«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_26 امیر: دیگه تصمیم گرفتم دلو بزنم به دریا و برم همه چیز رو به گلنوش خانم بگم
امنیت🇮🇷
#فصل_3
#پارت_27
امیر: با من ازدواج میکنید
گلنوش: بله☺️
امیر: واقعااا بلهه😍😍
گلنوش: بله دیگه 😂
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سعید: باید جرات داشته باشم..میرم هنه جیز رو به فرشید میگم البته سعیده هم باید بیاد...خب اون خواهر منو گرفت منم خواهر اونو میگیرم
سعیده: والا (ست به سینه به لبه دیوار تکیه داده بود)
سعید: ای خدا ادم نمیتونم فکرم بکنه
سعیده: چرا میتونه ولی تو دلش..
حالا هم نگران نباش بیا بریم..فوقش مخالفت میکنه ماهم سمجی میکنیم😂
سعید:مطمعنم مخالفت میکنه....همونجوری که من کردم
سعیده: غمت نباشه نقطه ضعفش دستمه👌🏻😂
سعید: ای قربونت برم❤️😂
سعیده: خدانکنه بزن بریم...
نه نهههه نزن بریم منو فرشید امروز میخواستیم بریم پارک همونجا بهش میگم ولی باهام بیا
بهت پیام داپم سریع خودتو نمایان کن😂
ـــــــــــــــــــــــــــ پارک ـــــــــــــــــــــــــــــ
فرشید: میگم سعیده ما کی عروسی میکنیم؟
سعیده: نمیدونم
فرشید: اها خب پس بیخیال
سعیده: یعنی عروسیمون برات مهم نیست
فرشید:معلومه که هست.. از دهنم پردید
سعیده: نههه تو ازاولم منو نمیخواستی
فرشید: قلط کردم سعیده
سعیده: حرف نزن فرشید
سریع به سعید پیام دادم خودشو برسونه(نقشه است😂)
فرشید: باباجان ببخشید
سعیده: نمیخاااام
سعید: سلام سلام
فرشید:سلام سعید جان
سعیده: سلام داداش
سعیده: فرشید با اینکه باهات قهرم ولی میرم سر اصل مطلب
ببین سعید از شیما خوشش میاد
فرشید: چییییی😡
سعیده: چی نداره گفتم دیگه 😒😂
فرشید: امکان نداره اجازه بدم
سعیده: منم امکان نداره آشتی کنم
فرشید:گرو کشب میکنی
سعیده: نه خیر...اگر این دوتا ازدواج کنن باز من قهرم
فرشید: شیما نمیخواد
سعیده: من باهاش حرف زدم راضیه
فرشید: کی
سعیده: حرف زدم دیگه اصن اعتماد نداری زنگ بزن خودش
فرشید: باشه
سعیده: یعنیییی بههه منننن اعتمااادددد نداااارییییییییی
فرشید: ای وای🤦🏻♀
چرا عزیزم دارم ولی
سعیده: اعتماد داری ولی دروغ میگمممم
سعید بریییییییم
سعید: خداحافظ فرشید جان🤦🏻♀🤣 خدا به دادت برسه
فرشید: اهههههههههه💔😐
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سعید: کلک تو برو بازیگر شو
سعیده: قربونت😂😂😂😂
سعید: 😂😂
میگم حالا کی زنگ زدی
سعیده: دقیقا همون روزی که گفتی به شیما علاقه مند شدی
سعید: ای کلک😂
سعیده: ان شالله حضرت رسول مهر تورو بزاره تو دل فرشید 🤲🏻
سعید: اسم حضرت رسول مه اومد یاد رسول افتادم و یکی زدم تو پیشونیم
سعیده: چیشد؟
سعید: آخ یادم نبود رسول تو کماست
سعیده: اقای حسینی😳
سعید: اره😢
سعیده: ان شالله هرچه زودتر خوب میشن
سعید: ان شالله
پ.ن¹: سعیده بازیگر میشود 1😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_27 امیر: با من ازدواج میکنید گلنوش: بله☺️ امیر: واقعااا بلهه😍😍 گلنوش: بله
امنیت🇮🇷
#فصل_3
#پارت_28
سعید: شیما خانم باید ببینمتون
شیما: باشه بیاید پارکی که سعیده و فرشید اون دفعه رفتن
سعید: باشه خداحافظ
شیما: خداحافظ
مامااان مامااان
فریبا: جانم
شیما: مامان مبرم با اقا سعید قرار دارم
فریبا: باسه برو مادر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سعید: شیما خانم خپدتون میدونید چی میخوام بگم
شیما: بعله
سعید: فرشید اجازه نمیده
شیما: خب حق داره
سعید:؟!
شیما: خب شماهم کلی نه اوردید تو کار خیرش
سعید: چیکار کنم...
شیما: فرشید کینه ای نیست یادش میره زود
سعید: یعنی جواب شماهم مثبته
شیما:....
سعید: سکوت علامت رضاست😍
شیما:☺️
پ.ن¹: مبااارکهههه😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_27 امیر: با من ازدواج میکنید گلنوش: بله☺️ امیر: واقعااا بلهه😍😍 گلنوش: بله
خیلی طوولانی بوود😂
ولی خبری از رسول نبوود😂😂
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
خیلی طوولانی بوود😂 ولی خبری از رسول نبوود😂😂
نچنچنچ😢😢
چقدر آزار ، چقدر اذیت😁
#بسیجی
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
بچه ها لطفا بیشتر پیاماتونو توی ناشناس بگید توی پیوی هم حافظه ام پر میشه هم نمیتونم درست جواب بدم...
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_28 سعید: شیما خانم باید ببینمتون شیما: باشه بیاید پارکی که سعیده و فرشید اون
به به به به
دیگه واقعا باید سنگ تموم بزاریم ۴ تا عروسی دعوتیم🤣🤣
#سرباز_زهرا 🍁
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
به همین دلیل دیگه شماره هیچ کدوم از بازیگرارو نمیزارم....
مال خانم قطبی رو فقط میزارم باقی بمونه چون خودشون دادنش
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
به همین دلیل دیگه شماره هیچ کدوم از بازیگرارو نمیزارم....
همین رمان خودمون چشه😂😂
سلام به همه شما عزیزان☺️🌸
برای گاندویی ها یک کانال جذاب اوردم..توی کانال یک رمان قرار میگیره که کلی اتفاق جذاب وخفن توش رخ میده🤩
االبته گرم گاندویی نباشی مطمعن باش عاشق رمان و کانال میشی😌
شخصیت های رمان و نمونه پست هاش توی عکس بالا هست👆🏻
راستی رسول و محمد توی رمان باهم برادرن💫
ـــــــــــــــ قسمتی از #پارت_7 ـــــــــــــــ
داوود: داشتم کارامو میکردم که رسول اومد نشست کنارم انگار حالش خوب نبود...
گفتم: رسول چیشده؟؟ چرا رنگت پریده
رسول: سرم گیچ میرفت کمرم خیلی درد میکرد... صدا هاو تصاویر برام واضح نبود که سیاهی مطلق..
داوود:یا خدا رسووول
پ.ن: رسول چی شد😰
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به جز رمان کلی فعالیت دیگه هم داره مثل👇🏻
گیف های گاندویی💫
سکانس هایی از گاندو🎥
متن های انگیزشی🍀
بیوگرافی و وصیت نامه شهدا🥀
ادیت های گاندویی، نظامی و مذهبی💻
استوری و پست های بازیگرای گاندو روهم میزاره😍
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای خواندن ادامه رمان و عضویت در کانال روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ورود آقایون ممنوع و حرام است🚫
برای تب تشریف بیارید پیوی👇🏻
@Love_only_God_11
آمار بالای 150 بیان