«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_73 فردا:: آوا: سلام علیکمممم نرگس خانووووم نرگس: به به.. سلام اوا خانووم
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_74
افروز:: پس ما فرداشب خدمت میرسیم..
گوشیو قط کردمو روبه رسول گفتم:: اینم از این... خیالت راحت شد؟
رسول: دستمو سمت دهنم بردمو بوسی فرستادم...
ـــــــــــــــ
آوا: پشت در وایساده بودمو گوش میکردم...
طوری که مثلا چیزی نشنیدم خیلی بی تفاوت از اتاق اومدم بیرونو رفتم سمت آشپز خونه بطری رو از یخچال در اوردمو لیوانو پر کردم..
یکم خوردمو گفتم: کی بود؟ 🧐
عزیز: خندیدمو گفتم: افروز خانم بود... مادر آقا رسول...
آوا: ابروهامو بالا انداختمو گفتم: آها...
همه جواب هارو میدونستم اما پرسیدم::
بعد.. خب... چیکار داشتن!؟
عزیز: خندم شدت گرفت:: واسه فردا شب اماده شو..
رفتم سمت دذ که برم تو حیاط
آوا: یکم صدامو بردم بالا و گفتم: فرداشب چه خبره؟
عزیز: با همون تن صدا گفتم: خاستگاریه.. 😂
آوا: خاستگاری کی؟!
عزیز: جنابااالی
ـــــــ
آوا: رفتم سمت کمد لباسام...
کلی گشتم ولی چیز مناسبی پیدا نکردم...
گوشیو برداشتمو زنگ زدم به نرگس..
+الو نرگس؟ سلام
_سلام، اومدم..😂
و گوشو قط کرد...
خندیدمو آماده شدم...
ــــــــــ
نرگس: الو آوا.. دم درم بیا
آوا: اومدم اومدم..
ــــــــــ
آوا: سلام علیکم..
نرگس: سلام عروس خانوووو
آوا: سرمو پایین انداختمو لبخند زدم..
نرگس: خب بریم...
آوا: وایسا ببینم... مگه میدونی میخوام کجا برم!
نرگس: بعله که میدونم... تشریف میبرید فروشگاه لباس واسه امشب..
آوا: باریکلا😂❤️
نرگس: من تورو نشناسم که نرگس نیستم😂😌
پ.ن¹:.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_73 فردا: سارا: از سایت رسیدم رسیدم خونه.. سلام.. سیمین: کجا بودی سارا سار
#عشق_بی_پایان
#پارت_74
سارا: مامان صدرا اونی که نشون میده نیست...
به خدا همش تضاهره همش اداس...
اون نه اخلاقش خوبه نه خدا و پیغمبرو قبول داره من نمیتونم بایه همچین کسی زندگی کنم...
اون یه ادم زورگوعه که فکر میکنه همچیو میشه با پول بدست اورد حتی شعور و شخصیتُ
بابا اصن دنیای ما خیلی باهم فرق میکنه...
چیزایی که واسه من زندگیو میسازه واسه اون بچگونه و بی اهمیته..
من نمیتونم یه عمر با کسی زندگی کنم که کوچک ترین علاقه ای نسبت بهش ندارم...
نمیتونم سالها زن کسی باشم که زجر بکشم که از ترس ناراحت شدن شما و عمو زنش بشم...
مامان من حق انتخاب دارم...
صدرارو بهم تحمیل نکنید...
من دوسش ندارم...
ازدواج با اون واسم مث مرگ میمونه...
سیمین: اخه قربونت برم پس چرا امیدوارش کردی وقتی دوسش نداری...
سارا: امیدوارش نکردم به خدا...
فقط گفتم اگه یه سری کارارو بکنی یا یه سری هارو نکنی به پیشنهادت فکر میکنم...
صدرا تا تهشو رفت... وگرنه من فقط گفتم فکر میکنم
پ.ن: مث اینکه پرونده صدرا و سارا بسته شد😁😔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ