eitaa logo
رویان نیوز
2.2هزار دنبال‌کننده
43.9هزار عکس
9.3هزار ویدیو
118 فایل
💠اخبارمهم وتحــــولات رویـــــــان [رسانه فرهیختگان شهر رویان] ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ در کــــــــــــانــــــــال 🔶 رویــــان نیـــــوز ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ◼️انتقاد،پیشنهادوارسال مطلب به تیم مدیریت @modiran_rooyannews
مشاهده در ایتا
دانلود
رویان نیوز
قسمت پانزدهم 🚫این داستان واقعی است🚫 ❤️ . #من_شوهرش_هستم ساعت نه و ده شب وسط ساعت حکومت #نظامی یهو س
🔻قسمت شانزدهم: ایمان علی سکوت عمیقی کرد ... - هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم ... اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم ... دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ... - اون وقت ... تو می خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ ... تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ... حالت صورتش بدجور جدی شد ... - ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ ... من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام ... چادر سرش کرده... ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست ... آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط ... ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ... این رو گفت و از جاش بلند شد ... شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما ... قدم تون روی چشم ماست ... عین پدر خودم براتون احترام قائلم ... اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه ... پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد ... در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در ... - می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ... تو آخوند درباری ... در رو محکم بهم کوبید و رفت ... پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ... خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ... یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند ... و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ... بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند ... علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید ... ادامه دارد.... قسمت های قبل رو ازدست ندید❤️ _____________________________ قسمت هفدهم: شاهرگ مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ... نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم ... چند لحظه بعد ... علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ... سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ... - تب که نداری ... ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده؟ ... بغضم ترکید ... نمی تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ... - هانیه جان ... می خوای برات آب قند بیارم؟ ... در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ... - علی ... - جان علی؟ ... - می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ ... لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ... - پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ ... - یه استادی داشتیم ... می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن ... من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده ... سکوت عمیقی کرد ... - همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست ... تو دل پاکی داشتی و داری ... مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی... و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ... مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی ... راست می گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی حجاب بودن ... منم یکی عین اونها... اما یه چیزی رو می دونستم ... از اون روز ... علی بود و چادر و شاهرگم ... ادامه دارد......✨ قسمت های قبلی رو از دست ندین✨ کانال خبری شهر رویان💟 @rooyannews
هدایت شده از قرارگاه سایبری عمار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢روایتی از پاسخ جالب رهبر انقلاب به درخواست حاج قاسم سلیمانی از ایشان درباره دعا برای شهادتش 🆔 @amarha
✔️اطلاعیه.✔️ با سلام و احترام به استحضار مي رساند جلسه گزارش عملكرد چهار ساله نماينده در مجلس و حوزه انتخابیه با حضور دكتر حسيني نماينده محترم مردم فهيم شهرستان های شاهرود و ميامي در شهر شهید پرور رويان مکان: خيابان شهيد رجايي (خيابان جنب شركت تعاوني) انتهاي خيابان منزل مرحوم علي ديانتي خواه برگزار ميگردد. 🚩چهار شنبه ٢٣بهمن ماه ساعت جلسه ١٨ الي ٢٠ ✔️کانال خبری شهر رویان در ایتا @rooyannews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کلیپی از گروه سرود دختران در روز ۲۲ بهمن در مسجدجامع شهر رویان و اجرای دکلمه اقای میکائیل عامری در حسینیه آقاقنبر ❤️کانال خبری شهر رویان @rooyannews
‼️معیارِ پوشش بانوان 🔷س : در مورد پوشش بانوان در جامعه، چه لباسی مناسب است؟ ✅ج: چادر برای بانوان، حجاب برتر اسلامی است؛ البته هر پوششی که شرایط ذیل را داشته باشد به عنوان حجاب اسلامی محسوب می شود: 🔺تمامی بدن (به جز صورت و دست ها تا مچ) را بپوشاند. 🔺هرگونه آرایش و زینت را (حتی در صورت و دست ها تا مچ) بپوشاند. 🔺به گونه ای نباشد که توجه نامحرم را جلب کند. 🔺برجستگی های بدن را ـ به شکل تحریک کننده و مفسده انگیز، آشکار نکند. 🔺موجب انگشت نما شدن در میان مردم نشود. 🔺از لباس های مخصوص مردان نباشد. 📕منبع: leader.ir 💎کانال خبری شهر رویان @rooyannews
رویان نیوز
🔻قسمت شانزدهم: ایمان علی سکوت عمیقی کرد ... - هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در مو
قسمت هجدهم: علی مشکوک می شود ... 🌸 @rooyannews 📝 من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نبودم ... علی از زینب نگهداری می کرد ... حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ... سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم ... من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود ... دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد ... 🌸 @rooyannews 📝 واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی ... اما به روم نمی آورد ... طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ... زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم ... حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه ... هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ... مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ... یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ... شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم ... یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ... زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ... - خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ ... چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ... - نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ... حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین .. 🌸 @rooyannews 📝 ________________________ قسمت نوزدهم: هم راز علی 🌸 @rooyannews ✨ حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ... - اتفاقی افتاده؟ ... رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ... از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ... - اینها چیه علی؟ ... رنگش پرید ... - تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ... - من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟ ... با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ... - هانیه جان ... شما خودت رو قاطی این کارها نکن ... با عصبانیت گفتم ... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ ... می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ... 🌸 @rooyannews ✨ نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ... بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ... با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت... خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین ... - عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم ... دیگه نمیارم شون خونه... زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد ... حسابی لجم گرفته بود ... - من رو به یه پیرمرد فروختی؟ ... خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ... - این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ... - خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ... خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ... توی چشم هاش نگاه کردم ... - نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ... ادامه دارد........ 🌸 @rooyannews_______________________
مهم نیست چقدر شب تاریک است خورشید دوباره طلوع خواهد کرد مهم نیست چقدر اندوهت عمیق است زمانی که دلت به نور خدا روشن باشد قلبت دوباره لبخند خواهد زد شبتون بخیر رفقا❤️ کانال خبری شهر رویان 💪🏻🔻 🅰 @rooyannews
🌺 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🌺 ♥️لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ الْـمَلِكُ الْـحَقُّ المُبِينُ،♥️ 🗓 امروز پنجشنبه: 24 بهمن 1398 19 جمادی الثانی 1441 13 فوریه 2020 ❤️ ‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﯾﺾ ﻣﯽ‌ﺷﺪﯾﻢ، ﻭقتے ﺁﻗﺎ ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯽ‌ﭘﺮﺳﯿد: ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﭼﺘﻪ؟ ﺯﻝ ﻣﯽ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎدرموﻥ! ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ؟ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯽ‌ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﮕﻪ ﻣﺮﯾﻀﯽ‌ﻣﻮﻥ ﭼﯿﻪ. ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯽ‌ﺳﭙﺮﺩﯾﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ‌ﺩﻭﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻥ، ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾم، ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﺭﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ‌ڪنه! ﺣﺎﻻ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟ ﺧﺐ، ﺗﻮ ﺟﻮوﻥ ﺷﺪﯼ، ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ. ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﻬﺶ... ﺣﺎﻻ ﻭﻗﺘﺸﻪ ﺗﻮ هم ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﯽ‌ﻫﺎﺕ ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ ﺣﺴﺶ ﮐﻨﯽ! ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻩ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﻧﻪ، ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ. ﺣﻮﺍﺳﺖ به مادرت باشه.❤️❤️❤️❤️ 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 🏅کانال خبری شهر رویان در ایتا @rooyannews https://eitaa.com/rooyannews