eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
988 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_108 کاترین: ی مدتی تو سازمان بودم.. اطلاعاتی که عمو میخواستو همشو جمع کرده ب
🇮🇷 شارلوت: باید این رسوله رو سربه نیستش کنیم کاترین: چییی میییگیییییی من دوساعته دارم قصه میگم واسه تو! میگم من عاشق طرفم بعد تو میگی باید سر به نیست شه! شارلوت: خب تو عاشقشی من که عاشقش نیستم! من اینکارو میکنم توهم نمیخواد کاری کنی! کاترین: نمیزاارم... اصن ما به رسول چیکار داریم.. ما میریم لندن.. اصنم انگار ن انگار نفوذی بوده تو سفارت! شارلوت: کشکه مگه.... اگه همین جوریم بریم اینا شک میکنن... کمی مکث کردمو گفتم: یه فکری دارم... ببین، تو جوری با رسول رفتار کن که انگار نه انگار میدونی ماموره...تا ببینم چیکار میتونم بکنم... ــــــــــــــــ کاترین: رفتم تو اتاقی که سیستم های مهم اونجا بود فقط منو شارلوت کلیدشو داریم... اسم رسولو سرچ کردم... یا تعجب به صفحه مانیتور زل زدم... ی.. یعنی... زن... داره! 😭🔪 ــــــــــــــــــ شارلوت: چیشده؟ چرا گریه میکنی😐 کاترین: رسول زن داره😭 شارلوت: خب به درک.. داشته باشه.. تو چرا گریه میکنی! 😐 کاترین: به درررک😭🔪😐 یا باید اون زنیکه رو بکشم یاااا... بازم اون زنیکه رو بکشم... شارلوت: برو بکش😂😏 راه بازه جاده هم درازه! کاترین: منظورم از کشتن فرستادنش به زیر خاک نیست... باید زجرکشش کنم... شارلوت: فکری داری؟ کاترین: به نشانه تایید سرمو تکون دادمو شروع به توضیح دادن کردم.... پ.ن¹: ی فکری داره واسه زجرکش کردن آوا😌 و این نشانه آغاز یزید بازی هاست👌🏻🔪 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_108 سارا: تو هواپیما نشسته بودم حدودا نیم ساعت دیکه میرسم اهواز... چشمامو بستم
رها: کلاغا خبر رسوندن عقد کردی😍 سارا: سما؟ رها: 😂😂 دعوتمم کرد واسه عقدت ولی متاسفانه نتونستم بیام خیلی کارام زیاد بود... واسه عروسیت جبران میکنم😍 سارا: نیاز به جبران نیست.. لبخند تلخی زدمو گفتم: بهم خورد🙂 رها: چییی!؟ سارا: ماجرارو براش توضیح دادم... رها: وای... چه ادم دویوونه ایه سارا: سرمو پایین انداختم... رها: ول این بحثارو... حالا بگو ببینم کجا میخوای بمونی؟ اگه بخوای میتونی بیای خونه ما.. سارا: نه بابا مزاحم نمیشم.. رها: مزاحم چیه فقط منو آرمانیم دیگه.. آرمانم که رفته ماموریت بعید میدونم حالا حالاها بیاد.. منم که تنهام... اگرم بیاد میره بالا تو اتاقش... سارا: نه نه.. یه سره تو اتاق باشه اذیت میشه بنده خدا.. رها: همینجوری اگه توهم نباشی یه سره تو اتاقشه در حال اختراع😂 این جا دستمالی رو ببین... خودش درست کرده.. یا جای این کنترلو ببین..و مای چیز دیگه که در حال ساختشونه😂 ساره: اخه بده... یه خونه اجاره میکنم.. راضی به زحمتت نیستم رها: چه بدی... زحمت جیه بابااا پولتو بزار تو جیبت.. اتفاقا خیلیم خوبه.. منم دیگه تنها نیستم.. سارا باید بمونی همینجااا سارا: خندیدمو بغلش کردم.. پ.ن: اختراع😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ