eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_15 خونه:: عطیه: داشتم گزارش هارو مرتب میکردم که فردا تحویل آقا محمد بدم...
🇮🇷 شب::: محمد: عطیه خانم نشسته بود رو نیمکت تو حیاط سایت... دلم میخواست باهاش حرف بزنم... ولی روم نمیشد... نکنه اشتباه برداشت کنه... برگشتم که برم تو.. آوا: عطیه اونقدر خنگ نیست نفهمه چرا میخوای باهاش صحبت کنی... و بعد با خنده و شوخی گفتم: سلام😝 دست به سینه ادامه دادم:: بعدشم به نظرم اگه قبل از خاستگاری باهاش حرف بزنی موقع تصمیم گیری، تصمیم درستو میگیره... بهش دلگرمی بده... متوجه اش کنن چقدر واست مهمه... هرچی باشه کارش خیلی سخته میخواد یکیو انتخاب کنه که تا آخر عمر کنارش باشه.. باید بفهمه میتونه بهت تکیه کنه.... چیزایی بگو که تصمیم گیریو واسش آسون کنه حالاعم نگران نباش داداشم برو پشتتم... محمد: برگشتم سمت اوا و لبخند زدم... نفس عمیقی کشیدم... بسم الله گفتمو رفتم سمتش.. باصدای اوا سرجام متوقف شدم... آوا: فقط واسه شب خاستگاری هم حرفی باقی بزاریا😂 حالا برو😂 محمد: سری تکون دادمو خندیدم... ـــــــــــــــ عطیه: داشتم به محمد فکر میکردم با صدای قدم های کفش سرمو بالا کردم... محمد بود.... وایییی حالا چیکاررر کنممممم دوباره تپش قلب.... آب دهنمو قورت دادمو سریع بلند شدم... س.. سلام.... بدون اینکه نگاهی بهش بکتم گفتم:: ب... با.. ا... اجازه... خواستم برم که... محمد: با سر سلام کردم... ببخشید... میشه باهم حرف بزنیم..! عطیه: اطرافو نگاه کردم که چشم خورد به اوا... آوا: میدونم الان چه استرسی داره با حرکاتم سعی کردم بهش دل گرمی بدم و لبخند زدم... عطیه: بدون اینکه چیزی بگم نشستک... محمد: با اجازه ای گفتمو با فاصله زیاد روی نیمکت نشستم... نفس عمیقی کشیدمو شروع کردم:: من... زیاد اهل مقدمه چینی نیستم... عطیه خانم من... شمارو واسه یه زندگی انتخاب کردمو تو انتخابم مطمعنم... هرچیم بشه پاش هستم.. ـــــــــــ آوا: مث اینکه داره خوب پیش میره... یهو آقای نوروزی سبز شد😐😳😬 رسول: ا.. اینجا... چ... چخبرهههههه پ. ن: اوووه😬😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسم الله الرحمان الرحیم🌱 سلام من ادمین جدید هستم منو با بشناسید و استوری و پست های بازیگرا رو میزارم براتون😊
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
⌈✨⃟🕊⌋ وصیت ‌من ‌به دخترانی که عکس‌هایشان ‌را‌ در فضای ‌‌شبکه‌ها ‌ی اجتماعی میگذارند،‌ این‌است که این کار شما‌ باعث‌ می ‌شود ‌امام ‌زمان‌ "عجل الله تعالی فرجه الشریف "‌خون ‌گریه ‌‌ کند.. بعد‌از‌این‌ که ‌وصیت ‌و‌ خواهشم‌ را ‌شنیدید ‌به ‌آن‌ عمل‌ کنید؛ زیرا‌ ما‌ می ‌رویم ‌تا‌ از‌ شرف‌ و‌ آبروی شما ‌زنان‌ دفاع ‌کنیم.. مانند خانم ‌حضرت ‌زهرا‌"سلام الله علیها "‌باشید..:) -شهید‌ مهدی محسن‌رعد•• کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
مـٰآ‌گَـرزِسَـرِبُریـدِھ‌مٖۍ‌تَرسٖیـدٖیم، دَرمَحفِـل‌عٰآشِـقٰآن‌نِمۍ‌رَقصٖیـدٖیم!.. کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
🔔 گُمنامے! تَنها‌بَرای"شُہَــدا"‌نیست مےتُونی‌زِندھ‌باشۍ‌و سَرباز‌‌ِحَضرَت‌ِزَهرا‌ ۜ باشے! اما‌یہ‌شرط‌دارھ!؛✋🏼 باید‌فقط‌برای‌ ... "خدا"کار‌کنی نہ‌ریا"‌‌💔 کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
⌈✨🕊⌋ برای زیبایی چشم‌ها از ترس خدا اشک بریز... برای زیبایی صورت عادت وضو را ترک نکن... برای زیبایی اعصاب در بارگاه خدا سجده کن... برای زیبایی دل در دلت همیشه یاد خدا باش...🥀 کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
سلام علیکم خواهرا💫
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_16 شب::: محمد: عطیه خانم نشسته بود رو نیمکت تو حیاط سایت... دلم میخواست ب
🇮🇷 آوا: مثل برق گرفته ها برگشتم سمت صدا:: سرمو پایین انداختمو گفتم: آروم تررر آقا چه خبرتونه! رسول: خواستم برم جلو که.. آوا: صبر کنید! اجازه بدید حرفاشونو بزن رسول: حرف بمونه واسه شب خاستگاری... و رفتم سمتشون... آوا: کمی بلند تر گفتم:: به نظرتون عطیه راضیه الان برید و حرفاشونو نصفه نیمه تموم کنید؟ رسول:با کلافکی برگشتم سمت اون خانوم... منم راضی نیستم خواهرم با یه نامحرم هم کلام شه... آوا: شما محمدو خوب میشناسید... حد و حدود خودشو میدونه... کسی نیست که با دختر مردم گرم بگیره بگه و بخنده... عطیه هم همچین آدمی نیست... نگاشون کنید... ببینید با چه فاصله ای نشستن... چشاشونو دوختن به نوک کفشاشون... رسول: راس میگفت... ولی هنوز کمی اصبی یودمـ.. بدون اینکه حرفی بزنم رفتمو اونور وایسادم پشت ستون... ـــــــــ محمد: تنها آرزومم اینه که با یاری خدا شمارو خوشبخت کنم.... فقط بدونید تا جایی که خون در بدن داشته باشم کنارتون میمونم و مراقبتونم... پ.ن¹: به به جناب فرمانده... نمیدونستیم از این حرفام بلدی 😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷