eitaa logo
روز نوشت‌های من
45 دنبال‌کننده
419 عکس
158 ویدیو
37 فایل
زندگی پر از اتفاقات روزانه است. روز نوشت های من بیان این اتفاقات شخصی از زاویه دید جدیدی است. @Azizollahey
مشاهده در ایتا
دانلود
قحطی اومده بود توی شهر از خدمت کارش پرسید: چقدر توی خونه گــندم داریم؟ با خوشحالی جواب داد: به اندازه چـــند ماه داریم هنوز! گفت: هـــمشو ببر به قــیمت پـایـیــن بفروش ع! اگه بفروشیم دوباره نمیتونیم بخریم! ســــخته! گـــــرون شده! - بــقــیه مـــــردم که مثل ما نتونستن انبار کنن چیکار میکنن؟! - اونا یا روزانه نون میخرن یا اصلا نون گندم نمیخورن و نون جو میخورن - وقتی اوضاع این جوریه ما هم مثل بقیه مردم هستیم و نونمون رو روزانه تهیه می کنیم @babanejad
نخلستان بزرگ و پر محصولی داشت. وقتی خرماها حسااابی می‌رسید می‌گفت در باغ رو باز بذارید تا مردم بیان و از خرماها بخورن. دم در باغ هم یه سینی بزرگ پر خرما میذاشت تا اونایی که نمیتونن از نخل ها بالا برن از اون بخورن. برای کارگراش هم جدا می‌کرد. یه سری هم می‌فرستاد برای فقرا تهش چقدر میموند؟؟؟ برای مصرف خودش و خونوادش میبرد @babanejad
بند کفشش پاره شده بود و نمیتونست باهاشون راه بره کفش ها رو زده بود زیر بغلش و با پای برهنه داشت می‌رفت! سریع خودم رو بهش رسوندم و کفشم رو از پام در اوردم و گذاشتم جلوی امام آقا پاهاتون زخمی میشه، بفرمائید کفشای منو پا کنید! تحویلم نگرفت! گفت: نباید مشکلات خودمون رو گردن دیگران بندازیم... @babanejad
خدمت‌کارش رو فرستاده بود کاری انجام بده. دیر کرد. نگرانش شد راه افتاد و رفت دنبالش دید گوشه یه کوچه، یه جای دنج پیدا کرده و خوابیده!!! آروووم نشست بالای سرش با بادبزن بادش زد که کیف کنه بیدار که شد، دید اوه چی شده!!! امام با مهربونی بهش گفت خوش خواب! از این به بعد شبا زودتر بخواب که روزا بتونی کار کنی @babanejad
ناراحت سربه زیر با لباس پاره نشست جلوی امام آقا! دعا کنید خدا روزیم رو زیاد کنه و از این بدبختی نجاتم بده دعا نمی‌کنم! دعا نمی‌کنید؟! چرا؟؟؟ برای اینکه خدا برای به دست اوردن روزی راه گذاشته اما تو میخوای با تنبلی و دعا روزیت برسه که نمیرسه! @babanejad
به حسن بن زید حاکم مدینه خونه جعفر بن محمد رو آتیش بزن و دستگیرش کن همین کار رو کرد خونه رو که آتیش زد شوکه شده بود دید امام خیلی آرام و بدون ترس داره روی آتیش خونه راه میره و با ابهت فریاد میزنه: من پسر اسماعیلم من فرزند ابراهیمم آتش کاری با من نداره @babanejad
هدایت شده از حسن بابانژاد
وقتی آخرین نفساش رو داشت میزد دستور داد همه فک و فامیل رو جمع کنیم همممه جمع شدن لابد کار مهمی داشت حرف مهمی میخواست بزنه سرش رو بلند کرد به همه نفر به نفر نگاه کرد و با نفس های شمرده شمردش گفت: اگه به نماز بی توجهی کنید رنگ ما اهلبیت رو توی قیامت نمی‌بینید. نگفت اگه نماز نخونید! گفت اگه فقط بی توجهی کنید! @babanejad