ سارا:
#عشق_بی_پایان
#پارت_101
بام تهران:
سارا: چیزی به عقدمون نمونده.. من باید خوشحال باشم اما دارم از استرس دق میکنم...
رسول: استرس چرا...
بهت قول میدم اتفاقی نمیوفته...
بابا منو تو قسمت هم دیگه ایم..
هرچیم بشه منوتو مال همیم...
سارا: صدرا نمیزاره...
نمیزاره...
رسول: سارا....
هر اتفاقی بیوفته آخرش منو تو بهم میرسیم...
حالا هرچی میخواد بشه...
سارا: لبخند زدمو سرمو پایین انداختم...
ـــــــ
سارا: نشسته بودم رو نیمکت که رسول با دوتا آب هویج اومد پیشم..
رسول: پاشو
سارا: بلند شدمو رفتم سمتش..
یکی از آب هویجارو دستم داد..
کل مسیرو تا ماشین گفتیمو خندیدیم...
چقدر حس خوبی داشتم...
ای کاش این حس تا ابد همراهم بود...
ــــــــــ
فردا:
رسول: از پارکینگ اومدم بیرون..
منتظر بودم تا در بسته بشه که..
صدرا: در ماشینو باز کردمو نشستم تو ماشین..
رسول: بازم توووو...
سرت میخاره تو؟
صدرا: بتید حرف بزنیم..
رسول: من هیچ حرفی ندارم با تو برو پایین..
صدرا: درمورد ساراست..
رسول: یقه شو گرفتم سارا خانم...
صدرا: باشه بابا سارا خانوم..
رسول: بگو..
صدرا: من... از بچگی سارارو دوس داشتم...
از همون بچگی اونو زن خودم میدونستم... ولی اون از من خوشش نمیومد و این دردناک ترین چیز بود برام..
ولی بعد یه مدت و رفت و امد زیاد قبول کرد باهام عقد کنه..
پ. ن:..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ