eitaa logo
روشنای ویگل
118 دنبال‌کننده
25.2هزار عکس
31.4هزار ویدیو
786 فایل
سعی می کنم مطالب خوبی برای شما عزیزان داشته باشم.باماهمراه شوید.
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ته دلمان قرص بود که هوای بچه هایمان را دارد... ✍ میشود هوای ما را هم داشته باشی؟ همانجور که می‌دیدی رفقایت با حرف، سر براه نمی‌شوند یک چَک شان میزدی، بیا ما را هم سربراه کن حتی با سیلی هر چند که میدانم با نگاهی از طرف تو این دست و پا بسته به زنجیر گناه رها خواهد شد 🕊 قسمت هایی از کتاب زیبای ... 💞 @aah3noghte💞
💔 قرارمان این بود که شب، بعد از مراسم عروسی، با ماشین ساده‌ای برویم تا خانه خودمان، گفتیم ماشین را گل نزنیم اما دخترهای فامیل قبول نکردند. آقا جواد گفت پس شیشه‌ی جلوی عروس را کامل گل بزنید. این طوری هم ماشین را گل زده بودند، هم جلوی دید گرفته می‌شد. به فامیل هم تاکید کرده بود دنبال ماشین عروس نیایند. می‌گفت می‌آیند بوق می‌زنند و مزاحم استراحت مردم می‌شوند. راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 از خبر بارداری ام روی پاهایش بند نبود، مرتب خدا را شکر میکرد. رفت از حاج آقا مجتبی گرفت و داد بهم که هر از گاهی بخورم. هر پنجشنبه میرفت خانه حاج آقا و دستورات معنوی و اخلاقی جدیدی برایم میگرفت. میگفت در این مدت هر چه نگاه پاک‌تر باشد بهتر است. من قبول میکردم چون می دانستم واقعا به تاثیر خیلی باور دارد... راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 موقع زایمان که رسید، زنگ زد به حاج آقا مجتبی و و پرسید تو این شرایط چه کاری بهتر است؟ گفته بودند به کمی آب، ۷۰ حمد بخوانید و با تربت امام حسین علیه السلام بدهید بهشان بخورند. همانجا کنار بیمارستان نشست حمدها را خواند به یک بطری آب و با کمی تربت داد بهم. سفارش کرد هر وقت شدم از آن آب بخورم. با لحنی از نگرانی و شوخ طبعی می‌گفت: "اول اینکه حمد با تربت امام حسین است👌 دوم اینکه باعشق برایت خواندمش😉. برای همین اثرش بیشتر است." ✍🏻بمیرم برای لحظه شهادتت، با زبان روزه🥀 راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بعد از زایمان، وقتی رفتیم خانه، را بغل کرد، خدا را شکر کرد و همان جا توی گوشش اذان و اقامه گفت. دهه دوم بود، شب ها می‌رفت هیئت؛ سفارش می‌کرد شام نخورم تا برایم از هییت شام بیاورد. می‌گفت: حضرت زهراست، با بقیه غذاها فرق دارد... راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 موقع روضه خواندن هیئت که می شد همه کارهایش را کنار می‌گذاشت و می‌نشست پای روضه؛ حال و هوایش عجیب می‌شد. موقع سینه زنی هم میانداری می‌کرد. این سال های آخر نمی‌رفت وسط، می‌رفت آخر مجلس که تنها باشد. می‌گفت: "بهتر می‌توانم خلوت کنم می‌خواهم حواسم به خودم باشد..." قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 دوست داشت هر شب برایش دو تا کتاب بخوانیم، حرف زدن هر شخصیتی را با لحن و صدای متفاوت میخواند که باعث میشد فاطمه بخندد. روزها بعد از ناهار هم توی اتاق سه نفره داشتیم، اگر هم هوا گرم بود، فاطمه تفنگ آب پاش را آب میکرد و دور حیاط می‌دویدند تا به بابایش آب بپاشد... راوی: همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 گفتم: الان واجب است بروی سوریه؟ گفت: وقتی رهبرمان میگوید باید بروید اسلام را یاری کنید، معنی اش واجب بودن نیست؟ گفتم: حالا رهبر کجا این حرف را زده است؟ گفت: رهبر باید بیاید درِ خانه تک تک مان را بزند و بگوید آقا شما بیا برو وظیفه ات را انجام بده؟ ما باید و داشته باشیم، باید وقتی آقایمان اشاره میکند که از حمایت کنید، بفهمیم کجا باید برویم؟ کِی باید برویم؟ راوی: مادر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 می‌گفت: من لیاقت ندارم، ولی جان می‌دهم برای . خیلی کارها از دستم برمی‌آید. شما هم به خاطر صبری که می‌کنی، توی جهاد من شریکی. راوی: همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر @lashkar70 🍂