مادر آرام پشت در که رسید
چشم هایش شبیه حیدر بود
حیدرش غرق روی فاطمه شد
چقدر او شبیه کوثر بود
با نگاهش به فاطمه میگفت
جان حیدر مواظب خود باش
فاطمه با نگاه آرامش
گفت گردم فدای تو ای کاش
ای جماعت ز پشت در بروید
این همان خانه ی عزیز خداست
گفت احمد که علی جان من است
من از علی ام و او از ماهاست
پشت در همهمه ای بود انگار
قنفذ آمد و گفت ساکت باش
فاطمه در به روی ما بگشا
ورنه وارد شویم با اوباش
او لگد زد در از وسط بشکست
آمد و در کنار حیدر رفت
حیدر فاطمه نگاهش کرد
دست بسته کنار کوثر رفت
گوشه ی جامه ی پر از عطرش
دست زهراست جامه خونین شد
گفت با اشک و غم علی برگرد
جان قنفذ سراسر از کین شد
دست خود را ز سیف خود برداشت
برد بالا و بعد بالاتر
بهر سیلی به چهره ی زهرا
بهر خنده به چهره ی حیدر
دست او رفت و رفت تا بالا
متوقف شد و همان جا ماند
دست او را کسی گرفته و او
با شک و بهت چشم خود گرداند
مردی از اهل آسمان بود و
از تبار وصی پیغمبر
فاطمه گفت حیدرم بنگر
مهدی از راه آمده آخر
ارض لرزید و حجت بن حسن
گفت بنگر به سیل یارانم
قنفذ از ترس رنگ خود را باخت
گفت ای مرد من پشیمانم
اخم مهدی فاطمه را دید
او حواسش نبود قائم کیست!
ذوالفقار علی به دستش بود
با خودش گفت او شبیه علیست
قائم از خشم گفت هان چه شده؟
تو که تا حال غرق کین بودی!
برق سیفم تو را به خود انداخت؟
تو که دم میزدی ز نابودی!
منم آن منتقم که زهرا گفت
خوب بنگر که قاتلت این جاست
با ندا و به رمز یا زهرا
کشتن تو دوای اشک ماست
یاورانم کنار من آیید
آه سید علی تو نزدیک تر
حاج قاسم بیا کنار علی
ای ابومهدی تو کنار پدر
یاوران فوج فوج آمده اند
در کنار شبیه پیغمبر
بهر یاری فاطمه رفتند
نامشان شد فدایی کوثر
نام آن روز در دل تاریخ
یادگاری شد و به عبرت ماند
و از آن پس به جای فاطمیه
بلبل از خنده ی علی میخواند
مهدی این بار به آرزوش رسید ...
#لیلة_القدر همان #فاطمه است