«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_108 کاترین: ی مدتی تو سازمان بودم.. اطلاعاتی که عمو میخواستو همشو جمع کرده ب
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_109
شارلوت: باید این رسوله رو سربه نیستش کنیم
کاترین: چییی میییگیییییی
من دوساعته دارم قصه میگم واسه تو!
میگم من عاشق طرفم بعد تو میگی باید سر به نیست شه!
شارلوت: خب تو عاشقشی من که عاشقش نیستم!
من اینکارو میکنم توهم نمیخواد کاری کنی!
کاترین: نمیزاارم...
اصن ما به رسول چیکار داریم.. ما میریم لندن..
اصنم انگار ن انگار نفوذی بوده تو سفارت!
شارلوت: کشکه مگه....
اگه همین جوریم بریم اینا شک میکنن...
کمی مکث کردمو گفتم: یه فکری دارم...
ببین، تو جوری با رسول رفتار کن که انگار نه انگار میدونی ماموره...تا ببینم چیکار میتونم بکنم...
ــــــــــــــــ
کاترین: رفتم تو اتاقی که سیستم های مهم اونجا بود فقط منو شارلوت کلیدشو داریم...
اسم رسولو سرچ کردم...
یا تعجب به صفحه مانیتور زل زدم...
ی.. یعنی... زن... داره! 😭🔪
ــــــــــــــــــ
شارلوت: چیشده؟
چرا گریه میکنی😐
کاترین: رسول زن داره😭
شارلوت: خب به درک.. داشته باشه.. تو چرا گریه میکنی! 😐
کاترین: به درررک😭🔪😐
یا باید اون زنیکه رو بکشم یاااا... بازم اون زنیکه رو بکشم...
شارلوت: برو بکش😂😏
راه بازه جاده هم درازه!
کاترین: منظورم از کشتن فرستادنش به زیر خاک نیست... باید زجرکشش کنم...
شارلوت: فکری داری؟
کاترین: به نشانه تایید سرمو تکون دادمو شروع به توضیح دادن کردم....
پ.ن¹: ی فکری داره واسه زجرکش کردن آوا😌
و این نشانه آغاز یزید بازی هاست👌🏻🔪
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_108 سارا: تو هواپیما نشسته بودم حدودا نیم ساعت دیکه میرسم اهواز... چشمامو بستم
#عشق_بی_پایان
#پارت_109
رها: کلاغا خبر رسوندن عقد کردی😍
سارا: سما؟
رها: 😂😂
دعوتمم کرد واسه عقدت ولی متاسفانه نتونستم بیام خیلی کارام زیاد بود...
واسه عروسیت جبران میکنم😍
سارا: نیاز به جبران نیست..
لبخند تلخی زدمو گفتم: بهم خورد🙂
رها: چییی!؟
سارا: ماجرارو براش توضیح دادم...
رها: وای...
چه ادم دویوونه ایه
سارا: سرمو پایین انداختم...
رها: ول این بحثارو...
حالا بگو ببینم کجا میخوای بمونی؟
اگه بخوای میتونی بیای خونه ما..
سارا: نه بابا مزاحم نمیشم..
رها: مزاحم چیه فقط منو آرمانیم دیگه..
آرمانم که رفته ماموریت بعید میدونم حالا حالاها بیاد.. منم که تنهام...
اگرم بیاد میره بالا تو اتاقش...
سارا: نه نه.. یه سره تو اتاق باشه اذیت میشه بنده خدا..
رها: همینجوری اگه توهم نباشی یه سره تو اتاقشه در حال اختراع😂
این جا دستمالی رو ببین... خودش درست کرده..
یا جای این کنترلو ببین..و مای چیز دیگه که در حال ساختشونه😂
ساره: اخه بده...
یه خونه اجاره میکنم.. راضی به زحمتت نیستم
رها: چه بدی... زحمت جیه بابااا
پولتو بزار تو جیبت..
اتفاقا خیلیم خوبه.. منم دیگه تنها نیستم..
سارا باید بمونی همینجااا
سارا: خندیدمو بغلش کردم..
پ.ن: اختراع😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ