eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
987 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_61 1 هفته بعد: خیلی با آقا رسول لج افتاده بودم.. بیخودی بهم گیر میدادیم...
🇮🇷 محمد: با تعجب گفتم:: رسول! رسول: شرمنده سرمو پایین انداختم... فقط خواستم چکش کنم محمد: بعد کی گفته بود چکش کنی شما؟ رسول: با صدایی که از ته چاه میومد گفتم: ببخشید آقا.. محمد: هردوتاتون توبیخ میشید.. خانم شما یکی دیگه دست نویس بنویس بعد خودتون دوباره تایپش کنید.. آوا: دست نویسشو دارم.. همونو تایپ میکنم محمد: داریم از توبیخ صحبت میکنیما رسول توهم یک هفته اضافه کاری به همون اندازه که نوشتن گزارش کار برده.. آوا: از حرص داشتم سکته میکردم... دلم میخواست یه چیزی به این نوروزی بگم... ولی در شان من نبود... دلم خنک شد که محمد ضایعش و توبیخش کرد... پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_61 شب: محمد: به صندلی تکیه داده بودمو سعی داشتم چند ساعت بخوابم که تلفنم زنگ خ
محمد: عزیز بهترین؟ عزیز: بهترم... تو.. برو...به کارت برس.. محمد: الان کار من شمایی فقط... عطیه: عزیز داروهاتونو گرف.. عه.. محمد کی اومدی؟ محمد: سلام... چند دقیقه ای میشه... دکتر چی گفت؟ عطیه: خداروشکر چیزی نیست.. فقط یکم فشارتون افتاده که دکتر گفت واسه استرسه... محمد: عزیز... استرس چرا اخه! عزیز: نفشی کشیدمو سکوت کردم.. عطیه: خندیدمو گفتم: به نظرت استرس برا چی؟😂😐 ـــــــــــــ رسول: چشمام از تعجب گرد شده بود... هدستو از رو گوشم برداشتم... سارا: نگاهمو به کیبورد داده بودمو فکر میکردم... رسول: خانم حسینی این فایلارو بفرستید واسه اقا محمد... و پاشدم تا بشینه جای من... گوشیمو دراوردم... زنگ زدم به اقا محمد... ــــــ محمد: جانم رسول... رسول: اقا میتونید بیاید سایت؟ محمد: چیشده... رسول: نمیتونم الان بگم... اکه میشه سریع بیاید سایت... محمد: خیلی خب... خداحافظ.. ـــــــــ محمد: عزیزو عطیه رو رسوندم خونه و راه افتادم سمت سایت... پ.ن: چیشده ینی؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ