«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_94 چند روز بعد:: رسول: کم کم داشتن بهم اعتماد میکردن... ولی این شارلوته خی
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_95
نشستن تو ماشین::
کاترین: یه آب معدنی و یه جعبه دستمال کاغذ خریدم...
گفتم:: بیا یکم آب بخور...
رسول: زیرلب تشکر کردم...
گوشی لبم خون اومده بود...پایین چشمم کبود شده بود..
کاترین: جعبه دستمال کاغذی رو باز کردمو چند تاشو دراوردم..
خواستم خون گوشه لبشو تمیز کنم ولی صورتشو کشید اونور...
رسول: خ...ود.. م.. انجام.. م.. ید... م
ـــــــــــــــــ
محمد: عه رسول... چرا صورتت اینجوری شده!
رسول: دعوام شد🙄
محمد: با کی😳
رسول: چند تا گردن کلفت میخواستن کیف کاترینو بدزدن...
محمد: حالا فقط خوردی یا زدی؟
رسول: نه، زدم.. خوبم زدم😂
پ.ن¹:.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_94 سارا: تو نمازخونه نشسته بودمو قران میخوندم... بعد از تموم شدن سوره تسبیحی ک
#عشق_بی_پایان
#پارت_95
چند روز بعد:
سارا: حالش چطوره؟
پرستار: خداروشکر بهتره..
دکتر ببینتش موردی نباشه مرخصه..
داشتم میرفتم اما برگشتمو گفتم: گفتی چه نسبتی باهاش داری..
سارا: لعد از کمی مکث گفتم: همکارشونم
پرستار: مطمعنی همکار؟
اون اشکارو یه همکار واسه همکارش نمیریختا😂
سارا: سرمو پایین انداختم لبخند کوچیکی زدم..
پرستار: به هر حال.. وقتی بهوش میاد خوشحال میشه اولین کسی که میبینه تو باشی... خندیدمو گفتم: همکار😂
ـــــــــ
سارا: دیدم اقا رسول داره چشماشو باز میکنه...
رفتم تو اتاق...
س.. سلام...
رسول: ضربان قلبم رو هزار بود..
س. ل. ا. م
سارا: حالتون خوبه؟
رسول: با سر جواب دادم..
سارا: خداروشکر...
بعد از کمی سکوت گفتم:
م.. من... من واقعا شرمندم... به خاطر من اینجوری شدین... ببخشید...
رسول: قب.. لشم... ش.. ما... جو.. ن... من. و... نجا.. ت... دا.. دی.. ن... لبخندی زدمو گفتم: ای.. ن.. به.. او.. ن.. د... ر
سارا: سرمو پایین انداختمو لبخند کوچیکی زدم..
ب..با..اجازه.
رسول: سارا خانم..
سارا: سرجام میخکوب شدم...
رسول: میشه... در... مورد... اون... موضوعی.. که.. باهاتون... حر..ف... زدم... نظر.. تونو... بگ.. ید...
سارا: برگشتم سمتش...
ک... کدوم.. مو.. موضوع..
رسول: با... م.. ن... از.. دوا.. ج.. می.. کنی... د
سارا: سرمو پایین انداختم.. لبخندی زدمو از در خارج شدم...
رسول: نفسی کشیدمو لبخند زدم...
بلاخره تونستم😂
پ.ن: لیلیلییییی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ