eitaa logo
روشنگر
396 دنبال‌کننده
30.6هزار عکس
18.5هزار ویدیو
15 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 خدايا! اگر می‌دانستم با مرگ من يک دختر در دامان می‌رود، حاضر بودم هزاران بار بميرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند🌷 💚 سلام✋ صبحتونــ شهدایے🌥
پوتین هاش رو برداشت و زد بیرون از خونه.. زن جوون دنبالش می دوویید و به پیر زن میگفت بگیر اون جوونو... اما عبدالحسین فرار می کرد... پیر زن داد می زد میگفت: نرو... میکشنت... بدبختت میکنن... وایسا خانوم میگه نرو... اما اونجا که یاد خدا نیست قرار نه فرار باید کرد... بعد یک روز آوارگی خودش و رسوند پادگان... آخه اهل روستا بود ،شهر رو بلد نبود. اومد جلو دژبانی تا خودش رو معرفی کرد...بازداشتش کردند... سرباز و آوردن جلو فرمانده... فرمانده هر چی میتونست حرف بارش کرد... عبدالحسین فقط نگاه کرد بهش گفت باید برگردی خونه ، نوکریه خانوم و کنی... خانوم امر بر تو هست... هر چی که خانوم گفت: باید بگی چشم عبدالحسین گفت: نه ، هر چی خدا گفت بگم چشم. من تو اون خونه برنمیگردم... تو اون خونه یه زن نامحرم هست. تو اون خونه یه زنی هست که حجاب و حیا رو رعایت نمیکنه... فرمانده گفت: حالا که نمیری باید صبح تا شب، شب تا صبح دستشویی های پادگان رو بشوری... (دستشوییای پادگان ۱۸تا بود روزی ۶بار هر بار ۴نفر اینا رو میشستند...) شبانه روز عبدالحسین تنهایی دستشوییا رو میشست... بعد ده ، پونزده روز رفتم طرف عبدالحسین ببینم چیکار میکنه. صدای عبدالحسین رو شنیدم... داشت میخوند برا خودش و دستشویی میشست... نزدیک تر رفتم دیدم داره گریه میکنه...گفتم بچه مردم و چی به روزش آوردن داره گریه میکنه... یه چیزیم زیر لب میگه... هی میگفت: دستشویی میشوروم ، کثافتا رو میشوروم، اما " دل آقام و نمیشکونوم... " روایتی از زندگی سردار بزرگ سپاه اسلام ...