eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_122 چند روز بعد:: آوا: عزیز رفته بود عیادت یکی از همسایه ها... نرگس تو را
🇮🇷 رسول: کجا میری محمد! محمد: نرگس زنگ زد... مثل اینکه آوا حالش بد شده بزدنش بیمارستان! رسول: یا حسین... وایسا منم بیام... ــــــــــــــــ نرگس: عزیز تو اتاق پیش اوا بود... آوا رو معاینه کردمو از اتاق اومدم بیرون.. با چهره آشفته اقا محمدو اقا رسول مواجه شدم... رسول: چرا اینجوری شده! نرگس: با کمی عصبانیت گوشیشو بالا اوردمو دستشون دادم و گفتم: فکر کنم به خاطر این عکسا باشه! و رفتم سمت پذیرش... رسول: پاهام سست شده بود... رفتمو رو صندلی نشستم... دونه دونه عکسارو نگاه کردم... محمد: رقتم نشستم کنارش... پس از طریق این شماره متوجه شده! رسول: بدون اینکه یک کلمه حرف بزنم پاشدمو راه افتادم سمت سایت... ــــــــ سایت ـــــــــ رسول: رفتم سمت سیستمم... شماره رو وارد کردم تا ببینم به اسم کیه! ولی چیزی دستگیرم نشد.. مثل اینکه خط سفیده... کدی رو وارد کردم تا سیستم دسترسی بیشتری بهم بده.. به اسم.. کاترین ویند ثبت شده...از تعجب چشمام گرد شده بود... چند بار قسمت اسمشو خوندم... تو ذهنم پر بود از سوال... چرا باید اون اینکارو بکنه... با عقل جور در نمیاد! پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_122 سارا: وارد سایت شدم.. چقدر ادماش آشنان... انگار قبلا دیدمشون... داشتم می
سارا: رپیا بدو بدو خودشو رسوند.. رویا: با چشم دنبال سارا میگشتم.. رفتمو بغلش کردم.. خوش اومدی قربونت برممم ــــــــــ عبدی: خب... یه بار دیگه پرونده رو مرور میکنیم... به خانم رضایی نگاه کردم که شروع کنه.. رویا: گلی ثابتی و مرجان شرفی... که هردوشون تحت نظرن.. نه گلی ثابتی و نه مرجان شرفی هیچ سو سابقه ای ندارن فرشید: ادامه دادم: کارشون مهمونی راه انداختنه و سعی میکنن افراد ثروتمندی که شناخته شدن رو گیر بندازن و به گروهشون معرفی کنن محمد: میدونستم حال رسول خوب نیست پس اونو گذاشتم برای اخر.. سعید.. سعید: مهندس کاظمی... تو کار قاچاق قطعات تحریمیه تا الانم سو سابقه ای نداشته.. محمد: امیر امیر: ساعد بهرامی... ظاهرا یه خبرنگاره... یه منتقد تئاتر و سینما... اما معلوم شده به غیر انتقاد از سینما کارای دیگه هم میکنه... داوود: ادامه دادم: یه سری از دخترارو جمع میکنه برای نوازندگی بعد خودش زنگ میزنه به پلیس تکلیفش باخودشم مشخص نیست😂 همه اروم خندیدن.. محمد: متوجه حال بد رسول بودم... ولی باید توضیح میداد... رسول جان رسول: تو فکر بودم... سریع سرمو بالا اوردم.. ب.. بله... مغزم قفل شده بود... کلماتو کنار هم چیدمو شروع کردم... آیدین.. ستوده با هویت فرهاد حقی دفن شده... و تصویری که میبینید... از فرهاد حقیه که الان استاد دانشگاه و اسمشو تغییر داده به مهران عربی محمد: بلند شدمو رفتم سمت مانیتور... به تصویر اشاره کردم و از تمام کسانی که اسم برده شد به مایکل هاشمیان میرسیم... کیس اصلی پرونده... یه خبرنگارِ دورگه ست اما جز خبرنگاری جاسوسم هست... با اینکه شارلوت رو دستیگر کردیم.. و مطمعن بودیم که شارلوت با مایکل همکاری داره اما نشد مایکلو دستگیر کنیم... کلی پارتی کلفت داره که همین کارو سخت میکنه.. هرکاری که دلش بخواد میکنه بعدم با یه تلفن همه رو از سابقه ش پاک میکنه... پ.ن: متوجه حال بد رسول شدم.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ