✍روزی در یک مجلس فردی از مردی بدی می گفت و ناسزا بارش می کرد پسر آن مرد در مجلس حضور داشت و می شنید. پسربسیار ناراحت شد و مجلس را ترک کرد.
خدمت پدر رسید و با ناراحتی شنیدهها را برای پدر گفت. پدر از جا بلند شد و رفت و بعد از کمی وقت برگشت.
🔹زیر بغل پدر یک فرش ابریشمی گرانقیمت بود. پدر دستی به شانه ی پسرش زد و گفت برای تو مأموریتی دارم برو این هدیه را نزد همان شخص ببر و از او تقدیر و تشکر کن...
پسر متعجب و حیران امر پدر را اطاعت کرد و نزد آن شخص رفت و هدیه را تقدیم کرد و از او تشکر کرد مرد شرمنده شد و هیچ نگفت.
🔸پسر برگشت نزد پدر گفت پدر جان امرتون رو اجرا کردم اما متحیرم چرا شما به جای این که عصبانی و ناراحت بشوید از او تقدیر و تشکر کردید .
پدر لبخندی زد و گفت ؛
پسرم امروز این شخص با چندین کلمه حاصل ساعتها عبادتش را به حساب من جاری کرد و مرا خشنود ساخت.
🔹آیا من نباید بابت این همه نیکی او تشکر کنم؟!!!
🚨عاقلان را اشارتی کافیست....
#داستان_های_آموزنده_۱
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
✍روزی در یک مجلس فردی از مردی بدی می گفت و ناسزا بارش می کرد پسر آن مرد در مجلس حضور داشت و می شنید.
📌داستان سگ دزدگیر و مخالفت شهید مدرس
زمانی که نصرتالدوله وزیر دارایی بود، لایحهای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند.
او شرحی درباره خصوصیات این سگها بیان کرد و گفت: این سگها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را میگیرند.
🔹مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم.
وزیر دارایی گفت: آقا! ما هر چه لایحه میآوریم، شما مخالفید، دلیل مخالفت شما چیست؟
🔹مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید، این سگها به محض دیدن دزد، او را میگیرند؟ خوب آقای وزیر! به محض ورودشان ، اول شما را میگیرند. پس مخالفت من به نفع شماست.
نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند.
🌷دهم آذر، سالروز شهادت بزرگ مرد دیانت و سیاست حضرت آیت الله مدرس
#داستان_های_آموزنده_۲
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
📌داستان سگ دزدگیر و مخالفت شهید مدرس زمانی که نصرتالدوله وزیر دارایی بود، لایحهای تقدیم مجلس کرد
#سنسربازی
✍افسر عراقی تعریف می کرد:
یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم.
آوردنش سنگر من، خیلی کم سن و سال بود.
بهش گفتم :
مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟
🔹سرش رو به نشانه تایید تکان داد.
گفتم : تو که هنوز هجده سالت نشده !
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم:
شاید به خاطر جنگ امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟
🔸جوابش خیلی من رو اذیت کرد با لحن فیلسوفانه ای گفت :
سن سربازی پایین نیومده سن عاشقی و غیرت پایین اومده....
هدیه به ارواح طیبه شهدا و تعجیل در فرج صلوات
#داستان_های_آموزنده_۳
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
💢مواظب باشیم علی فروش نباشیم 🔸روزی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به اصحاب خود فرمودند: ✍دلم خیلی به ح
📌 امر به معروفِ سیاسی
⭕️ رضاخان در اوّل خیابان سپه محوطۀ بزرگی را که به نام باغ ملّی بود، تعمیر و بازسازی نموده و مراسم نظامی در آن برگزار میکرد. در بالای سَر در بزرگ آن، مجسّمهی نیمتنهای از خود نصب نمود که مانند دو مجسمۀ از پشت به هم چسبیده بود که هم از بیرون، تمام صورت پیدا بود و هم از درون.
♨️ روزی برای مراسمی، مدرّس را دعوت کردند؛ هنگامی که مدرّس به باغ ملّی رسید، رضاخان و عدّهای دیگر از وی استقبال کردند و رضاخان به شرح و توصیف پرداخت و سپس در چادری نشستند.
❗️رضاخان از مدرّس پرسید: حضرت آقا! درِ ورودی را ملاحظه فرمودید؟ مدرّس جواب داد: بله، مجسّمهی شما را دیدم، درست مثل صاحبش دورو دارد!
⭕️ رضاخان از شرم و ناراحتی به خود میپیچید و تا پایان مجلس، دیگر سخنی نمیگفت...
📚برگرفته از كتاب؛ "حاضر جوابیهای شهيد مدرس"
#داستان_های_آموزنده_۵
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
👌به مناسبت 26 دی ماه سالروز فرار شاه 💠 جوانی می گفت شاه که از ایران رفت ، نشان خوبی او بود !!! 🔰
📜
در زمان حضرت موسے(ع) پسر مغروری بود ڪه دختر ثروتمندی گرفته بود. عروس مخالف مادرشوهر خود بود.
پسر بہ اصرار عروس، مجبور شد مادر پیر خود را بر ڪول گرفته بالای ڪوهے ببرد، تا مادر را گرگ بخورد.
مادر پیر خود را بالای ڪوه رساند، چشم در چشم مادر ڪرد و اشڪ چشم مادر را دید و سریع برگشت.
بہ موسے(ع) ندا آمد برو در فلان ڪوه مهر مادر را نگاه ڪن.
مادر با چشمانی اشڪبار و دستانے لرزان، دست بہ دعا برداشت. و میگفت: خدایا! ای خالق هستے! من عمر خود را ڪردهام و برای مرگ حاضرم، فرزندم جوان است و تازه داماد، تو را بہ بزرگیات قسم میدهم، پسرم را در مسیر برگشت بہ خانهاش، از شر گرگ در امان دار. ڪه او تنهاست.
ندا آمد: ای موسے(ع)! مهر مادر را میبینے؟ با اینڪه جفا دیده ولی وفا میڪند.
بدان من نسبت بہ بندگانم از این پیرزن نسبت بہ پسرش مهربانترم.
#داستان_های_آموزنده_۱۶
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
📜 در زمان حضرت موسے(ع) پسر مغروری بود ڪه دختر ثروتمندی گرفته بود. عروس مخالف مادرشوهر خود بود. پسر
💢#شب_اول_قبر
✍همسـر ملانصـرالدین از او پرسید:«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟»
ملا پاسخ داد:«هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بیخـبر هستـم ؛ ولی امشب برایـت خـبر میآورم.»
یک راست رفت سمت قبـرستـان. در یکی از قبرهای آخـر قبرستان خـوابید. خواب داشت بر چشم های ملا غلبه میـکرد؛ولی خـبری از نکـیر و منـکر نبود.
چند نفـری با اسب و قاطـر به سمت روستا میآمدند.
با صـدای پای قاطـرها ، ملا از خواب پرید و گمان کرد که نکیـر و منکـر دارنـد میآیند.
وحشت زده از قـبر بیـرون پـرید.
بیرون پـریدن او همان و رم کردن اسب هـا و قاطـر ها همان!!
قاطر سواران که به زمین خورده بودنـد تا چشمشان به ملا افتـاد،او را به باد کتک گرفتند.
ملا با سرو صورت زخمی به خانه بـرگشت...
خانمش پرسیـد:
«از عــالـم قـبر چـه خبـر؟!»
گفت:
«خـبری نبـود ؛ ولی این را فهمـیدم که اگــر قاطــر کـسی را رم نـدهـی ، کاری با تـو نـدارند!!
واقعیت همین است .
اگـر نان کـسی را نبـریده باشیـم ،
اگـر آب در شیر نکـرده باشیـم ،
اگـر با آبروی دیگران بـازی نکـرده باشـیم ،
اگـر جنس نامرغـوب را به جای جنـس مرغوب به مشتـری نداده باشـیم ،
اگر به زیردستـان خود ستـم نکـرده باشیـم ،
و اگـر بندگـی خــدا را کـرده باشیـم،
هیـچ دلیـلی بـرای ترس از مـرگ وجود ندارد !!
خدایا آخر عاقبت ما را ختم بخیر کن🤲✨
#داستان_های_آموزنده_۱۷
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•