eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
988 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_95 نشستن تو ماشین:: کاترین: یه آب معدنی و یه جعبه دستمال کاغذ خریدم... گف
🇮🇷 آوا:یا خداااا... رسوول.. چیشده صورتت... دعوا کردی؟ رسول: اروم باش عزیزم... چیز مهمی نیست.. آوا: صورتت نابود شده بعد میگی چیز مهمی نیست😐 چیشده رسول! رسول: خوبم آوا جان ــــــــ آوا: رفتمو جعبه پانسمان رو اوردم.. ببینم صورتتو.... اول با پنبه تمیز کردم و بعدش پانسمان کردم... رسول: زخم صورتم میسوخت اما واکنشی نشون ندادم تموم شدو گفتم:: دستت درد نکنه... ــــ چند روز بعد ـــ شارلوت: کاترین چت شده این چند روزه؟ کاترین: از وقتی به خاطر من اونجوری کتک کاری کرد مهرش صد برابر به دلم نشست... شارلوت: کی؟ 😐 کاترین: این رانندهه شارلوت: کامران صفاری؟😳 کاترین: اهوم.. نمیدونم چم شده... انگار دوباره عاشق شدم! شارلوت: دوباره؟ 😐😳 کاترین: آر... با اومدن جیسون حرفامون نصفه نیمه تموم شد جیسون: شارلوت بیا گوشیت زنگ میخوره شارلوت: بلند شدمو با صدای اروم گفتم:: بع ا همچیو کامل توضیح میدیا! ـــــــــــــــــــ شارلوت: هلو؟ مایکل: هاااای.. شارلوت: مایکل... چطوری؟ مایکل: خوبم... شارلوت: چ خبرا... مایکل: خبرا که تو ایرانه میخوام ی کاری بکنی برام.... همه اتفاقایی که تو بازار طلا میوفته رو برام بفرست.. شارلوت: باشه اگه پیدا کردم میفرستم مایکل: اوکی... پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_95 چند روز بعد: سارا: حالش چطوره؟ پرستار: خداروشکر بهتره.. دکتر ببینتش مو
دو هفته بعد: رویا: اقا داماد اماده شو دیگه ساعت 8 باید اونجا باشیما... رسول: انقدر حرص نخور خواهر من.. کوووووتا هشت رویا: کوووووو تا هشت؟ 1 ساعت دیگ فرصت نداریم.. گل و شیرینی هم نخریدی... اههههه چرا انقدر خونسردی تووووو رسول: هم گل و هم شیرینی امادس فقط باید بریم بگیریم.. رویا: خوبه باز اینارو سفارش دادی.. رسول: همونطور که یقه مو درست میکردم ابرومو بالا انداختمو گفتم: بعله همچی تحت کنترل استاده😂 رویا: 😂😂 ــــــــــــــ سارا: دل تو دلم نبود.. داشتم تو آینه خودمو نگاه میکردم... داشتم روسری مو مرتب میکردم که صدای زنگ بلند شد چادرمو برداشتم و رفتم تو پذیرایی... (قرار گذاشتن بهم محرم بشن) پ.ن: شب خاستگاری.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ