eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_92 محمد: رسول خیلی حالش بود... اگه با ماشین میرفتیم حداقل یه روز کامل تو راه ب
رویا: سارا... رسول کو... سارا: اشکام سرازیر شد... رویا: وای... سارا تروخدا حرف بزن... رسول چیزی شده... کجاست اصلا؟ امیر: اومدمو کنار سما وایسادم.. سرمو پایین انداختم: بیمارستان... رویا: بیمارستان.... یاخدا... بیمارستان چرا... امیر: تیر خورده... ـــــــــــــ رویا: رفتم بیمارستان... سارا هم باهام اومد... فرشید: عه... خانم رضایی اینجا چیکار میکنید.. رویا: رسول.. رسول کجاست... فرشید: به اتاق روبه رو اشاره کردم.. دکترا بالاسرشن... رویا: کمی رفتم اونور تر و نشستم رو صندلی.. اشکام بند نمیومد.. سارا: نشستم کنارش.. اشکام سرازیر شد... همش تقصیر منه... اگه خودشو نمینداخت جلوی من اینجوری نمیشد.. رویا: سارارو بغل کردم... پ.ن: اگه خودشو نمینداخت جلوی من...؛ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_93 رویا: سارا... رسول کو... سارا: اشکام سرازیر شد... رویا: وای... سارا ترو
سارا: تو نمازخونه نشسته بودمو قران میخوندم... بعد از تموم شدن سوره تسبیحی که اقا رسول بهم داده بودو دراوردمو نگاهش کردم... ناخوداگاه لبخندی رو لبام نشست... دستی روی شونم احساس کردم... برگشتمو پشت سرمو نگاه کردم.. سما بود... سما: نشستم کنارش... ندیده بودم این تسبیحتو؟ سارا: به تته پته افتاده بودم... سما: میدونستم نمیخواد جواب بده پس بحثو عوض کردم... حال اقا رسول چطوره؟ سارا: دوباره اشک تو چشام جمع شد.. هنوز تغییری نکرده! بغضی که تو گلوم بود راه نفس کشیدنو برام سخت کرده بود... نباید خودشو مینداخت جلوم.... نباید... سما: دوسش داری؟ سارا: اشکام همزمان سرازیر شد... پاکشون کردمو سرمو پایین انداختم.. سما: رویا درمورد حسی که رسول نسبت به تو داره باهام حرف زده.. قبل عملیات بهم گفته بود.. اینکارشم از روی عشقی که به تو داره بوده.. همون اندازه ای که اون دوست داری... توهم دوسش داری؟ سارا: بامرور لحضه ای که ازم خاستگاری کرد اشکام دوباره سرازیر شد.. زمانی که... تیر خورده بود... ازم خاستگاری کرد.. اون لحضه نمیدونستم حسی که بهش دارم واقعا عشقه یا به خاطر عذاب وجدانه.. ولی الان میفهمم عشقه... سما: لبخند زدمو گفتم: توهم خیلی وقته رسولو دوست داری... ولی اینکه اونم دوست داره بهت ثابت نشده بود.. با این اتفاق فهمیدی چقدر عاشقته.. سارا: لبخند زدمو سرمو پایین انداختم... سما: اشکاشو پاک کردمو پیشونیشو بوسیدمو سرشو دراغوش کشیدم.. پ.ن: عشق.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_94 سارا: تو نمازخونه نشسته بودمو قران میخوندم... بعد از تموم شدن سوره تسبیحی ک
چند روز بعد: سارا: حالش چطوره؟ پرستار: خداروشکر بهتره.. دکتر ببینتش موردی نباشه مرخصه.. داشتم میرفتم اما برگشتمو گفتم: گفتی چه نسبتی باهاش داری.. سارا: لعد از کمی مکث گفتم: همکارشونم پرستار: مطمعنی همکار؟ اون اشکارو یه همکار واسه همکارش نمیریختا😂 سارا: سرمو پایین انداختم لبخند کوچیکی زدم.. پرستار: به هر حال.. وقتی بهوش میاد خوشحال میشه اولین کسی که میبینه تو باشی... خندیدمو گفتم: همکار😂 ـــــــــ سارا: دیدم اقا رسول داره چشماشو باز میکنه... رفتم تو اتاق... س.. سلام... رسول: ضربان قلبم رو هزار بود.. س. ل. ا. م سارا: حالتون خوبه؟ رسول: با سر جواب دادم.. سارا: خداروشکر... بعد از کمی سکوت گفتم: م.. من... من واقعا شرمندم... به خاطر من اینجوری شدین... ببخشید... رسول: قب.. لشم... ش.. ما... جو.. ن... من. و... نجا.. ت... دا.. دی.. ن... لبخندی زدمو گفتم: ای.. ن.. به.. او.. ن.. د... ر سارا: سرمو پایین انداختمو لبخند کوچیکی زدم.. ب..با..اجازه. رسول: سارا خانم.. سارا: سرجام میخکوب شدم... رسول: میشه... در... مورد... اون... موضوعی.. که.. باهاتون... حر..ف... زدم... نظر.. تونو... بگ.. ید... سارا: برگشتم سمتش... ک... کدوم.. مو.. موضوع.. رسول: با... م.. ن... از.. دوا.. ج.. می.. کنی... د سارا: سرمو پایین انداختم.. لبخندی زدمو از در خارج شدم... رسول: نفسی کشیدمو لبخند زدم... بلاخره تونستم😂 پ.ن: لیلیلییییی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هدایت شده از جوانان گاندویی
Karimi-MiladPayambarImamSadegh1395[01].mp3
4.78M
شیعه ی جعفریم تا ابد حیدریم
.♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
.♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
_______🌱هوالمحبوب🌱______ من‌عاشق✨مهربان ترین موجود عالم✨ هستم و به عشقم افتخار میکنم، با ماژیک روی وایتبرد پررنگ و درشت و خوش خط نوشتم خدا __اگه بخوای میتونی بیای ولی اونوقت امین دیگه شهید نمیشه،از غصه ی تو می میره. __حتی به زبان آوردن ازدواج بعد امین..برام سخت بود. __ اون خانم به وحید ابراز علاقه میکرد،وحید هم لبخند میزد.... __وحید پیش منه و من همسرش هستم.از زندگی ما برو بیرون... __زینب،زینبم،زینب ساداتم.... .دخترم مرده بود.زینب پنج ماهه م مرده بود💔 گوشه ای از داستان زندگی دختری پر‌انرژی که حضورش باعث ثبات قلب خانواده اش است.🌱 ‌‌.↯🌱↯. https://eitaa.com/harchytobekhay
هدایت شده از رمان گاندو
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تازه جوون بابا... دردت به جون بابا... حالا دیگه کی بشه عصای... 💔 | ---------- 📣 کانال رسمی شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy