eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
988 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_116 داوود: الو اقا +چیشد داوود _نیستن اینجا... +یعنی به همین راحتی فرار کرد
🇮🇷 محمد: ماشینو نگه داشتمو روبه آوا گفتم: من برم یدونه از داروهاتو بگیرم... اونجا نداشتن رسول: با اشره بهش نشون دادم که من میرم.. محمد: دستمو روی شونش گذاشتمو با بستن چشمام بهش اطمینان دادم... رسول: محمد رفت... بهترین موقعیت بود برگشتم سمت اوا و گفتم: آوا جان ببین... باید بهت توضیح بدم... آوا: توضیح نمیخواد... با کنایه و دلخوری گفتم: دلت خواسته رفتی یه زن دیگه هم گرفتی..😏 رسول: یه زن دیگه چیه بابا... ببین... آوا: رسول بس کنننن... نمیخوام هیچی بشنوم... ـــــــــــــــــــ رسول: سرمو مابین دستام گرفته بودم... سردرد بدی داشتم.. یعنی آوا چه فکری راجب من میکنه! ـــــــــــــــــ شارلوت: چیکار داری میکنی کاترین کااترین.. باتوام کاترین: ها.. چیه؟ شارلوت: میگم داری چیکار میکنی! کاترین: دارم یه زندگی رو نابود میکنم... ـــــــــــــــــ آوا: رو تخت دراز کشیه بودم که برام پیامک اومد... پ.ن¹: دارم یه زندگی رو نابود میکنم! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_116 سارا: داشتم ساکمو میبستم... رها: مطمعنی؟ سارا: از چی؟ ظظ رها: از اینکه
عبدی: قراره نیروی جدید برامون بیاد... حواستونو جمع کنین.. بزارید یه مدت اینجا باشن بعد اطلاعات مهمو در اختیارشون بزارید.. همه با سر تایید کردن... ـــــ امیر: سما؟ حالت خوبه؟ سما: اره خوبم... فقط یکم خستم... چیز مهمی نیست.. ــــــــــــ سما: امروز جمعه بود.. رفته بودیم خونه مامان... سیمین: چقدر جای سارا بچم خاله... سما: قربونت برم.... میاد اونم... سارا: رسیدم جلو خونه... زنگ درو زدم... سما: بله؟ بعد از کمی سکوت گفتم: بلــه؟ سارا: اومدم جلوی آیفون... کیم به نظرت خانوم؟ سما: وایی ساراااا سریع درو باز کردم.. رفتم سمت در اصلی خونه اونم باز کردم... اومد بالا... محکم بغلش کردمم وایییی واقعا خودتییی سارا: نه رباتمه... خودمم دیگه 😂 سما: چقد بزرگ شدییی سارا: توهم خیلی خانومم شدی.. اروم دم گوشش گفتم: قرار بود وقای برگشتم خاله شده باشما؟ سما: متاسفم..😂😞 سارا: 😂😂 سیمین: کیه سم؟ سما: یه اشنلست مامان... به سارا گفتم پشت سرم بیا.. سیمین: کی بود مادر؟ سما: الان دلت برا کی تنگ شده بود؟ سارا: از پشتش پریدم بیرون... و رفتم تو بغل مامان... پ.ن: 🙂❤️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ