eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
19.2هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
12.3هزار ویدیو
68 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 چرا #روزه_خواری جلوی #روزه_دار زشت و ناپسند است و حتی #حد دارد؟👆 #روزه #گرسنه #سیر #غذا #امام_حسن(ع) #مهربانی #رمضان #اسلام_دین_مهربانی #عاطفه #سگ #حیوان 👉 @roshangarii 🌹
🔴 #اعتصاب صدها تن از کارکنان شرکت #گوگل در اعتراض به #آزار_جنسی توسط مدیران و همکاران خود اینا مگه چوب خشک نبودن؟!😜 #زن #حقوق_زن #بیحجابی #حجاب_اختیاری #حجاب #علینژاد #فحشا #فساد #آمریکا #google #تجاوز #جنسی #کار #شغل #امنیت_اجتماعی #سیر #سیری_ناپذیر #میل_جنسی 👉 @roshangarii 🌹
✍️ 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 💠 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟» بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. 💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. 💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!» 💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را به سمت معرکه می‌کشید. در را که پشت سرش بستم، حس کردم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. 💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» او می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. 💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :« و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» 💠 با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید. 💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شده بود، دلش حتی در از غصه حال و روز ما در آتش بود! 💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. 💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
🔴 درمان‌های تجربه‌شده در بیماری کرونا ♻️ مواردی که می توان به فرد مبتلا با هرنوع مزاجی، توصیه کرد عبارتند از: 1- همه‌ی بدن به غیر از سر و صورت و همه‌ی بدن تا منافذ پوست جهت تخلیه رطوبات توسط عرق باز شود. 2- وا داشتن بدن به با استفاده از کرسی، سونای خشک انفرادی، پوشیدن لباس گرم، رفت داخل کیسه خواب (باید در همه‌ی این موارد سر بیرون بوده و تنفس خنکی داشت). 3- استفاده از غذاهای و مانند انواع آش و سوپ و مغزیجات(طعم آش و سوپ را کمی تند کنید). 4- پرهیز از غذاهای و دیرهضم (مانند مرغ و ماهی و ....) و سرد مزاج (مانند کشک و پنیر و ماست و دوغ)، چراکه حرارتی که در همه¬ی بدن به آن نیاز داریم را به سمت خود می¬کشد. 5- استفاده از گرم و خشک مانند ، ، ، 6- استفاده از (عرق نعناء را داخل یک شیشه نو ریخته و بدون ذغال و توتون از آن استفاده میکنیم). 7- استفاده از آویشن، نعنا، بابونه، اکالیپتوس و.... 8- بادکش کتف و نواحی ریه‌ها (بهیچ وجه روی ستون فقرات بادکش قرار ندهید). 9-و در مورد تجویز دارو باید توجه داشت که بدون تشخیص طبیب متخصص طب ایرانی اسلامی نمی‌توان داروهای ترکیبی یا داروهای مفرد با درجه‌ی مزاجی بالا مانند یا را تجویز کرد هرچند برخی افراد با انواع آنها جواب گرفته باشند. 🔹 : موارد زیادی با تدابیر فوق به لطف پروردگار شده‌اند. 👉 @roshangarii 🚩