eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دوستان شعبه دوم کانال امینت در ایتا❤️
عضو های عزیزم خیلی خوش آمدید🌸 بچه ها اون پارت هایی که تو روبیکا گذاشتم رو برا کسایی که تازه با کانالمون آشنا شدن قسمت بندی میکنم که عضو های جدید بتونن استفاده کنن 🌼 کسایی که از روبیکا اومدن به هیچ عنوان لفت ندن😚
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
♥️سلام سلام صبحتون بخیر♥️
سلام سلام حالتون چطوره؟؟ برا کسایی که گاندویی هستن یه کانال جذاب اوردم توی کانال یک رمان قرار میگیره که خیلی جذابه و کلی اتفاق خفن توش رخ میده🤩 راستی محمدو رسول توی رمان باهم برادر هستن😍 ـــــــــــــــــ قسمتی از 👇🏻 ـــــــــــــــــ رسول: خیلی ناراحت بودم کمرمم خیلی درد میکرد... رفتم نشستم کنار داوود داوود: داشتم کارامو میکردم که رسول اومد نشست کنارم حالش خوب نبود انگار... رسول: حالم خیلی بد بود سرم گیج میرفت داوود: رسول چیشده؟؟ چرا رنگت پریده رسول: صدا هاو تصاویر برام واضح نبود و بعدش سیاهی مطلق داوود: رسول داشت بی هوش میشد، یا خدا رسول رسول جان چشماتو باز کن یا خداا آقا محمد رسوول(با داد) پ.ن: رسول چی شدددد😨 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اگر دوست داری ادامه این پارت رو بخونی حتما حتما عضو کانال زیر شو👇🏻 @rooman_gando_1400 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بچه ها این رمان قبلا در روبیکا گذاشته میشد اما به دلایلی نویسنده روبیکارو پاک کرد و میخواد رمان رو توی ایتا بزاره...لطفا حمایتش کنید❤️🙏🏻 شعبه دوم کانال امنیت در ایتا🧡
بریم سراغ پارت 1 تا 6❤️
امنیت🇮🇷 من روژانم که یک خواهر دارم به اسم روژین منو روژین 23 سالمونه که البته من 5 دقیقه از روژین بزرگ ترم😎اما خب منو روژین عاشق هم دیگه ایم😘 منو روژین از بچه گی دوست داشتیم مامور امنیتی بشیم اما صبر کردیم تا دانشگاه تموم بشه 1 ماه بعد از تموم شدن دانشگاه رفتیم و آزمون دادیم بعد از 2 هفته به گوشیم زنگ زدن که ما قبول شدیم من نمیدونستم چجوری به روژین بگم که سکته نکنه😂 (سر میز صبحانه) روژان: عه... اممم روژین: چیزی شده روژان؟ روژان: امم نه......چیزه اره روژین: داری نگرانم میکنی ها روژان: ببین ما تو.. روژین: عهههههه بگو دیگهههه روژان: باباجان، توی آزمون قبول شدیم روژین اولش هیچی نگفت بعد شروع کرد بت جیغ زدن و خوشحالی کردن روژین: وااااای خدااایااااا شکرررررر روژاااان خیلی خوشحالم ناهار مهمون من❤️😝 روژان: عه باشه پس بیا الان بریم بیرون یکم بگردیم و لباس بگیریم روژین: باش موافقم روژان: منو روژین رفتیم بیرون تا برای فردا لباس بگیرم و آماده باشیم (4 ساعت بعد) روژین: وای باورم نمیشه خریدامون حدود 3،4ساعت طول کشید روژان: اره ولی چه چیزایی گرفتیم روژین: اره، خب بریم ناهار بخوریم؟ روژان: اره من خیلی گشنمه روژین: حالا چی بخوریم روژان: پیتزاااااا روژین: باشه بیا بریم سوار ماشین بشیم بریم پیتزا فروشی (10 دقیقه بعد) رسیدیم پیتزا فروشی که.... ادامه دارد........ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امنیت🇮🇷 که یک دفعه یک خانمی رو دیدم به نظرم خیلی چهره اش آشنا بود ولی توجه نکردم و رفتم که سفارش هارو بدم (5 دقیقه بعد) روژین: روژان سفارش دادم روژان: چیا سفارش دادی روژین: دوتا پیتزامخصوص دوتا نوشابه،سس پنیر(روژان عاشق سس پنیر بود) دوتا هم سالاد روژان:اووو خیلی جذابهههه😍😋 روژین: قربون خواهر شکمموم برم😂❤️ روژان: خدا نکنه😂😅😘 غذا هارو اوردن منو روژین شروع به خوردن کردیم واقعا خوشمزه بود روژین: خب غذامونم ک تموم شد بریم؟ روژان: اره مرسی روژینواقعا چسبید😘 روژین: ❤️😘 روژان: روژین؟! روژین: جانم روژان: اون خانم رو ببین که کنار اون آقا نشسته روژین: اونی که روسری قرمز پوشیده؟ روژان: اره روژین: خب؟! روژان: خیلی چهره اش آشناست ولی نمیدونم کجا دیدمش🧐 روژین: اره راست میگی خیلی چهره اش آشناس روژان: بریم بپرسیم ازش؟ روژین:وای نه زشته روژان: اخه ذهنمو مشغول کرده روژین: عههه روژاااااان روژان: واااییی بلههه روژین: خانمه داره میاد سمتمون روژان: یا خدا مطمعنی روژین: اره ببینش روژان: طبیعی باش خانمه: سلاااام دخترا روژان: سلام بفرمایید خانمه: حالا دیگه منو نمیشناسید؟ روژین: شما؟ خانمه: به مختون فشار نیارید میگم بابا آیدام روژان: آیدا تووعییی آیدا: اره دیگه روژین: ع روژان گفت چهرت آشناستا آیدا: بازم به مرام روژان روژین: نههههه منم گفتم آشنایی آیدا: اها😂 روژان+روژین:😂🤣❤️ روژین: خب اون اقاعه کیه؟؟ روژان: اره بگو ببینیم اون اقاعه کیه؟ آیدا: حالابعدا میگم بهتون روژان: عههه بگو دیگه لوس نشو روژین: اره بگووووو آیدا: نچ روژان: خب بگو ببینم چند سالته شغلت چیه آیدا: به نام خدا آیدا صادقی هستم 23 ساله تهران به دنیا اومدم به 3 زبان خارج کشو مصلح هستم روژان+روژین+آیدا: 😂😂😂 روژان: خب نگفتی شغلت چیه؟ روژین: اره همه چیو گفتی بجز شغلت😂 آیدا: یه رااااازه روژین: عه داشتییییم آقا: آیدا جان بیا بریم دیگه ادامه دارد...... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امنیت🇮🇷 روژین: آیدا جان معرفی نمیکنی آیدا: ع برادرم هستن برادر ایدا(ایلیا): سلام خوشبختم روژین+روژان: سلام همچنین(جدی) آیدا: زیر لب همش داشتم میخندیدم😂 ای خدا چجوری ضایع شدننن😂😂 همه رفتن بیرون ایدا و ایلیا رفان سمت ماشینشون روژان و روژین سکت ماشین خودشون روژان: دیدی چجوری ضایع شدیم😂😂 روژین: وای ارعهه😂 روژان: خب دیگه بریم سمت خونه راستی بهت گقتم روژین: چیو؟😂 روژان: اینکه مامان اینا دارن بر میگردن روژین: عه خداروشکر حال خاله بهتر شده؟ روژان: اره خداروشکر حالش خوب شده نویسنده: حال خواهر مادر روژین بد شده بود به خاطر همین مامان و بابا روژان و روژین رفته بودن پیش خاله روژان اینا روژان: وای روژین خیلی برا فردا ذووق داااارممم روژین: منممممممم😍 شب: روژان: روژین گشنته روژین:نچ روژان: منم همینطور بیا بریم بخوابیم روژین: باشه قرار بود ما راس ساعت 7 اداره باشیم من ساعت 6 رو کوک کردم تا به کارامون برسیم روژین: توی خـاب ناز یودم که با صدا داد روژان از خواب پریدم مه میگفت بدووو بدووو دیر شد ساعت 9 صبه باید 7 اونجا میبودیم ترس تمام بدنمو گرفته بود بیدار شدمو مسخواستم بزنم تو سرم که روژان ذستمو گرقت و گفت روژان: فقط یه شوخی بود 😂❤️ساعت 6 روژین: خیلی خوشحال شدم اما از دست روژتن ناراحت شدم و باهاش قهر کردم من خیلییی زود رنجم کسی بهم بگه پخ دوساعت گریه میکنم و بعدشم قهر داشتم اماده میشدم که یه صدایی اومد صدای روژااان بود ادامه دارد... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امنیت🇮🇷 که یهو صدای جیغ روژان رو شنیدم خیلی ترسیده بودم رسیدم به جایی که صدای جیغ اومده بود دیدم روژان افتاده روی سرامیک ها صداش زدم روژاان روژان جانم پاشو قهر تیستم اشتی پاشو فقط روژان چشماشو باز کرد و گفت اشتیا و بعدم فرار کرد منم زدم زیر گریه روژان: صدای گریه رو ک شنیدم برگشتم و گفتم: ببخشید آجی جونم قلط کردم الان خوبی؟؟ روژین: اره خوبم دیگه از این شوخیا نکنیا خیلی ترسیدم روژان: باشه باشه ببخشید😘❤️ حالا پاشو بریم سایت روژین: وااای ساعت چنده؟ روژان: نترس 6ونیمه🙂 چیییییییییییی 6ونییمهههه بلد شووووو بلند شوووووو برییییییم روژین: سریع صبحانه رو خوردیمو راه افتادیم دقیقا راس ساعت 7 رسیدیم سایت روژان: رفتیم داخل خیلییژ بزرگ و قشنگ بود رفتیم که یه اقایی اومد و گفت: اقا: شما؟ روژان:سلام ما عضو های جدید هستیم اقا: سلام بله بفرمایید روژین:ببخشید شما اقای حسینی هستید؟ حسینی(محمد): بله.... بفرمایید روژان: رفایم داخل اتاق اقا محمد از اتاق اقا محمد کل سایت معلوم بود.....اقا محمد داتش زنگ میزد به یه نفر محمد: خانم فهیمی لطفا بیاین اتاق من (3 دقیقه بعد) خانم فهیمی: سلام اقامحمد، سلام خانوما محمد: خانم فهیمی عضو های جدید هستن فهیمی: خیلی خوش اومدید روژان+روژین:خیلی ممنون محمد: خب خانوما خیلی خوش اومدین به سایت ما اول از همه لطفا خودتونو کامل معرفی کنید روژان: من روژان محمدی هستم بیست و چهار سالمه و به سه زبان، انگلیسی، چینی و ترکی کاملا مسلط هستم روژین: روژین محمدی هستم بیست و چهار سالمه من هم به سه زبان، انگلیسی، چینی و ترکی کاملا مسلط هستم محمد: بسیار عالی، خب خانوم محمدی لطفا به همه بگید بیان اتاق کنفرانس فهیمی: بله چشم.. با اجازه روژان: منو روژین هم با سر ازش خداحافظی کردیم ادامه دارد..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ