eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
985 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_102 فردا: تو ماشین:: کاترین: کامی صدات کنم که مشکلی نداره؟ رسول: معلو
🇮🇷 فردا:: سایت:: آوا: به به آقا رسول.. چه عجب ما شمارو دیدیم..🤥 رسول: همونطور که با کامپیوتر ور میرفتم و پرینت هارو اماده میکردم گفتم: شرمنده اوا جان... خیلی شلوغم... بعدا واست توضیح میدم.. و رفتم سمت اتاق محمد آوا: شونه هامو بالا انداختمو نشستم رو صندلیم.. ـــــــــــــ محمد: اینا چیه؟ رسول: این برگه هارو کاترین برای رحمانی برده بود.. یه سری اطلاعات درمورد حقوق کسایی که کار آزاد دارن.. مثلا سوپرمارکت ها.. آرایشگاه ها و..... محمد: که اینطور! عالی بود رسول.. رسول: مخلصیم اقا راستی... اینم هادی داد... محمد: این چیه؟ رسول: اطلاعاتی که هادی جمع اوردی کرده... محمد: تو سفارت اینو بهت داد؟! رسول: سرمو تکون دادم.. محمد: رسول خیلی مواظب باشا.. رسول: خیالتون راحت آقا.. بعد از ماجرای کتک کاری کاترین خیلی بهم اعتماد داره... محمد: کاترین اعتماد داره شارلوت که اون اندازه اطمینان نداره بهت... رسول! شارلوت خیلی باهوشه... پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_102 رسول: این چرت و پرتا چیه میگی برو پایین.. صدرا: عقد کردیم.. زندگیمون خوب
فردا: رسول: لباسامو پوشیده بودمو اماده بودم... با لباسایی که واسه عقدم گرفته بودم رو تخت نشسته بودم و داشتم عکسایی که صدرا بهم داده بودو نگاه میکردم.... شاید میخواد اذیت کنه... ش.. شاید... شایدم راست میگه... داشتم عکسارو نگاه میکردم که واسه گوشیم پیام اومد... دیدم عکسه... بازش کردم.. اسکرین از روی پیامای سارا و صدرا بود... با دیدن اون عکس.. مطمعن شدم سارا بهم دروغ گفته... داشتم دیوونه میشدم... خیلی اعصابم بهم ریخته بود... متن عکسا: _سلام صدرا، تو به رسول چیزی گفتی؟ رفتارش خیلی عوض شده... +سلام نه _صدرا جانم ناراحتی هنوز ازم؟ بهت قول نیدم زودی برمیگردیم بهم... بزار یکم این رسوله رو سرگرم کنم +قراره زنش بشی.. برمیگردیم بهم چیه _عزیزم جدی نگیر اینچیزارو.. بعد از عقد میام میبینمت... پ.ن: ساراعه واقعا؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ