ای که در دل هستی و با چشمِ تر میبینمت
عاقبت یک روز با چشمانِ سر میبینمت...
روبرویِ استغاثههای نابِ مادرم
در دعای عهدِ هر صبحِ پدر میبینمت
چند سالی میشود اشکِ مرا میبینی و
در میان اشکهایِ شعلهور میبینمت
مطمئنم که به زودی بعدِ صبر و انتظار
میرسی! در گرگ و میشِ یک سحر میبینمت
عطرِ نرگس از عبایت میوزد سمتِ دلم
در هوایِ بی نظیرِ دور و بر میبینمت
در کنارِ کعبه روزی از سفر میآیی و
میرسد سالِ وصال و در حضَر میبینمت
از تمام آنچه در وصف تو عمری گفتهاند
سرتری و با نگاهی خوبتر میبینمت
چشم در چشمِ تو بودن سهم آن سیصد نفر
وای بر من که قدرِ یکنظر میبینمت!
#مرضیه_عاطفی