«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
ممنون بچه ها کلی واریز کردید انقدر زیاده نمیتونم عکس بدم😂😂 چشم فردا 3 تا پارت داریم ♥️
الهی شکر،الحمدالله😁😁
خدا به خیر کنه که دیگه چه بلایی می خوای به سر این خانواده بیاری🤣🤣
#سرباز_زهرا 🍁
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
الهی شکر،الحمدالله😁😁 خدا به خیر کنه که دیگه چه بلایی می خوای به سر این خانواده بیاری🤣🤣 #سرباز_زهرا
خدایا نویسنده رو به خودت میسپارم
دلشو به رحم بیار😅😁🤲🏻
#بسیجی🦋
اگر شیری اگر میری اگر مور
گذر باید کنی آخر لب گور
دلا رحمی بجان خویشتن کن
که مورانت نهند خوان و کنند سور
#شعر
#بابا_طاهر
#سرباز_زهرا 🍁
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂پاییز یک شعر است
♥️یـک شعر بـی مانند
🍂زیبـاتر و بهتـر از
♥️آنچـه میخوانند
🍂پاییز تصویـری
♥️رؤیایی و زیبـاست
🍂مانند افسون اسـت
♥️مانند یـک رؤیاسـت
#صبح_بخیر
#سرباز_زهرا
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_36 خونه روژان روژان: جیییییغغغغغغغغغغغ ریما: چیشده مامان چیشده😨 روژین: ررو
امنیت🇮🇷
#فصل_3
#پارت_37
محمد: سلام بابا خوبی
بابا تروخدا شفاهت رسولو پیش خدا بکن
رسول جوونه سنی نداره تازه میخواست ازدواج کنه😭
ولی همش تقصیر من بود...
شما رسولو سپردی به من😭
نتونستم ازش مراقبت کنم
نتونستم واسش مثل شما باشم
بابا واسش دعا کن
میدونم،میدونم شما همه چیو میبینی
میدونم همه چیو میشنوی
خودت شفاهتش رو بکن
بابا خیلی دلم برات تنگ..
پ.ن¹: نیم پارتکی احساسی😂😭
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_37 محمد: سلام بابا خوبی بابا تروخدا شفاهت رسولو پیش خدا بکن رسول جوونه سنی ند
امنیت🇮🇷
#فصل_3
#پارت_38
روژان: خیلی دلم واسه رسول تنگ شده بود تصمیم گرفتک برم تو و باهاش حرف بزنم...
هر دفعه اون دستگاهایی که بهرسول وصل بود رو میدیدم تمام تن و بدنم میلرزید..
سلام آقا رسول بی معرفت جنابالی نبودی قول دادی همیشه پیشم باشی
رسول 1ماه استراحت کردی بسه
دیکه بسه تروخدا بلند شو
ههمون دلمون واست تنگ شده
البته نمیگم قهر نیستما به محض اینکه به هوش بیای قهر منم شروع میشه😌😂
هنوز صورتم درد داره و.جاش نرفته😂
عزیزم دستت خیلی سنگینه ها هنوز جاش مونده یعنی انگار تازه صورتم زخم شده🤣
رسول دلم خیلی برات تنگ شده.
همه خاطره هامون مثل فیلم ازجلو چشمم رد میشه
(تمامی حرفای روژان رو به صورتی که داره گریه میکنه و لبخند میزنه بخونید)
مثلا اون روزی که پشت میزت نشسته بودم و مکالمه اون دو مزخرف رو گوش میدادم اومدی و شروع به دعوا کردن کردی
یا اون روزی که با زینب دعوات شد و تو حیاط رستوران افتاده بودی رسول اون موقع باهم نسبتی نداشتیم اما واقعا واست نگران بودم...
یا مولا اون روزی که گفتن باید به محرم شیم و رفتیم محضر تو گفتی یعنی من زن دارم منم زدم تو ذوقت و گقتم معلومه که نه
یا وقتی من تونستم رد سوژه رو بزنم ولی تو نتونستی
آخ رسول قیافت دیدنی بود😂😭
یادته رفتیم ترکیه😭😭😭
دیگه نتونستم حرف بزنم و یاد اون لحضه ای افتادم که رسول خودشو انداخت جلوی تیر😭😭😭
اشک توی چشمام پر شده بود یهو دیدم...
پ.ن¹: پارتی احساسی
پ.ن²: یهو چی؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ