eitaa logo
روشنا ملکشاهی
405 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
36 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆قضاوت از روی ظاهر ✨در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد. روی اولین صندلی نشست. از کلاس‌های ظهر متنفر بود اما حداقل این حُسن را داشت که مسیر خلوت بود. 🧐اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد. پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط می‌توانست نیم‌رخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می‌کرد. 😦به پسر خیره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد: چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی. سه تیغه هم که کرده حتما ادوکلن خوشبویی هم زده… چقدر عینک آفتابی بهش میاد… یعنی داره به چی فکر می‌کنه؟ 🤨آدم که اینقدر سمج به بیرون خیره نمیشه! لابد داره به نامزدش فکر می‌کنه… آره. حتما همین طوره. مطمئنم نامزدش هم مثل خودش جذابه. باید به هم بیان (کمی احساس حسادت)… می‌دونم پسر یه پولداره… با دوستهاش قرار میذاره که با هم برن شام بیرون. کلی با هم می‌خندند و از زندگی و جوونیشون لذت می‌برن؛ میرن پارتی، کافی شاپ، اسکی… چقدر خوشبخته! 🤔یعنی خودش می‌دونه؟ می‌دونه که باید قدر زندگیشو بدونه؟ 😔دلش برای خودش سوخت. احساس کرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او بدهکار است. احساس بدبختی کرد. کاش پسر زودتر پیاده می‌شد… 😃ایستگاه بعد که اتوبوس نگه داشت، پسر از جایش بلند شد. مشتاقانه نگاهش کرد، قد بلند و خوش تیپ بود. 😎پسر با گام‌های نا استوار به سمت در اتوبوس رفت. مکثی کرد و چیزی را که در دست داشت باز کرد… یک، دو، سه و چهار… لوله‌های استوانه ای باریک به هم پیوستند و یک عصای سفید رنگ را تشکیل دادند… 👌از آن به بعد دیگر هرگز عینک آفتابی را با عینک سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی که داشت خدا را شکر کرد…   @roshanamalekshahi
🔆دزد حرف شنو ✨دزدى به خانه احمد خضرويه رفت و بسيار بگشت، اما چيزى نيافت كه قابل دزدى باشد . خواست كه نوميد بازگردد كه ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت: 🍃اى جوان!سطل را بردار و از چاه، آب بكش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چيزى از راه رسيد، به تو بدهم؛ مباد كه تو از اين خانه با دستان خالى بيرون روى!دزد جوان، آبى از چاه بيرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند. 🍃روز شد . كسى در خانه احمد را زد . داخل آمد و 150 دينار نزد شيخ گذاشت و گفت اين هديه، به جناب شيخ است . احمد رو به دزد كرد و گفت: 🍃دينارها را بردار و برو؛ اين پاداش يك شبى است كه در آن نماز خواندى . حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضايش افتاد. گريان به شيخ نزديك‏تر شد و گفت: تاكنون به راه خطا مى‏رفتم . 🍃 يك شب را براى خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا اين چنين اكرام كرد و بى‏نياز ساخت. مرا بپذير تا نزد تو باشم و راه صواب را بياموزم. كيسه زر را برگرداند و از مريدان شيخ احمد گشت .  📚حكايت پارسايان، رضا بابايى @roshanamalekshahi
❄️🌴❄️🌴❄️🌴❄️🌴❄️🌴❄️ 🔆میثم برادر 🍂چون ابن زیاد فرماندار کوفه شد، معرف را طلبید و گفت: «میثم تمّار کجاست؟» گفت: «حج رفته است.» ابن زیاد گفت: «او را دستگیر نکنی، تو را می‌کشم!» 🍂معرف به استقبال میثم به قادسیّه رفت و در آنجا ماند تا میثم بیاید. چون میثم آمد، او را گرفت و به نزد ابن زیاد آورد. اطرافیان گفتند: «ای امیر او مقرب‌ترین افراد نزد علی بن ابی‌طالب بود.» 🍂گفت: «وای بر شما! علی علیه‌السلام این‌قدر این عجمی (ظاهراً از نژاد کرد بوده است) را محترم می‌شمرده است؟» گفتند: بلی؛ ابن زیاد از میثم سؤال کرد پروردگار تو کجاست؟ 🍂فرمود: «در کمین ستم‌کاران است و تو یکی از ایشان هستی.» گفت: «تو این جرئت را پیدا کردی که این‌چنین حرف بزنی؟! اکنون از ابو تراب بیزاری بجوی!» 🍂فرمود: «من ابو تراب را نمی‌شناسم.» گفت: «بیزار شو از علی بن ابیطالب علیه‌السلام.» فرمود: «مولای من مرا خبر داده است که تو مرا با نه نفر دیگر بر در خانه‌ی عمرو بن الحریث بر دار خواهی زد و ما را به قتل می‌رسانی.» 🍂گفت: «من مخالفت گفتار مولایت عمل می‌کنم تا دروغش ظاهر شود.» میثم فرمود: «مولای من دروغ نگفته و آنچه فرمود، از پیامبر و او از جبرئیل و او از خداوند عالمیان شنیده است؛ چگونه مخالفت گفتار ایشان خواهی کرد؛ حتی می‌دانم به چه روشی خواهی کشت و در کجا به دار خواهی کشید. اول کسی که در اسلام دهانش را خواهند بست، من خواهم بود.» 🍂پس ابن زیاد دستور داد میثم را بر در خانه‌ی عمر بن حریث بر دار بزنند. وقتی او را برای اعدام آوردند، فضایل اهل‌بیت علیهم السّلام را می‌گفت و لعنت بر بنی‌امیه می‌کرد و آنچه از کشتن و انقراض بنی‌امیه در آینده اتّفاق می‌افتاد، نقل می‌کرد. 🍂وقتی ابن زیاد شنید، دستور داد، دهانش را بستند و بر دار آویختند که دیگر سخن نگوید. سه روز بر دار بود، روز سوم ملعونی از طرف ابن زیاد شمشیری بر این محبّ علی علیه‌السلام زد و خون از بدنش جاری شد و به رحمت ایزدی پیوست؛ این واقعه ده روز قبل از آنکه امام حسین علیه‌السلام وارد عراق شود، اتفاق افتاد. 📚(منتهی الامال، ج 1، ص 217) https://eitaa.com/roshanamalekshahi