🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🍃🌸با تبریک و تهنیت ایام الله دهه فجر ابلاغ میگردد:
🇮🇷رزمایش ثامن ۱۸ 🇮🇷
با موضوع:
✨تبیین دستاوردهای انقلاب اسلامی✨
🔴 پنج شنبه ۱۴ بهمن ماه ۱۴۰۰🔴
#ثامن_اصفهان
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
5814351461.pdf
582.5K
❄️
🖼 #اینفوگرافیک (۱) | آزموده را آزمودن خطاست
🍃🌹🍃
❌ نتیجه کوتاه آمدن رژیم پهلوی مقابل آمریکا چه بود؟
#روشنگری
#ثامن ۱۸
#شاه_دزد
❄️
❄️
🖼 #اینفوگرافیک (۲) | خیانت بزرگ‼️
🍃🌹🍃
✅ نیم نگاهی به وابستگی اقتصادی رژیم پهلوی در کلام امام خامنهای (مدظلهالعالی)
#روشنگری
#ثامن ۱۸
#شاه_دزد
❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️
🎥 #موشن_گرافیک | خَبطِ بزرگ
🍃🌹🍃
❌ راه آهن شمال به جنوب چگونه بزرگترین قحطی ایران را در عصر پهلوی رقم زد؟
#روشنگری
#ثامن ۱۸
#شاه_دزد
❄️
افت اصلی انقلاب اسلامی چیست؟.m4a
9.51M
🍃🌹🍃
📢آفت اصلی انقلاب اسلامی چیست⁉️
🎙کارشناس: محمدحسین دادخواه
#روشنگری
#ثامن
#جهاد_تبیین
ایتا و روبیکا
۴۳.mp3
9.05M
#سوال
🌹*چرا رهبری جلوی فسادها را نمی گیرد و یا چرا فلان مسئول مهم دولتی را عزل نمی کند؟*🌹
#پاسخ👇👇👇👇👇
✨تا وقتی فهم تمام یا اکثریت مردم، همراه رهبری دینی جامعه نشود، رهبر جامعه برای حفظ اصل نظام و گاه برای حفظ اصل اسلام، تصمیم حکومتی و بزن بَهادُری نمی گیرد. مگر امیر المومنین علیه السلام نمی توانست کسانی که به خانه ی او حمله کردند با قدرت شمشیر، کنار بزند؟ اگر قرار باشد بنی صدری که ۹۰درصد مردم به او رای داده اند توسط رهبر جامعه، بدون فهم مردم و بدون اینکه مردم متوجه خیانت های او شده باشند عزل شود یقیناً پایه های دینی با این کار، متزلزل می شود و جامعه دچار فتنه می شود. مانند فتنه ۸۸ که عده ای با مکر دشمن داخلی و خارجی، به خیابان ها ریختند و ماه ها برای کشور هزینه تراشیدند.
✨علاوه بر این تا وقتی غالب مردم، خودشان به این نقطه نرسند که فلان مسئول خائن است عزل او عامل تشنج، جنگ روانی، اختلافات قبیله ای، دو قطبی سازی کاذب و حتی فتنه و آشوب می شود.لذا رهبر جامعه بر خود لازم می داند تا به رای مردم احترام بگذارد.
بنابراین خود مردم باید بستر فعّالیّت و تحقّق اهداف امام معصوم را فراهم کنند، یعنی باید مردم، حرف امام را تبعیّت کنند تا حکومت دینی با تمام ابعادش و به طور کامل محقّق شود، یعنی مقبولیت امام معصوم و حکومت دینی به دست مردم است و به طور ساده تر مردم باید بصیرت داشته باشند.
361.9K
━━━━💠🌸💠━━━━
🇮🇷 #رزمایش_ثامن18 🇮🇷
#پرسش_و_پاسخ
👈🏻👈🏻 دستاوردهایی که برای انقلاب اسلامی میفرمایید قبول...
ولی ما داریم سفرهمون رو میبینیم که هر روز کوچکتر میشه و جوانهامون که بیکار موندن و توان مالی برای ازدواج ندارند... انقلاب برای نان شب ما و جوانهای ما قراره چکار کنه؟؟
✅ پاسخ را در صوت بالا #بشنوید🎧
🎙 آقای دکتر حسینی،
کارشناس مسائل سیاسی
#روشنگری
#دهه_فجر
━━━━💠🌸💠━━━━
🍃🌹🍃
💢نشست تصویری مجازی
💯با حضور حجتالاسلام و المسلمین راجی
( مدیر اندیشکده راهبردی سعداء)
🍀موضوع : جهاد تبیین و رسالت جامعه انقلابی در گام دوم انقلاب🇮🇷
🍃🌹زمان : شنبه ۱۶ بهمن ماه .
ساعت : ۲۰/۴۵
⭕️لینک ورود به وبینار :
https://rubika.ir/roshana_ir
قسمت شصت و یکم🌱
«تنها میان داعش»
ضعف روزه داری، حجم خونی که از دست
میدادم و وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی
درمانگاه شدم، اما درمانگاه آمرلی دیگر برای مجروحین
شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته
بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی
زخم پیشانی ام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه
قیامت شده است. در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته
و رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا میکردند. پارگی
پهلوی رزمندهای را بدون بیهوشی بخیه میزدند، میگفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت درد و
خونریزی خودش از هوش رفت. دختربچه ای در حمله
خمپاره ای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی
دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمیدانست با
این جراحت چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق،
لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی
مردم، عین روضه بود و دل من همچنان از نغمه ناله های
حیدر پَرپَر میزد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش
آورد. نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و
تا دست سمت پیشانیام برد، زنعمو اعتراض کرد :»سِر
نمیکنی؟« و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان
خشمش فوران کند :»نمیبینی وضعیت رو؟ ترکش رو
بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سر ی داریم نه
بیهوشی!« و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به
سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :»آمریکا واسه سنجار و
اربیل با هواپیما کمک میفرسته! چرا واسه ما نمیفرسته؟
اگه اونا آدمن، مام آدمیم!«
قسمت شصت و دوم🌱
«تنها میان داعش»
یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که
با ناراحتی صدا بلند کرد :»دولت از آمریکا تقاضای کمک
کرده، اما اوباما جواب داده تا قاسم سلیمانی تو آمرلی باشه،
کمک نمیکنه! باید ایرانیها برن تا آمریکا کمک کنه!«
و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :»میخوان حاج قاسم
بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!« پرستار نخ و سوزنی
که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با
عصبانیت اعتراض کرد :»همینی که الان تو درمانگاه پیدا
میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته قتل عام مردم رو
تماشا میکنه!« از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم
جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمیآمد که دوباره
به سمت من چرخید و با خشمی که از چشمانش میبارید،
بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانیام بهانه
خوبی بود که به یاد ناله های مظلومانه حیدر ضجه بزنم و
بی واهمه گریه کنم. به چه کسی میشد از این درد شکایت
کنم؟ به عمو و زنعمو میتوانستم بگویم فرزندشان
غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه
که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و میدانستم نه از عباس که از هیچکس کاری برای نجات
حیدر برنمیآید. بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز
غربت حیدر نداشتم که در دلم خون میخوردم و از
چشمانم خون میباریدم. میدانستم بوی خون این دل
پاره رسوایم میکند که از همه فرار میکردم و تنها در
بستر زار میزدم. از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس
میکردم عشقم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه
ناله اش را میشنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد.
قسمت شصت و سوم🌱
«تنها میان داعش»
عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام
داده بود :»گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار
ببینیش!« و بلافاصله فیلمی فرستاد. انگشتانم مثل تکه ای
یخ شده و جرأت نمیکردم فیلم را باز کنم که میدانستم
این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم میخواست ببینم
حیدرم هنوز نفس میکشد و میدانستم این نفس کشیدن
برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و شهادتش به
سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش
کشید. انگشتم دیگر بیتاب شده بود، بی اختیار صفحه
گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از
کار افتاد. پلک میزدم بلکه جریان زندگی به نگاهم
برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از
پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. لبهایش را به هم فشار میداد تا ناله اش
بلند نشود، پاهای به هم بسته اش را روی خاک میکشید
و من نمیدانستم از کدام زخمش درد میکشد که لباسش
همه رنگ خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم
چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و
طاقتم را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان
زخمی ام به جای اشک، خون فواره زد. این درد دیگر غیر
قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ
میزدم و به خدا التماس میکردم تا معجزه ای کند. دیگر
به حال خودم نبودم که این گریه ها با اهل خانه چه میکند، بی پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا میزدم و
پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره های داعش شهر را به هم ریخت