eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
987 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_65 محمد: آوا؟ آوا: با ناراحتی گفتم: بله! محمد: چرا ناراحتی ازم اخه! آو
🇮🇷 آوا: منو تعقیب میکنید؟! رسول: عه... آوا: اینجا چیکار میکنید شما... منو تعقیب میکردید! رسول: نه خانم این چه حرفیه... منم ت میمم آوا: ت میم شارلوت ک منم... رسول: ت میم الم بیکنم منم.. آوا: شما مگه خبر داشتید الم بیکن اومده ایران؟ رسول: بعله😌 بنده متوجه شدم.. به صورت مخفی یه ایمیل واسه شارلوت فرستاده بود که ما دسترسی بهش نداشتیم... من با کد هایی که داشتم بازش کردم.. فهمیدم که داره میاد ایران... آوا: زیرلب گفتم: چه کشف بزرگی! رسول: معلومه کشف بزرگیه خانوم😐😌👌🏻 آوا: چشم غره ای رفتمو... رفتم جلوتر تا صداشونو بشنوم... نشستم پشت میز اما خیلی اروم صحبت میکردند.. هیچ کلمه ای مفهوم نبود... گوشیشم خونه جا گذاشته بود با یه گوشی دیگه اومده بود... میکروفونم نیاورده بودم با خودم... روبه نوروزی گفتم:: شما میکروفن دارید همراتون؟ رسول: کی میکروفنو هرجا همراهش میبره! آوا: بازم زیر لب گفتم:: یه مامور کاربلند! رسول: چرا خودتوت نیاوردید؟! آوا: خیلی منطقی بووود😂😐ولی به روی خودم نیاوردم رسول: از اونجایی که من خیلی کار بلدم همرام اوردم... به زیر میز اشاره کردم و میکروفنو دستش دادم... آوا: و بازم زیرلب و ارومتر(این سری نشنید): خب همون اول بگو دیگه... این چه بیماریه! میکروفنو از دستش گرفتم و رفتم سمت سرویس بهداشتی... کیفمو باز کردم... خببب چی داریم اینجااا! هرچی توش پیدا میشدو برداشتمو سعی کردم چهرمو عوض کنم... رفتم بیرون دیدم نوروزی جلو دره! واااااااای.... شما عادت دارید بقیه رو بترسونید رسول: سرمو پایین انداختم... شرمنده خانوم چقد صداش اشنا بود! آوا: فک کنم نشناخت منو... پس اوکیه! اقا رسول... منم دیگه.. اوام😒 رسول: عههه... چقدر عوض شدید😂😐 آوا: هووووووف😒😐🔪 بسم الله گفتمو و رفتم سمت میز رسول: اروم تفنگمو در اوردم... پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ــــــــــــــــــــــ٠ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_65 محمد: بیا تو رسول: بفرمایید اقا... ادرس جایی که شارلوت زندگی میکنه.. ـــــ
صدرا: میشه باهم صحبت کنیم... خواهش میکنم سارا: سرمو پایین انداختم... صدرا: در ماشینو براش باز کردم... ــــــ صدرا: سارا.. من واقعا دوست دارم... نمیدونم چیکار کنم... نمیدونم چجوری بهت ثابت کنم عاشقتم... بابا من هرکاری میکنم تو ناراحت میشی.. اعصبانی میشی... تو بگو من چیکار کنم انقدر ازم متنفر نباشی.. سارا: سرمو پایین انداخته بودم.. صدرا: سارا حرف بزن تروخدا... سارا: دین.. فقط دینتو تقویت کن.. من میدونم تو، توی پارتی های مختلف شرکت میکنی... ولی به کسی چیزی نگفتم... اگه به خدا نزدیک بشی... شاید بتونم راجب درخواستت فکر کنم.. و از ماشین پیاده شدم.. پ.ن: اگه به خدا نزدیک بشی... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ