eitaa logo
روشنگران سرزمین آفتاب(ثامن خوروبیابانک)
46 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
200 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت چهل ونهم🌱 «تنها میان داعش» »نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه ها میگفتن ایرانیها بودن، بعضیهام میگفتن کار دولته.« و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :»بچه ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشی هامون رو شارژ کنیم!« اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد. به همت جوانان شهر، در همه خانه ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :»نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!« از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلذفاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بیخبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :»تو که منو کشتی دختر!« در این قحط آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال به هم ریخته جواب دادم :»گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.« توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :»تقصیر من نبود!« و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :»دلم برا صدات تنگ شده ، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!«
2.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️فوری 📍وزارت بهداشت: به دلیل عوارض شدید اما نادر لخته خون شدن در قلب و مغز، افراد زیر ۵۰ سال و افراد در سن باروری از تزریق واکسن آسترازنکا دوری کنند! ✅ منتظر خبرهای بعدی از عوارض سایر واکسن‌های که فرمول مشابه دارند، هستیم! ✅البته حکیم انقلاب قبلا فرموده بود که ورود واکسن‌های انگلیسی و آمریکایی ممنوع است؛ اما میلیون‌ها دوز آسترازنکا به بهانه‌ی تولید و اعزام از کشور ثالث، وارد ایران شد! 🇮🇷 کانال ویتامین سیاسی 💯
قسمت پنجاهم🌱 «تنها میان داعش» و با ضرب سرانگشت احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمیدانستم چقدر فرصت شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است. قصه غمهایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و عاشقانه نازم را کشید :»نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟« از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :»والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...« و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :»دیشب دست به دامن امیرالمؤمنین شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به فاطمه (س) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما امانت میسپرم!« از توسل و توکل عاشقانهاش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان عشق امیرالمؤمنین پرواز میکرد :»نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!« همین عهد حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم
قسمت پنجاه و یکم🌱 «تنها میان داعش» از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه های یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد. لبهای روزه دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما میترسیدم این تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم :»پس هلیکوپترها کی میان؟« دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که من دوباره پرسیدم :»آب هم میارن؟« از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :»نمیدونم.« و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند. من و زنعمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زنعمو با ناامیدی پرسید :»کجا میری؟« دمپایی هایش را با بی تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد :»بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.« از روز نخست محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه های دیگر هم کربلاست اما طاقت گریه های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پر پر نزند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 | چند نکته مهم برای جلسات تبیینی 🍃🌹🍃 1⃣ مقایسه اقدامات صورت گرفته بعد از انقلاب با اقدامات زمان طاغوت چندان موثر نیست، امّا مقایسه پیشرفت‌های ایران در ابعاد مختلف با کشورهای پیشرفته اثربخشی بیشتری دارد. 2⃣ یکی از سخت‌ترین ابعاد روشنگری و تبیینی، حوزه معیشتی است، باید پذیرفت کسانی که با ادبیات تند نسبت به مسائل معیشتی اعتراض می‌کنند، حق با آنها است. اما دلیل مشکلات معیشتی امروز و راه حل آنها، قابل بحث است. برخی‌ها علت مشکلات معیشتی را به انقلاب ربط می‌دهند و راه‌حل آن را عدول از آموزه‌های انقلاب اسلامی عنوان می‌کنند که این کاملاً غلط است، زیرا ما باهمین آموزه‌های انقلابی در ابعاد دفاعی، علمی، بهداشتی و درمانی و ... به موفقیت‌های شگرف رسیده‌ایم، اما در حوزه اقتصادی بعضاً با افکار التقاطی اسلامی _ لیبرالی عمل کردیم، علت نابسامانی معیشت مردم معمولا عمل نکردن به آموزه‌های انقلابی و اسلامی است. 3⃣ یکی از محورهای موثر مقایسه نوع مدیریت ولی فقیه و امامین انقلاب با محمدرضا پهلوی است. این مقایسه سبک زندگی، نوع مدیریت، شجاعت و اخلاق مداری و ... را شامل شود. 4⃣ هسته مرکزی در امر روشنگری معرفی کامل و هوشمندانه دشمن است. آمریکا، انگلیس و پدر و پسر پهلوی و جنایت های آنها علیه ملت ایران و حتی دزدی های خاندان پهلوی را باید خوب معرفی کرد. به سخن دیگر اگر مشخص شود که تنها شاهان ایران که منصوب به بیگانگان هستند، پسر و پدر پهلوی است و اینکه آنها در طول اراده کسانی که آنها را منصوب نمودند فعالیت می‌کردند، روشنگری نسبت به مابقی قضایا ساده تر خواهد بود. 5⃣ فلسفه وجودی مسئولان کشور به فرموده مقام معظم رهبری، نوکری مردم است و ارتباط مستمر مسئولان با مردم لازمه فلسفه فوق می باشد لذا صرف هدایتگری هادیان سیاسی و روشنگران فرهنگی کافی نیست، بلکه باید مسئولان بخش‌های مختلف حکومتی را در مساجد و پایگاه‌های فعال به میان مردم آورد و زمینه پاسخگویی آنها را به مردم در موضوعات مختلف فراهم نمود. 6⃣ هدف جلسات تبیینی علاوه بر مقابله با جنگ روایتی دشمنان ملت ایران، باید به تشویق مردم جهت مشارکت در راهپیمایی احتمالی ۲۲ بهمن منتهی گردد و نقش و تاثیر حضور آنها در ارتقاء قدرت ملی کشور برای حل سریعتر مشکلات تبیین شود. ✍ دکتر قاسم حبیب‌زاده | | 🆔 eitaa.com/meyarpb
قسمت پنجاه و دوم🌱 «تنها میان داعش» اما شنیدن ضجه های تشنه اش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زنعمو با بیقراری ناله زد :»بچه ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟« و هنوز جمله اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت. به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره ها میلرزید. از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با وحشت از پنجره ها فاصله گرفتند و من دعا میکردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید. یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به سرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد :»هلیکوپترها اومدن!« چشمان بیحال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم. از روی ایوان دو هلیکوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلیکوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب میگفت :»خدا کنه داعش نزنه!« به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پله های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر آب را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :»همین؟« عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره اش برگشته بود
قسمت پنجاه و سوم🌱 «تنها میان داعش» جواب داد :»باید به همه برسه!« انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :»خب اینکه به اندازه افطار امشب هم نمیشه!« عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :»انشاءالله بازم میان.« و عباس یال و کوپال لشگر داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :»این حرومزاده ها انقدر تجهیزات از پادگانهای موصل و تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!« عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :»با این وضع، ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟« و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :»اونی که بهش میگفتن حاج قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرمانده های سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچه ها میگفتن سردار سلیمانیِ!« لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :»رهبر ایران فرمانده هاشو برای کمک به ما فرستاده آمرلی!« تا آن لحظه نام قاسم سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :»برامون اسلحه اوردن؟« حال عباس هنوز از خمپاره ای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :»نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو محاصره داعش حتماً یه نقشه ای دارن!« حیدر هم امروز وعده آغاز عملیاتی داده بود
قسمت پنجاه و سوم🌱 «تنها میان داعش» جواب داد :»باید به همه برسه!« انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :»خب اینکه به اندازه افطار امشب هم نمیشه!« عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :»انشاءالله بازم میان.« و عباس یال و کوپال لشگر داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :»این حرومزاده ها انقدر تجهیزات از پادگانهای موصل و تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!« عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :»با این وضع، ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟« و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :»اونی که بهش میگفتن حاج قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرمانده های سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچه ها میگفتن سردار سلیمانیِ!« لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :»رهبر ایران فرمانده هاشو برای کمک به ما فرستاده آمرلی!« تا آن لحظه نام قاسم سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :»برامون اسلحه اوردن؟« حال عباس هنوز از خمپاره ای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :»نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو محاصره داعش حتماً یه نقشه ای دارن!« حیدر هم امروز وعده آغاز عملیاتی داده بود
🔘 رحلت حضرت آیت الله صافی گلپایگانی رو خدمت امام زمان و رهبر انقلاب و همه مومنین تسلیت عرض میکنیم.
[°•💚☁️•°] فرارسیدن چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی وایام الله دهه فجر بر شما عزیزان مبارک باد✨ 🇮🇷 ○°•___☁️💚___•°○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا