eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
988 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_94 چند روز بعد:: رسول: کم کم داشتن بهم اعتماد میکردن... ولی این شارلوته خی
🇮🇷 نشستن تو ماشین:: کاترین: یه آب معدنی و یه جعبه دستمال کاغذ خریدم... گفتم:: بیا یکم آب بخور... رسول: زیرلب تشکر کردم... گوشی لبم خون اومده بود...پایین چشمم کبود شده بود.. کاترین: جعبه دستمال کاغذی رو باز کردمو چند تاشو دراوردم.. خواستم خون گوشه لبشو تمیز کنم ولی صورتشو کشید اونور... رسول: خ...ود.. م.. انجام.. م.. ید... م ـــــــــــــــــ محمد: عه رسول... چرا صورتت اینجوری شده! رسول: دعوام شد🙄 محمد: با کی😳 رسول: چند تا گردن کلفت میخواستن کیف کاترینو بدزدن... محمد: حالا فقط خوردی یا زدی؟ رسول: نه، زدم.. خوبم زدم😂 پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_94 سارا: تو نمازخونه نشسته بودمو قران میخوندم... بعد از تموم شدن سوره تسبیحی ک
چند روز بعد: سارا: حالش چطوره؟ پرستار: خداروشکر بهتره.. دکتر ببینتش موردی نباشه مرخصه.. داشتم میرفتم اما برگشتمو گفتم: گفتی چه نسبتی باهاش داری.. سارا: لعد از کمی مکث گفتم: همکارشونم پرستار: مطمعنی همکار؟ اون اشکارو یه همکار واسه همکارش نمیریختا😂 سارا: سرمو پایین انداختم لبخند کوچیکی زدم.. پرستار: به هر حال.. وقتی بهوش میاد خوشحال میشه اولین کسی که میبینه تو باشی... خندیدمو گفتم: همکار😂 ـــــــــ سارا: دیدم اقا رسول داره چشماشو باز میکنه... رفتم تو اتاق... س.. سلام... رسول: ضربان قلبم رو هزار بود.. س. ل. ا. م سارا: حالتون خوبه؟ رسول: با سر جواب دادم.. سارا: خداروشکر... بعد از کمی سکوت گفتم: م.. من... من واقعا شرمندم... به خاطر من اینجوری شدین... ببخشید... رسول: قب.. لشم... ش.. ما... جو.. ن... من. و... نجا.. ت... دا.. دی.. ن... لبخندی زدمو گفتم: ای.. ن.. به.. او.. ن.. د... ر سارا: سرمو پایین انداختمو لبخند کوچیکی زدم.. ب..با..اجازه. رسول: سارا خانم.. سارا: سرجام میخکوب شدم... رسول: میشه... در... مورد... اون... موضوعی.. که.. باهاتون... حر..ف... زدم... نظر.. تونو... بگ.. ید... سارا: برگشتم سمتش... ک... کدوم.. مو.. موضوع.. رسول: با... م.. ن... از.. دوا.. ج.. می.. کنی... د سارا: سرمو پایین انداختم.. لبخندی زدمو از در خارج شدم... رسول: نفسی کشیدمو لبخند زدم... بلاخره تونستم😂 پ.ن: لیلیلییییی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ