eitaa logo
مرکز مشاوره روشنان
5.2هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
61 فایل
با شماییم با تخصصی‌ترین و متنوع‌ترین مطالب روانشناسی تا نیاز‌های مشاوره‌ات به‌راحتی رفع بشه☺️ راه‌ ارتباطی ما: 📞۰۹۳۷۱۴۶۶۵۵۷_۰۲۵۳۲۹۱۶۱۷۴ قم،بلوار صدوقی،بلوار فردوسی،نبش‌کوچه۱۲📮 آیدی مدیریت: @aramm61 آیدی ادمین برای هر سوالی که‌ داری: @roshanan98
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 علی اظهار علاقه کرده بود که با آقا به حسینیه برود، آقا هم به او گفتند: شب زود بخواب، صبح می‌آیم و تو را بیدار می‌کنم تا برویم. ✅ آقا طبق قولی که داده بودند صبح زود آمدند و گفتند: فاطمه برو علی را صدا کن من تا نیم ساعت دیگر می خواهم بروم داخل حسینیه، علی را آماده کن تا با من بیاید. 🍀گفتم: آقا، بد است، حالا او یک چیزی گفت. 🍀گفتند: نه، من به او قول داده‌ام که او را ببرم، تو برو صدایش کن که بیاید. 🍀من رفتم و علی را بیدار کردم، لباسش را عوض کردم و گفتم برو حسینیه. 🍀وقتی برگشت گفت: مامان رفتم حسینینه (نمی توانست بگوید حسینیه). آنجا یک چیزهایی داده بودند به امام که تبرک بکنند، امام داده بودند به علی، که او دست بکشد. او هم می‌گفت: مردم به من چیز دادند، من هم آنها را مبارک کردم. بعد گفتم امام برای چه آمدند؟ گفت: خوب امام آمدند که من نیفتم. به خاطر اینکه امام مواظب او بودند که از لای نرده ها نیفتد، حس کرده بود که امام پشت سرش مواظب او هستند. دوباره علی می‌گفت: من می‌خواهم بروم حسینیه و آقا می‌آمدند دنبال او و صدایش می‌کردند و می گفتند: علی بیا برویم. 📖 پدر مهربان، خاطراتی از رفتار حضرت امام خمینی(س) با کودکان و نوجوانان، به کوشش: سیداحمد میریان https://eitaa.com/joinchat/4178903060Ca43bd84efe