eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
19هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
14.7هزار ویدیو
71 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 حتی از هم میشه درس گرفت.. کرونا به ما یاد داد یک نفر به همه ربط داره.. یک میتونه همه جامعه را درگیر کنه 👉 @roshangarii 🚩
هدایت شده از روشنگری عبری
👆 זהו סיכום סוגיית פלסטין ציונים הגיעו עם כל שנאה ונשק למדינה שלווה וגם עתיקה ואילצו אותם לצאת ! ואחרי כל השנים , מי שמתנגד להתייחסות זו ; טרור! 👆This picture is a summary of Palestine issue. The savage armed #zionists came with arms, and occupied the flourishing land of an ancient nation who were living their life in peace and progress by force. 👆هذه الصورة خلاصة قصة فلسطین... #الصهاینة المحتلون جاءوا من بقاع الارض مسلحین بالقسوة والعنف واحتلوا أرضا عامرة خضراء لشعب أصيل عنوانه محبة السلام والهدوء وشعاره الزرع والحصاد . 👆این عکس، خلاصه ماجرای #فلسطین است.. صهیونیست ها با اسلحه از کشورهای دیگر آمدند، و سرزمین آباد و سرسبز یک ملت کهن، بی سلاح و عاشق صلح و آرامش و کشاورزی را با زور اشغال کردند.. و بعد به هر کس جلوی زور و اشغال بایستد، گفتند تروریست! #גזעני #הנאצים #אנושיות #פלשתינה #אמת #מצחיק #צבא #ישראל #ישראל #שחקנית #Palestine #Israel #FreePlaestine #BDS #Israeli #ignorance #Zionaism #Racism #Human ________ ✅پیج #روشنگری_عبری تلاش میکند با زبان #عبری برای اسرائیلی ها روشنگری کند. شاید حقیقت و #انسانیت، یکی را بیدار کرد. با بازنشر پستها، به آرمان مقدس #رزمندگان_بدون_مرز کمک فرمایید👇👇 🔸 https://eitaa.com/Modeut40 🔹 https://www.instagram.com/Modeut40/ 👉 @modeut40 🚩
🔴 اثرات بحران #دستمال_توالت بر #پرچم_آمریکا 😄👆 میگن #زیباکلام بعد از این حرکت #آمریکایی ها با پرچم شون رفته تو یخچال قایم شده، درو باز میکنن جیغ میزنه! 😆 #آمریکا #ابرقدرت #سلبریتی #ترامپ #قحطی #کرونا #دستمال #US #America #Corona #Flag #اصلاحات #دانشگاه #دانشجویان #دانشجو #طنز #شوخی #خندوانه #دورهمی #بازیگران 👉 @roshangarii 🚩
🔴 خواندن #دعا برای رفع #کرونا؟ ! 👆 تو #ایران یا #آمریکا؟! 👆 واکنش #غرب_لیس ها فقط 😎 #تعارض #نفاق #دورویی #تناقض #ملحد #آتئیست #خرافات #خرافه #جهل #رهبر #ترامپ #نیویورک_پست #عبادت #استمداد_الهی #بلا #صحیفه_سجادیه #آیت_الله_خامنه_ای #خامنه_ای #بی_بی_سی #منوتو #صدای_آمریکا #آخوند 👉 @roshangarii 🚩
🔴 #تناقضات_روغنفکری! این داستان: واکنش #بی_بی_سی #منوتو #سلبریتی ها و #مقلد هاشون😐 در مورد #قرنطینه و #پرواز_چین تو #ایران با بقیه کشورا👆 #قم #آزادی #انگلستان #امیرحسین_رستمی #صداوسیما #بازیگر #بازیگران #چین #آلمان #فرانسه #کره_جنوبی #وزارت_بهداشت #قرارگاه #کرونا #سلبریتی_خفه_شو #سلبریتی_مالیات_بده #عنوتو #ایران_اینترنشنال #روحانی #اصلاحات #سرطان_اصلاحات 👉 @roshangarii 🚩
هدایت شده از  محمد عبدالهی
🔺عیبی ندارد یک مثلا بیاید و در تلویزیون انتقاداتی را مطرح کند؛ 🔺به شرطی که انتقاد کند نه اینکه پژواک صدای بی بی سی و منوتو باشد. 🔺به شرطی که آن سلبریتی از کسانی نباشد که با جزء عاملین وضع موجود باشد؛ 🔺به شرطی که یک نفر که توانایی یا جایگاه پاسخ گویی به نقدهایش را دارد در آن برنامه حاضر باشد؛ 🔺به شرطی که مدیران صداوسیما پیش از این از پخش زنده ی برنامه های انتقادی کارشناسی مثل و جلوگیری نکرده باشند؛ 🔺به شرطی که آن سلبریتی وسط صحبت هایش سوتی ندهد که حرف هایش دیکته شده هستند... ☑️ @abdollahy_moh
✍️ 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 💠 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟» بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. 💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. 💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!» 💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را به سمت معرکه می‌کشید. در را که پشت سرش بستم، حس کردم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. 💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» او می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. 💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :« و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» 💠 با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید. 💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شده بود، دلش حتی در از غصه حال و روز ما در آتش بود! 💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. 💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
هدایت شده از  محمد عبدالهی
🔺مدیران فشل و ناکارآمد و قرارگاه های مختل از ابتدا با واژه مشکل داشتند و سعی کردند تحریف و بدنامش کنند. وگرنه واضح است آتش به اختیار بودن در چارچوب و کشور تعریف می شود نه سرخودی و کارشکنی؛ تا ضعف های مدیریتی آقایان حرکت انقلاب در مسیر پیشرفت و توسعه را کند نکند. 🔺رذالت می خواهد درحالی که جوانان شبانه روز درحال فداکاری در مبارزه با هستند، یک عده کج فهم را آتش باختیار بنامی! ☑️ @abdollahy_moh