#ماهیگیر_گرسنه_و_حاکم_زورگو
ماهیگیری گرسنه به دریا رفــت ، نزدیکی غروب تورش را جمـع کرد ، یک ماهی بزرگ در تـور بود خوشحال شــد و تمام رنج های آن روز را از یـاد برد . در راه برگشت #حاکـم که در همـان حوالی مشغول گشت بود ماهی را به زور از او گرفت و حتی از او تشکر هم نکرد
مرد سرافکنده به خانه بازگشـت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمـده بود . حاکم با #غرور به کاخ بازگشت و جلو ملکه خـود میبالید که چنین صیدی نموده است
همانطور که ماهی را به ملکه خود نشان میـداد ، خاری به انگشتش فرو رفـت ، دردی در دستــش #احساس کرد سپس دستش ورم کرد واز شدت درد نمیتوانست بخوابد
طبیبان جمـع شدند و قطـع انگشـت را پیشنهــاد نمودنــد ، حاکم موافقت نکرد تا درد تمام دست ، مچ و سپس تا بازو را فرا گرفــت و چنــد روز به همیــن منوال گذشــت . #طبیب ها این بار قطع دست از بازو را پیشنهـاد کردند . حاکـم موافقت کرد و دستش را بریدند
او به یاد مرد ماهیگیر افتـاد و دستور داد هر چه زودتـر پیدایـش کنند . بعـد از جستجـوی فراوان ماهیگیـر #فقیر را پیـدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته پیش حاکم آمد
حاکم گفت بدون هیـچ وحشتی بگو وقتی ماهی را گرفتم ، چه گفتـی؟ ماهیگیر گفـت به #آسمان نگاه کردم و گفتم پروردگارا او قدرتش را به من نشان داد ، تو هـم قدرتـت را به او نشان بده
❄ لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید
❄ #پیشنهـاد_عضویتــ در نکته های ناب⇙
@rooshanfekr
━━━━━━━━━━━━