«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_95 نشستن تو ماشین:: کاترین: یه آب معدنی و یه جعبه دستمال کاغذ خریدم... گف
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_96
آوا:یا خداااا... رسوول..
چیشده صورتت...
دعوا کردی؟
رسول: اروم باش عزیزم... چیز مهمی نیست..
آوا: صورتت نابود شده بعد میگی چیز مهمی نیست😐
چیشده رسول!
رسول: خوبم آوا جان
ــــــــ
آوا: رفتمو جعبه پانسمان رو اوردم..
ببینم صورتتو....
اول با پنبه تمیز کردم و بعدش پانسمان کردم...
رسول: زخم صورتم میسوخت اما واکنشی نشون ندادم تموم شدو گفتم:: دستت درد نکنه...
ــــ چند روز بعد ـــ
شارلوت: کاترین چت شده این چند روزه؟
کاترین: از وقتی به خاطر من اونجوری کتک کاری کرد مهرش صد برابر به دلم نشست...
شارلوت: کی؟ 😐
کاترین: این رانندهه
شارلوت: کامران صفاری؟😳
کاترین: اهوم..
نمیدونم چم شده... انگار دوباره عاشق شدم!
شارلوت: دوباره؟ 😐😳
کاترین: آر...
با اومدن جیسون حرفامون نصفه نیمه تموم شد
جیسون: شارلوت بیا گوشیت زنگ میخوره
شارلوت: بلند شدمو با صدای اروم گفتم:: بع ا همچیو کامل توضیح میدیا!
ـــــــــــــــــــ
شارلوت: هلو؟
مایکل: هاااای..
شارلوت: مایکل...
چطوری؟
مایکل: خوبم...
شارلوت: چ خبرا...
مایکل: خبرا که تو ایرانه
میخوام ی کاری بکنی برام....
همه اتفاقایی که تو بازار طلا میوفته رو برام بفرست..
شارلوت: باشه اگه پیدا کردم میفرستم
مایکل: اوکی...
پ.ن¹:.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_95 چند روز بعد: سارا: حالش چطوره؟ پرستار: خداروشکر بهتره.. دکتر ببینتش مو
#عشق_بی_پایان
#پارت_96
دو هفته بعد:
رویا: اقا داماد اماده شو دیگه ساعت 8 باید اونجا باشیما...
رسول: انقدر حرص نخور خواهر من..
کوووووتا هشت
رویا: کوووووو تا هشت؟
1 ساعت دیگ فرصت نداریم..
گل و شیرینی هم نخریدی...
اههههه چرا انقدر خونسردی تووووو
رسول: هم گل و هم شیرینی امادس فقط باید بریم بگیریم..
رویا: خوبه باز اینارو سفارش دادی..
رسول: همونطور که یقه مو درست میکردم ابرومو بالا انداختمو گفتم: بعله همچی تحت کنترل استاده😂
رویا: 😂😂
ــــــــــــــ
سارا: دل تو دلم نبود..
داشتم تو آینه خودمو نگاه میکردم...
داشتم روسری مو مرتب میکردم که صدای زنگ بلند شد
چادرمو برداشتم و رفتم تو پذیرایی...
(قرار گذاشتن بهم محرم بشن)
پ.ن: شب خاستگاری..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ