«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_85 محمد: الو سعید سعید: جانم اقا محمد: با نیروهامون اونجا هماهنگ کردیم اون
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_86
داوود: با دستگاه مخصوص لیزر رو روشون قرار دادم تا متوجه صحبت هاشون بشم..
ـــــ چند دقیقه بعد ــــ
داوود: متوجه نبودن گوشیش شد..
مثل اینکه بلند شد بره گوشیشو بیاره..
واااای
سریع زنگ زدم به سعید...
_ الو سعید
+جانم داوود
_سوژه داره میاد سمت ماشین
+اووه باشه باشه
ـــــــ
فرشید: یک دقیقش مونده بود..
ــــــ
سعید: دیدمش اومد بیرون...
سریع از ماشین پیاده شدمو رفتم سمتش
لهجه م عوض کردمو گفتم: آقا ببخشید
الم بیکن: برگشتم سمت صدا
سعید: سِلام خوبی شوما
الم بیکن: سری تکون دادم....
فرشید: کارم تموم شد...
خواستم پیاده شم که...
واااایییی
ـــــــــ
سعید: دوباره رفت سمت ماشین..
آقا آقا... میگِم مِن شومارو کوجا دیدُم؟
الم بیکن: نمیدونم اقا.. بفرمایید
سعید: عههه شوما خارجکی هستی..
دیدم کار فرشید تمو شده...
فرشید: اروم از ماشین اومدم بیرون
پ.ن¹:.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_85 رسول: چند روزی هست که اینجاییم... شبا اصلا نمیتونم بخوابم... انگار هرچی فک
#عشق_بی_پایان
#پارت_86
سارا: اقای رضایی...
اقای رضایی بیدار شید لطفا...
رسول: چشمامو باز کردمو سرمو از روی میز برداشتم...
سارا: شارلوت و شریف راه افتادن سمت جایی که قراره اون فرد مهم رو ببینن... اقا محمد دنبالشونن، قرار شده زمانی که رسیدن واسمون لوکیشن بفرستن..
ــــــــــــــــــــــ
شب...
سارا: بعد از چند ساعت توراه بودن رسیدیم...
یه جای خوب پیدا کردیمو ماشینو پاک کردیم...
مینو: اینجا قراره همو ببینن؟
سارا: همونطور که به اطراف نگاه میکردم گفتم: احتمالا...
ـــــــــــ
مینو: تقریبا 2،3 ساعت گذشته بود...
چرا نمیاد پس!
سارا: ممکنه نصفه شب بیاد که کسی نبینتش...
رضا: به نظر من که امشبم نمیاد..!
مارو سرکار گذشته 😂😐
رسول: چرا از اینا صدایی در نمیاد...
رضا: برادر من ساعت 10 شبه خوابیدن حتما...
رسول: ساعتمو نگاه کردمو گفتم...
الان مگه وقت خوابه!
رضا: با وضعیتی که ما داریم بعله الان وقت خواب نیست...
ولی الان اونا راحت واسه خودشو خوابیدن.. 🙂💔😂
پ.ن: خواب..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ