معصومه گلدونش رو انداخت و شکست...
گل حساسیه
شوک بهش وارد شد،
ریشه اش هم هوا خورد.
( هر دوتای اینا برای گل های حساس سمّه)
با ناامیدی گلدونش رو عوض کردم
خاک خوب پاش ریختم
گذاشتم سر جای همیشگیش
بعد از چند روز دیدم برگ های کوچولوی قشنگش یکی یکی داره میریزه...
همه ی برگ هاش ریخت
فکر کنم عوارض شیمی درمانیش بود
دیگه کاملا ناامید شدم از سلامتی دوباره اش...
بعد از چند روز دیدم دوباره داره جوونه میزنه...
نذاشت سختی ها بهش غلبه کنه...
یاعلی گفت و دوباره پا شد.
خانم معلم قشنگ من🪴
@roozikenemidanam
هرچی که اطرافمون میبینیم،
میتونه برامون یه خانوم معلم باشه...
#راضیهنوشت
حافظه ی خوبی ندارم اما یادم می آید که قبل تر ها، دلتنگی ها دسته جمعی به دیدنم می آمدند،
در می زدند و من از چشمی در نگاهشان میکردم و از شما چه پنهان، در را به رویشان باز نمیکردم...
بیشتر غروب جمعه سراغم را می گرفتند و من که از آمدنشان شستم باخبر بود، کفش هایم را از پشت در برمیداشتم که گمان کنند خانه نیستم،
کمی پشت در می ماندند، در میزدند، زنگ میزدند،
و وقتی ناامید میشدند، روی در مینوشتند:(آمدیم، نبودید...)، سپس یکی یکی سوار آسانسور میشدند و میرفتند...
مدتی ست دلتنگی هایم خروس بی محل شده اند،
وقت و بی وقت می آیند و میمانند و نمیروند...
آنقدر میمانند که ساعت ها از وقت خوابم میگذرد.
یادم می آید قدیم ترها دلتنگی هایم لااقل در میزدند.
اما مدت هاست خودشان کلید دارند...
#راضیهنوشت
پ.ن: عکس بی ربط،
شاید هم باربط...
قرارداد مجموعه دلتنگی های شاعرانه ام
با نام: (روزی که نمیدانم)
همین.
@roozikenemidanam