eitaa logo
رویان نیوز
2.2هزار دنبال‌کننده
42.4هزار عکس
9هزار ویدیو
116 فایل
💠اخبارمهم وتحــــولات رویـــــــان [رسانه فرهیختگان شهر رویان] ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ در کــــــــــــانــــــــال 🔶 رویــــان نیـــــوز ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ◼️انتقاد،پیشنهادوارسال مطلب به تیم مدیریت @modiran_rooyannews
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 #امشب، پخش چهارمین بسته اقلام غذایی و معیشتی در بین نیازمندان شهر رویان توسط بسیجیان پایگاه ثارالله شهر رویان این بسته های کمک معیشتی امشب ۹۸/۱۲/۵ در بین نیازمندان توزیع گردید.🔺 ✅امام علي عليه السلام : خـداونـد سـبـحـان گـذران نيازمندان را در اموال توانگران واجب ساخته است . بنابراين بينوايى گرسنه نماند، مگر به خوددارى توانگر؛ و خداى ، از اين كارشان بازخواست مى كند! همان ، ح 320، ص 1242. کانال پایگاه مقاومت ثارالله شهر رویان @p_sarallah
📌 دوخت ۲۵۰۰ عدد ماسک توسط بسیجیان پایگاه خواهران حضرت مریم(س) شهر رویان📌 ⬅️ تعداد ۱۰۰۰ عدد از این ماسک های تولید شده به نیازمندان اهدا گردیده است. ➡️ 🔹۵۰۰ عدد ماسک نیز هم اکنون در حال دوخت جهت توزیع بین همشهریان می باشد.🔺 کانال خبری شهر رویان در ایتا @rooyannews
19.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپی از رزمایش ضدعفونی سازی شهر جهت حفظ سلامت همشهریان عزیزمان، شب گذشته توسط بسیجیان پایگاه مقاومت ثارالله همراه با توصیه های مقام معظم رهبری درباره این ایام و تاکید بر رعایت بهداشت عمومی و عمل به توصیه های مسئولین مربوطه، تا به سلامت این ایام را سپری کنیم.ان شاءالله 🔊 🔻کانال پایگاه مقاومت ثارالله شهر رویان @p_sarallah
🕊 خداحافظ آسمان رجب ... آنقدر بی صدا باریدی و تطهیرمان کردی؛ که خودمان هم، سابقه ی خرابمان، فراموشمان شد! آنقدر دامنت را برای پروازمان باز کردی؛ که زخمی بالانی چو ما نیز، جرأت بال زدن یافتیم! دیگر سفره ات آهسته آهسته جمع می شود .... و ما دوباره دلمان برای نوای "یا من أرجوا" برای "سبحان الله و أتوب إلیه" و برای عاشقانه‌ترین ترانه‌ی "لااله الا الله" تنگ می‌شود! آمدی، تطهیرمان کردی، تا در نیمه‌ی شعبان، برای زیباترین جشنِ زمین، آماده شویم.... تا زیر سایه ی تنها باقیمانده ی خدا، آشتی کنانی راه بیندازیم و در ضیافت رمضان، غریبگی نکنیم! دست مریزاد بر آسمان تـو ؛ که ندیده خرید ... و چشم بسته بارید. خداحافظ ماهِ استغفار برای دیدنِ دوباره ات، باز منتظر می مانیم! وسلام دوستان مهربان صبح همه شما همراهان بخیر سلامت و شاد باشید @rooyannews
موسیقی سنتی ایرانی باصدای استاد:علیرضا افتخاری 👇👇
t(1).mp3
8.49M
🎼 ساقی بده پیمانه ای‌.... ...♡ @rooyannews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تا اطلاع ثانوی کلیه اصناف غیرضروری در شاهرود تعطیل می باشد. ستاد مبارزه با ویروس کرونا ♨️ رویان نیوز ♨️ تلگرام : @rooyannews اینستاگرام: https://www.instagram.com/rooyannews
🔺هواشناسی 🔹بارش پراکنده و وزش باد در نوار غربی و بخش‌هایی از مرکز کشور، مناطقی از خراسان‌های رضوی و جنوبی، کرمان، یزد، دامنه‌های زاگرس و ارتفاعات البرز 🔹خلیج فارس و دریای عمان مواج است. 🔹سازمان راهداری: طول کل راه‌های آسیب‌دیده از سیل ۹ هزار کیلومتر است؛ در این سیلاب ۵۶۰ ابنیه و پل آسیب دید. 🔹سازمان راهداری: براساس پیش‌بینی‌های اولیه حدود ۵۰۰ میلیارد تومان خسارت به راه‌ها وارد شده است. 🔹امداد رسانی نیروهای خدمات‌رسان، هلال احمر و سپاه در استان‌های درگیر سیل ادامه دارد. @rooyannews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 رئیس جمهوری که در اوج بحران و جنگ، به جای کاخ‌نشینی و تماس تلفنی و ویدئو کنفرانس، وسط میدان و پا به پای رزمندگان و مردم بود. @rooyannews
من اگر همچین خونه ای داشتم باور بفرمایید روزای عادی هم از خونه بیرون نمی رفتم @rooyannews
با این وضع من فکر میکنم اطلاعيه هواشناسی نسبت به اعلام بارندگي هاي پيش رو در هفته جاري اعلام کنه بسمه تعالي فرار کنین..فقط @rooyannews
❌فیلم های سینمایی روز چهارشنبه ۶ فروردین ۹۹ 🔺 گروه ویژه ساعت ۸ شبکه دو 🔻 دم دراز حقه باز جوراب شو ساعت ۹ شبکه پنج 🔺 سرزنده در ۱۰۲ سالگی ساعت ۱۱ شبکه نمایش 🔻 دانشمند و مرد دیوانه ساعت ۱۱:۱۵ شبکه یک 🔺 مگ ساعت ۱۳ شبکه نمایش 🔻 پلیس بل ویل ساعت ۱۳:۳۰ شبکه پنج 🔺 گل طلایی ساعت ۱۴ از شبکه کودک 🔻 شاهد نامرئی ساعت ۱۵:۳۰ شبکه سه 🔺 دامبو ساعت ۱۷ شبکه دو 🔻 روبو ساعت ۱۷:۴۵ شبکه امید 🔺 تبدیل شوندگان ساعت ۱۹ شبکه نمایش 🔻 پسر کیهان نورد ساعت ۲۰ از شبکه کودک 🔺 تالکین ساعت ۲۰:۳۰ شبکه چهار 🔻 هامون ساعت ۲۱ شبکه نمایش 🔺 تکه های گمشده ساعت ۲۳ شبکه نمایش 🔻 تمام پول دنیا ساعت ۱ بامداد پنجشنبه شبکه نمایش 🎗کانال خبری شهر رویان در ایتا: @rooyannews
🔴می‌دونید چرا پریزیدنت بعداز ۳۵روز تازه یادش اومده ازفردا محدودیت سختگیرانه رو اعمال کنه؟! بعد از ابتلای ۲۷ هزار نفر به کرونا و فوت ۲هزار نفر بلاخره جناب رئیسجمهور می پذیزد که مقداری محدودیت های سختگیرانه اعمال شود . چه کسی ایشان را بخاطر خسارات وارده به کشور بدلیل این نوع مدیریت مواخذه خواهد کرد؟ 🔴 رویان نیوز @rooyannews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢تصاویری تکان دهنده از غسل جانباختگان کرونایی! وقتی نوبت به غسل دادن یک غسال می‌رسد... 🆔 @rooyannews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑دوربین مخفی ایرانی مردِ کرونایی😄😄 (از کرونا نترسیم ولی آن را جدی بگیریم) 🚩کانال خبری شهر رویان در ایتا @rooyannews
آقا دعای عید من امسال "تعجیل" است وقتی تو تحویلم بگیری سال تحویل است حرف دل زارم نبود توست اجمالا تعجیل کن این حرف ها محتاج تفصیل است نام تو هر جایی که آمد بی هوا دیدم بغض جدیدی در گلو مشغول تشکیل است هر لحظه دنیا از تو یغما میبرد یاری ای مسلمی که لشکرت در حال تقلیل است در دفتر عمرم پر از شعر فراق توست آقا بیا که دفترم در حال تکمیل است 🌺 🌺 اللهم عجل لولیک الفرج @rooyannews🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 اف بر این دنیای ظالم 📍ویروس هر روز 8000 کودک را در دنیا می‌کشد؛ درحالیکه واکسن آن «غذا» هم وجود دارد. 📣اما شما چیزی از آن در رسانه‌ها نمی‌شنوید. 📍می‌دانید چرا؟ چون گرسنگی ثروتمندان را نمی‌کشد. 📣دشمن بشریت یعنی سالانه میلیون‌ها تن غلات را در دریا می‌ریزد تا قیمت آن کاهش نیابد و سلطه‌ی خود در تجارت غلات را حفظ کند 🌸🍃 @rooyannews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🌴 داستان «نه!» 🌴 نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی ⚫️ 4 ⚫️ 🔻 روز ششم... توی خون حیض دست و پنجه نرم میکردم... خونی که در شرایط عادی هم حالم را به هم میزد و ازش متنفر بودم... هر چی دعا برای مرگ و مردن میکردم دعاهام مستجاب نمیشد... تمام بدنم درد میکرد... درد کتک چند روز پیش... درد شکنجه های گذشته... درد رحم و شکمم... اینقدر ناله و جیغ کشیده بودم که حتی صدای خودمو نمیشنیدم... فقط دعا میکردم بدنم کرم نزنه... چون خون رحم و زخم بدنم و خاک توی قبر و خلاصه همه چیز برای کرم زدن و گندیده شدن مهیا بود... 🔻 روز هفتم... تا یه هفته هیچ جا را نمیدیدم... هفت شب و هفت روز... بعدا یکی برام گفت که اونا اعتقاد داشتن که اگر زندانی را به مدت یک هفته در یه جای نمور و تاریک مثل «قبر» نگه داشتی و خوراک مار و عقرب نشد و بالاخره زنده موند، تقدیرش اینه که زنده بمونه و حداقل تا دو سه ماه دیگه زنده باشه... زنده باشه تا بعدا براش تصمیم بگیرن که چیکارش کنن؟! اینقدر اون یه هفته سخت و دشوار بود که همش ناله میکردم و دست و پا میزدم... هم درد داشتم و هم زخم و زیلی بودم... نمیشد پاشد نشست و یا چاردست و پا راه رفت... چون فاصله کف و سقفش، کمتر از 60 سانت بود!! و تمام اون محیط هم بیشتر از یک در دو نبود... ینی منو دفن کرده بودند... جوری هم دفن شده بودم که باید با تمام عوامل و جونورهای طبیعی زیر زمینی دست و پنجه نرم میکردم... اغراق نمیکنم... چرا که جایی هم برای اغراق نمیمونه... اما برای زنده موندن، مجبور بودم به هر چی میتونستم چنگ بزنم و بعد از اینکه له و نابود شد... ینی همون مورچه ها و سوسک ها را شکار کنم و بعد از کلی تهوع و چندش، بندازم توی دهنم که حداقل زنده بمونم... دیگه حالم از خودم بهم میخورد و نمیدونستم چرا خدا منو نمیکشه که راحت بشم؟! تا اینکه... من مردم... ⚫️ اما ... وسطای مردنم بود که... احساس ضربه کردم... ضربه اول... ضربه دوم... یه چیزی مثل کلنگ و بیل... احساس کردم یه نفر داره با قدرت هر چه تمام تر، کلنگ میکوبه به بالای سرم... میکوبه به تن و بدنم... صدام در نمیومد... فقط میفهمیدم که صدا داره یواش یواش میاد پایین... داره به من نزدیکتر میشه... وقتی ضربه میزد، تمام فضایی که در اون بودم، به لرزه در میومد... تا اینکه به سنگ الحد رسید... همونجوری که میخواستند سنگ ها را بردارند، کلی خاک ریخت روی صورتم و توی دهنم... چشمام باز نمیشد... همونجوری که سرفه میکردم و چشمام را میمالیدم، متوجه شدم که نور خورشید محکم به صورتم برخورد کرد و نمیتونستم سرمو بالا بگیرم... دستمو گرفته بودم جلوی صورتم... نمیتونستم دستمو بردارم... دست دو نفر را احساس کردم... قوی پنجه و بزرگ... منو مثل یه مرغ گرفتند و انداختند توی ماشین و حرکت کردند... تا اینکه یواش یواش تونستم خاک ها را از چشمام بیارم بیرون و صورتمو یه کم تمیز کنم و یه ذره چشمامو باز کنم... هنوز باز نکرده بودم که یه نفرشون مثل اینکه متوجه شد، فورا یه کیسه کشید روی سر و صورتم... نذاشت جایی را ببینم... @rooyannews
بسم الله الرحمن الرحیم 🌴 داستان «نه!» 🌴 نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی ⚫️ 5 ⚫️ نمیدونم چند ساعت رانندگی کرد... هیچ صدایی جز صدای رانندگی و ماشین نمیشنیدم... بیشتر دقت کردم... اما صدای ماشین دیگری هم نمیشنیدم... نه صدای بوق... نه صدای آدما و نه هیچ چیز دیگه! مثل اینکه داشت در یه جای خیلی خیلی خلوت رانندگی میکرد... جایی شبیه کویر یا دشت و یا مثلا خارج از شهر و آبادی! متوجه بودم که چند نفر توی ماشین هستند اما اصلا با هم حرف نمیزدند... به خاطر همین نمیتونستم بفهمم که با چه کسانی طرف هستم و چه زبون و اصل و نسبی دارند؟ فقط یادمه که یکیشون عطسه کرد... دو بار... دیگه هیچ صدایی نیومد... من اسامی ماشین ها را وارد نیستم بخاطر همین هم از روی صدای ماشین، نمیتونم بگم چه ماشینی بود که داشت منو میبرد... ولی هر چی بود، ماشین سرحال و پر شتابی بود... چون یادمه که از جاهای غیر آسفالت و سنگ و لاخ و پست و بلند که رد میشد، مشکلی نداشت و فقط منو مثل توپ، این ور و اون ور مینداخت! برام سوال بود که چرا توی اون قبر خفه نشدم؟!... علی القاعده باید به خاطر کمبود اکسیژن میمردم... ولی انگار یه جورایی هم شاید یه سوراخی چیزی برای هوا داشته ... نمیدونم... اما وقتی داشتن منو با ماشین میبردند، خیلی نفس میکشیدم... مشکل تنفسی برام پیش اومده بود... خاک و خون هم که وارد گلوم شده بود و خودم امیدی به ادامه حیات نداشتم... به شدت ضعف داشتم و لب و دهانم عطش داشت... چون یه هفته بود که نه آبی خورده بودم و نه هیچ چیز دیگه ای! جز همون حشرات چندش آوری که گفتم... بعد از یک هفته حالت سکون و دفن، حالا در شرایطی بودم که داشت تمام دنیا دور سرم چرخ میخورد... اینقدر راهش طولانی بود و در حین رانندگیش این ور و اون ور پرت میشدم که تهوع کردم و دو سه بار آوردم بالا... داشتم به یه حالت خاصی میرفتم... حالتی مثل بی هوشی... اما اندکی متوجه بودم... بی حال بی حال شده بودم... تا اینکه بالاخره ایستاد... من که کلا بی حال و بی جون بودم... حتی توان تکون خوردن هم نداشتم... فقط فهمیدم که یه نفر منو انداخت روی شونش ... بدن ضعیف من مثل یه گوشت آویزون در مغازه های قصابی شده بود... به زور نشوندنم روی صندلی که در یه اتاق نسبتا کم نور بود... خیلی هواش سرد بود... داشتم میلرزیدم... نمیتونستم خودمو کنترل کنم... حتی اون لحظه خودمو خراب کردم... فکرم داشت منفجر میشد... چون وقتی خیلی ضعیف میشم، فکر و ذهنم نزدیکه منفجر بشه... نمیتونستم چشمام را باز کنم اما به زور تلاش کردم مژه های چشممو از هم باز کنم و از لا به لای مژه هام ببینم کی جلوی روم نشسته؟ دیدم یه مرد تقریبا 50 ساله با ریش بلند و یه کلاه مشکی خیلی کوچیک روی سرش و در حال تمیز کردن لای دندوناش رو به روی من نشسته... پاشد اومدم نزدیکم... خم شد و صورتشو آورد نزدیک گوشم و گفت: «خدا نخواست بمیری... من هم تلاشی برای مردنت نمیکنم... نه اینکه به دردم بخوری... نه... خیلی بی مصرف تر از این حرفهایی... اما خوشم میاد با کسانی که خدا واسطه زندگی و زنده موندنشون میشه چند روز زندگی کنم و ببینم چطور آدمایی هستند...» بعد به اون نفری که منو روی شونش انداخته بود و آورد بود اونجا اشاره کرد تا منو ببره! اونم منو دوباره از روی صندلی بلند کرد و انداخت روی شونش و راه افتاد... هنوز از اون اتاق نرفته بودم بیرون که اون بازجو اومد دنبالم و دوباره صورتشو آورد نزدیک صورتمو و با یه لبخند کثیف و عصبی بهم گفت: «به زودی همدیگه را میبینیم... فقط تلاش کن زنده بمونی... برو ...» وارد یه راهرو شدیم... دو طرفش اتاق های جمعی و انفرادی بود... صدای ناله و جیغ های بلند و وحشتناک میومد... اینقدر صداها زیاد بود که دیگه صدای پای اون غولی که داشت منو با خودش میبرد نمیشنیدم... دقیقا یادمه که اون لحظه، دلم برای قبر و دفن و شرایط قبلیم تنگ شده بود... همش میگفتم کاش هنوز توی قبر بودم و خوراک مار و عقرب ها میشدم... اما اینجا نمیومدم... انواع صداها و زبان ها را میشد در اون راهرو شنید... مشخص بود که زندان اون منطقه، محله و شهر و وطن خودم نیست... با انواع و اقسام زبان ها و گویش ها داشتند ناله میکردند... عربی... انگلیسی... آلمانی... چه میدونم... با همه زبان ها... راهروی طولانی بود... هنوز به تهش شاید نرسیده بودیم که چند تا پله... شاید مثلا 20 تا پله خورد و رفتیم پایین... اون جا هم وضعیت همینطور بود... ظاهرا چند طبقه بود... همش هم همین وضعیت را داشت... چند متر جلوتر که رفت، در یکی از اون دخمه ها را باز کرد و منو محکم پرت کرد اونجا... فهمیدم که روی دست و پای چند فر افتادم اما نمیدیدم و دیگه هم متوجه نشدم چی شد... ادامه دارد... @rooyannews