eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
986 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_75 شب خاستگاری:: آوا: تو آشپزخونه روی صندلی نشسته بودم.. سینی چایی روبه رو
🇮🇷 یک هفته بعد:: روز عقد:: عاقد: برای بار سوم عرض میکنم.. سرکار خانم آوا حسنی آیا بنده وکیلم؟ آوا: لبخند زدمو نگاهی به رسول کردم گفتم: با اجازه مادرم، برادرم و همه بزرگان جمع بله😌❤️ رسول: نگاهی به آوا کردمو لبخند زدم... ـــــــ 1 ماه بعد ـــــــ سایت:: آوا: خببب اینم تموم شد بلاخره... رسول: بدون اینکه حرفی بزنم برگه رو برداشتم.. آوا: عه رسوول رسول: باید چک بشه😌 آوا: شروع نکنا😐 رسول: بزار ببینم چیزیش کم نیست.. آوا: برگه رو از دستش کشیدمو بلند شم گفتم: نخیر هیچیش کم نیست تازه اضافه هم داره..😂 پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_75 رویا: رسول... رسول: به معنای اینکه چیزی نگو دستمو بالا اوردم.. میدونم چی
رسول: همزمان که از پله ها میومدم پایین داشتم برگه هارو چک میکردم که نگاهم خورد به رویا.. رویا از آبدار خونه اومد بیرون بعدشم سارا اومد بیرون... بلافاصله زدم تو پیشونیم... رویا: دیدم رسول داره از پله ها میاد پایین.. چهره مو غمگین نشون دادم.. رسول: رویاااااا مگه نگفتم حرف نزن باهاش... رویا: حرف زدن یا نزدن من فایده ای نداشت...خودش جوابشو داده... رسول:خ..خب...چی..چی بوده جوابش.. رویا:به من چه به تو چه.. خوشبخت بشه الهی.. و رفتم سمت میزم... پشتمو که بهش کردم خندیدم.. رسول: رویااا اهههه اذیتم نکنننن ــــــ ماشین ـــــ رسول: رویااا نمیخوای حرف بزنی؟ رویا: برو سمت راست... رسول: چیکار داری اونجا. رویا: میگم برررووو رسول: هووووف خب چیکار داری.. رویا: پیاده شو.. رسول: خوبی!؟ رویا: عههه پیاده شو میگممم رسول: خستم رویا ولم کن رویا: رسول میگم پیاده شووو رسول: کلافه پیاده شدم... رفتم سمت شاگرد... زدم به شیشه.. رویا: شیشه رو دادم پایین... و با لبخند مسخره ای نگاهش کردم... رسول: رویا... خل شدی؟ رویا: برو دوتا بستنی بگیر.. رسول: واسه این منو پیاده کردی!؟ رویا: از نظر تو چیز مهمی نیست؟ رسول: مهمه؟ رویا: از نظر تو نه ولی واسه من حکم مرگ و زندگی رو داره😊 رسول: رویا... داری اذیتم میکنی؟ رویا: مشخص نیست؟ رسول: دستی روی پیشونیم کشیدم.. رویا: رسول جان... برو دوتا بستنی شکلاتی بگیر بیا.. همین... رسول: من شکلاتی دوس ندارم.. رویا: خب به من چه... دوتا شکلاتی بگیر اون چیزی که دوس داریم واسه خودت بگیر رسول: دوتا واسه تو... رویا: اگه از نظر تو کمه سه تا پس رسول: نــــه به نظرم چهارتا... خیلی کار میکنی.. خسته میشی رویا: پس قربون دستت نه سه تای من نه چهار تای تو یدونه بگیر قال قضیه رو بکن😂😔 پ.ن: کل کل خواهر برادری😂😔 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ