eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
985 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_85 محمد: الو سعید سعید: جانم اقا محمد: با نیروهامون اونجا هماهنگ کردیم اون
🇮🇷 داوود: با دستگاه مخصوص لیزر رو روشون قرار دادم تا متوجه صحبت هاشون بشم.. ـــــ چند دقیقه بعد ــــ داوود: متوجه نبودن گوشیش شد.. مثل اینکه بلند شد بره گوشیشو بیاره.. واااای سریع زنگ زدم به سعید... _ الو سعید +جانم داوود _سوژه داره میاد سمت ماشین +اووه باشه باشه ـــــــ فرشید: یک دقیقش مونده بود.. ــــــ سعید: دیدمش اومد بیرون... سریع از ماشین پیاده شدمو رفتم سمتش لهجه م عوض کردمو گفتم: آقا ببخشید الم بیکن: برگشتم سمت صدا سعید: سِلام خوبی شوما الم بیکن: سری تکون دادم.... فرشید: کارم تموم شد... خواستم پیاده شم که... واااایییی ـــــــــ سعید: دوباره رفت سمت ماشین.. آقا آقا... میگِم مِن شومارو کوجا دیدُم؟ الم بیکن: نمیدونم اقا.. بفرمایید سعید: عههه شوما خارجکی هستی.. دیدم کار فرشید تمو شده... فرشید: اروم از ماشین اومدم بیرون پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_85 رسول: چند روزی هست که اینجاییم... شبا اصلا نمیتونم بخوابم... انگار هرچی فک
سارا: اقای رضایی... اقای رضایی بیدار شید لطفا... رسول: چشمامو باز کردمو سرمو از روی میز برداشتم... سارا: شارلوت و شریف راه افتادن سمت جایی که قراره اون فرد مهم رو ببینن... اقا محمد دنبالشونن، قرار شده زمانی که رسیدن واسمون لوکیشن بفرستن.. ــــــــــــــــــــــ شب... سارا: بعد از چند ساعت توراه بودن رسیدیم... یه جای خوب پیدا کردیمو ماشینو پاک کردیم... مینو: اینجا قراره همو ببینن؟ سارا: همونطور که به اطراف نگاه میکردم گفتم: احتمالا... ـــــــــــ مینو: تقریبا 2،3 ساعت گذشته بود... چرا نمیاد پس! سارا: ممکنه نصفه شب بیاد که کسی نبینتش... رضا: به نظر من که امشبم نمیاد..! مارو سرکار گذشته 😂😐 رسول: چرا از اینا صدایی در نمیاد... رضا: برادر من ساعت 10 شبه خوابیدن حتما... رسول: ساعتمو نگاه کردمو گفتم... الان مگه وقت خوابه! رضا: با وضعیتی که ما داریم بعله الان وقت خواب نیست... ولی الان اونا راحت واسه خودشو خوابیدن.. 🙂💔😂 پ.ن: خواب.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ