eitaa logo
مجله دینی نکته‌های ناب مهدوی
2.8هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
8.6هزار ویدیو
432 فایل
💎معجزه کلام را در خوب‌شدن حالتان را دراین کانال ببینید. 💎کم‌کردن #حسرت #یوم‌الحساب مد نظر است. 💎غذای روحتان راازاین کانال دریافت کنید. 💎بامداومت برعمل نورانی #اهلیت و #علاقه به این مباحث ایجاد می‌شود. http://eitaa.com/joinchat/2906521606C41e5b9fe8b
مشاهده در ایتا
دانلود
@Ostad_Shojae4_5974275658782608350.mp3
زمان: حجم: 11.72M
۳ ← مگر من کیستم که خدا ، اصرار دارد حتماً فردی به عظمت صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ، از سوی خودِ او برایمان ، سبک زندگی بیاورد؟ 📍مگر من کیستم ، که باید برای هر قدم که برمیدارم ، فردی به بزرگی امیرالمؤمنین و فرزندانش ، قواعد سلامتِ آن قدم را برایم تعریف کرده باشند؟ ← مگر من کیستم که زندگی ، خارج از مورد تأیید خالق من ، مرا در نظام ابدی دچار مشکل می‌کند؟ @Ostad_Shojae @rooshanfekr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏آرزو دارم که حکومت اسلامی تشکیل بشود و آن زمان بزرگترین افتخارم این است که رفتگر خیابان‌هایش باشم. شهید سید مجتبی ‎ شهادت ۲۷ دی ماه ۱۳۳۴ تیرباران - بدست رژیم پهلوی غیرت دینی شهید نوابم آرزوست...
🔸پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند. ♦️برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ✅ فغان استاد مطهری از روحیه تنگ‌نظری مذهبی که علیرغم انقراض خوارج باقی ماند ♦️خوارج مردمی تنگ‌نظر و کوته‌دید بودند. در افقی بسیار پست فکر می‌کردند. اسلام و مسلمانی را در چهاردیواری اندیشه‌های محدود خود محصور کرده بودند. مانند همه کوته‌نظران دیگر مدعی بودند که همه بد می‌فهمند و یا اصلاً  نمی‌فهمند و همگان راه خطا می‌روند و همه جهنمی هستند. ♦️این گونه کوته‌نظران اول کاری که می‌کنند این است که تنگ نظری خود را به صورت یک عقیده دینی درمی‌آورند، رحمت خدا را محدود می‌کنند، خداوند را همواره بر کرسی غضب می‌نشانند و منتظر اینکه از بنده‌اش لغزشی پیدا شود و به عذاب ابد کشیده شود... ♦️تنگ‌نظری مذهبی از خصیصه‌های خوارج است اما امروز آن را باز در جامعه اسلامی می‌بینیم. این همان است که گفتیم خوارج شعارشان از بین رفته و مرده است اما روح مذهبشان کم و بیش در میان بعضی افراد و طبقات همچنان زنده و باقی است. ♦️بعضی از خشک مغزان را می‌بینیم که جز خود و عده‌ای بسیار معدود مانند خود، همه مردم جهان را با دید کفر و الحاد می‌نگرند و دایره اسلام و مسلمانی را بسیار محدود خیال می‌کنند. 📒 استاد مطهری، جاذبه و دافعه علی علیه السلام، ص۱۳۹ @rooshanfekr
💠 آیت الله سید محمدسعید حبوبی 💠 ❄روزی آخوند ملاحسینقلی همدانی در وسط درس چندبار این جمله را تکرار کرد : " آفرین سید محمدسعید !". حاضران از این سخن تعجب کردند، حال آنکه سید محمدسعید آن روز در درس حاضر نبود، بعدأ از او پرسیدند تو در آنروز کجا بودی و چه می کردی؟ او پاسخ داد :" آن ساعت در قایق نشسته بودم و از کوفه به کربلا می آمدم. عربی کنار من خوابیده و سرش را بر شانه من گذاشته بود، خرخر می کرد و آب دهانش به روی من می ریخت، ولی من دلم نیامد او را بیدار کنم و آن وضعیت نفرت آور را تا مقصد تحمل کردم." 📚 کتاب افلاکیان خاک نشین ، ص ۳۰ انتشارات شمس الشموس @rooshanfekr
💎 عَلَيكُم بِالجِدِّ وَالجتِهادِ وَ التَّأَهُّبِ وَ الاِستِعدادِ وَ التَّزَوُّدِ فى مَنزِلِ الزّادِ وَ لاتَغُرَّنَّكُمُ الحَياةُ الدُّنيا كَما غَرَّت مَن كانَ قَبلَكُم مِنَ الامَمِ الماضيَةِ وَالقُرونِ الخاليَةِ؛ 💎بر شما باد به تلاش و سختكوشى و مهيا شدن و آماده گشتن و توشه برداشتن از سراى توشه (دنيا). 💎مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد چنان كه ملتهاى گذشته و اقوام پيشين را فريفت. 📚 نهج البلاغه، خطبه ‏230 @rooshanfekr
چرا برای فرج امام زمان (عج) باید زیاد دعا کنیم⁉️ 🌹🍂حضرت امیرالمومنین (ع) فرمودند:👇 💠هر دری را بسیار کوبیدی بر روی تو باز میشود. 📚: اصول کافی، ج ۴ ، ص ۴۱۲ ، ج ۴ امام صادق (ع) فرمودند:👇 ⚜اگر شما همه با هم به درگاه الهی ضجّه و ناله می کردید و فرج ما را می خواستید،خداوند هم فرج ما را نزدیک می کرد. اما اگر همه با هم دعا نکنید محرومیت از امام،تا نهایت خود به طول خواهد انجامید. 📚: بحارالانوار؛ ج ۵ ۲- ص ۱۳۱ 💟اللهم عجل لولیک الفرج @rooshanfekr