اینم تقدیم نگاهاتون
تا استوری و پست های بعد فعلا
👋👋👋👋
#سرباز_امام_زمان
سلاااااممم🌸
بچه ها کلاسام تموم شددد😍😂
برم تکالیفو بنویسم و بیااامممم
(خداروشکر زیاد نیست)
4ونیم درخدمتتونم☺️
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
لیست سوپرایز هامون❤️👇🏻 400 تایی شدنمون 15 تا تم ایتا✅ 450 تایی شدنمون بیوگرافی 4 تا از بازیگران گا
بریم یرای سوپرایز 700تایی شدنمون👇🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قراربود واستون یه ادیت دیگه بزارم اما هر برنانه فیلم برداری از صفحه رو دانلود میکردم نمیشد توی اینشات فیلم برداری کرد و مجبور شدم از برنامه(polish) استفاده کنم💫
خلاصه که امیدوارم خوشتون اومده باشه....♥️
#سوپرایز 800 تایی شدنمون😍🎉
#ادیت_عکس
#عمل_به_قول🤝
#سرباز_آقا🍃
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم❌
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#گاندو3🐊 #پارت_24 امیر: جون به لب شدم بگیییدد عبدی: بچه ها برید سرکارتون امیر جان بیا بامن.... (رف
#گاندو3🐊
#پارت_25
(4روز بعد: رسول و امیر اومدن بیمارستان داوود به دستور آقای عبدی باید کنار علی سایبری باشه و دوربین های بیمارستانو چک کنه)
عطیه: آروم و قرار نداشتم...تصمیم گرفتم برم بیمارستان، عزیز رفته بود مسجد برای دعا فک کنم با خانما کار دیگه ای هم داشتن بهم گفته بود کارش خیلی طول میکشه که منم برم ولی من دل و دماغ نداشتم...
یه یاداشت برای عزیز نوشتم که نگران نشه حاضر شدم و رفتم سمت بیمارستان....
ــــــــــــــ
نرگس: داشتم تو حیاط بیمارستان راه میرفتم مه عطیه رو دیدم، بدو بدو رفتم سمتش....
عطیه اینجا چیکار میکنی
عطیه: علیک سلام..
نرگس: ببخشید...سلام😅
چرا با این حالت پاشدی اومدی اینجااا
عطیه: نگران محمد بودم...اومدم ببینمش اگه بشه
نرگس: فک نکنم بشه ولی با دکتر حرف میزنم ببینم چی میشه...
بیا بیا بریم تو هواسرده...
ــــــــــــ
عطیه: بعد از کلی اسرار به دکتر راضی شد من فقط 5 دقیقه برم محمدو بیینم....
همین که رفتم تو بعضم گرفت...
رفتم نشستم کنارش
سلام، اقا محمد
خوبی؟
وقتی محمدو اونجوری بی جون دیدم دیگه نتونستم بعضمو کنترل کنم....زدم زیر گریه...
دلم خیلی برات تنگ شده😭
پس کی میخوای چشاتو باز کنی...
عزیز منتظرته، من منتظرتم، بچمون منتظرته😭
سعی کردم گریه شدیدمو کنترل کنم چند تا تفس عمیق کشیدم و اشکامو پاک کردم و ادامه دادم...
محمد مگه قرار نبود همیشه کنار هم باشیم؟ پس الان چرا کنارم نیستی😭
بدقولی کردی اقای فرمانده😢
اگه بدونی اقا رسول چقدر حالش بده...
یا بقیه همکارات😓
عطیه: یادته گفتی بچمون باید خواهر داشته باشه داداش داشته باشه بچه هاشون خاله داشته باشن دایی داشته باشن خب بیدار شو😭 راستی 1ماه دیگه معلوم میشه بچمون پسره یا دختر...تا اون موقع چشماتو باز کن که باهم جواب آزمایش رو بیینیم😭
نرگس: عطیه جان بیا بیرون دیگت...
عطیه: اشکامو پاک کردم و سرمو بالا پایین کردم
خب اقا محمد وقت خداحافظیه
با صدای ارومتر گفتم: مواظب خودت باش جانان من
همین که پشتمو به محمد کردم صدای دستگاه بلند شد....
مح....مد😱😭
نرگس: بدو بدو رفتم دکترارو خبر کنم
ــــــــ
(دکترا تو اتاقن)
عطیه: کاری ازم برنمیومد بجز دعا کردن😭
رسول: عطیه خانم فقط گریه میکرد و قران میخوند...امیر هم هی میرفت اینور اوند معلوم بود اونم داره دعا میخونه..
منم هر آیه ای از قران رو بلد بودم خوندم....
ناخودآگاه لبخندی روی لبم نشست...
یاد حرف محمد افتادم:
حرفای محمد: استرست کاملا طبیعیه، رسول هرآیه ای از قران رو بلدی بخون......
با بیرون اومدن دکتر از افکارم بیرون اومدم😰
پ.ن¹:.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت حرام است🚫
کپی رمان ممنوع می باشد🚫
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#گاندو3🐊 #پارت_25 (4روز بعد: رسول و امیر اومدن بیمارستان داوود به دستور آقای عبدی باید کنار علی سای
بچه ها اینم یه جاهاش تکراریه ولی بخش جدید هم داره😂
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
😂😂😂😂😂 #سرباز_امام_زمان
می خندیییی🤣🤣
#سرباز_زهرا 🍁
🏴
❖
◾️ آن که نامش کرده
عالم را مسخر زینب است
◾️ آن که وصفش می رباید هوش از سر زینب است 🥀
▪️ مادرش آموزگار مکتب شرم وحیاست
▪️ فارغ التحصیل دانشگاه مادر زینب است 🥀
◾️ گر علی بن ابی طالب بود معیار صبر
◾️ آن که صبرش با علی گردد برابر زینب است 🥀
▪️ گفت پیغمبر حسینم هست کشتی نجات
▪️ بادبان و محور و سکان و لنگر زینب است 🥀
◾️ هست از درهای جنت یک درش باب الحسین
◾️ فاش می گویم کلید قفل آن در زینب است 🥀
◾ آن چه داغ شش برادر را به خود هموار کرد
▪️ تا بماند جاودان دین پیمبر زینب است🥀
فرارسیدن رحلت جانگداز حضرت زینب (سلام الله علیها) تسلیت باد🏴
─┅─═ঊঈ🕯️🏴🕯️ঊঈ═─
#سرباز_زهرا 🍁
#چالش_گاندویی
هرکس زودتر گفت «یا زینب کبری» برنده هست😊
فقط نفر اول
آیدیم:
@Fa
#چالش_گاندویی
هرکس زودتر گفت«کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود…»
فقط نفر اول
آیدیم:
@Fa
#چالش_گاندویی
مادر حضرت زینب(س) چه کسی بودند؟
فقط نفر اول
آیدیم:
@»»»
#سرباز_زهرا 🍁
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#گاندو3🐊 #پارت_25 (4روز بعد: رسول و امیر اومدن بیمارستان داوود به دستور آقای عبدی باید کنار علی سای
#گاندو3🐊
#پارت_26
عطیه:اقای دکتر همسرم، همسرم چیشد
امیر: منو رسول هم سوالی دکترو نگاه میکردیم
دکتر: واقعا خدا لطف بزرگی کرد، خانم شما چیکار کردی، بیمار از حالت کما بیرون اومده
عطیه: از خوشحالی دوباره اشکام شروع به باریدن کردن...
تو دلم فقط خداروشکر میکردم...
رسول: الهی شکررر
داوود: خدارو شکرر
عطیه: میتونم ببینمش
دکتر: خیر، فعلا به خاطر آرام بخش ها بیهوشه 1 یا 2ساعت دیگه بهوش میاد
عطیه: بله ممنون...😍😭
بعد از چند لحظه رفتم به سمت درب خروج
رسول: عطیه خانم، من میرسونمتون
عطیه: نه ممنون زحمت میشه
رسول: این چه حرفیه شماهم مثل خواهر نداشته من😁 بیاید بیاید من میرسونمتون
عطیه: ممنونم☺️
ـــــــــــــ
عطیه: اقا رسول منو رسوند خونه...رفتم تو دیدم عزیز تو حیاطه..
اشکام هنوز بند نیومده بود...
عه عزیز، سلام
عزیز: سلام مادر کجا رفته بودی
عطیه: بیمارستان😍😭
عزیز: یا فاطمه زهرا چیشده😱
چرا گریه میکنی😨
عطیه: نه نه عزیز نگران نشید چیزس نشده...
خبر خوش دارم براتون اتفاقا
عزیز: بگو مادر 😍
عطیه: محمد از کما اومد بیرون😍😭
عزیز: الهی شکر، خدایا شکر😭😭😍😍
خوووش خبر باشی دخترممم
پاشو پاشو مادر بریم بیمارستان
عطیه: عزیز دکتر گفت تا 2 ساعت دیگه بهوش میاد...
عزیز: اوووف مادر تا ما برسیم میشه 2 ساعت پاااشو بریم....😍😍
عطیه: چشم😂😘❤️
ـــــــــــــــــــــــــــ
رسول: سلام مجدد اقا امیر
امیر: عه سلام...
رسول: نشستم گفتم: خوبی
امیر: ممنون تو خو.....اییی باباااااا این دستت که باز....
رسول: دست من هیچیش نیست برادر من
تازه تو ازکجا فهمیدی؟
داوود: اولن داوود توضیحات لازمو بهم داده😂دومن هست برادر من پاااااشو ببینم بریم پانسمانشو عوض کنیم...
رسول: امیر جان خوبم...بیخیال
امیر: رسول جان میای یا ببرمنت😂
رسول: سریع بلند شدم و گقتم...
پاشو پاشو داداش.😂😂😂
امیر: 😂😂😂
رسول: وسط راه وایسادم، عه محمد چی
امیر: عزیزم اون دوتا مراقب چین پس؟
رسول: کافیه؟
امیر: کافیه خیالت تخت
الانم برمیگردیم دیگه
رسول: خیلی خب...
پ.ن¹: الان، استرس تمام بدنتونو فرا گرفته؟؟ که نکنه جیزی بشه🙂🔪
پ.ن²: به نظرم به اون ترس توجه کنید🤷🏻♀🚶🏻♀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت حرام است🚫
کپی رمان ممنوع می باشد🚫
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ