eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
19.3هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
13.5هزار ویدیو
71 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  محمد عبدالهی
تا ۳ سال پیش ایرانیها خجالت میکشیدند بگویند جنس ایرانی میخواهیم! امروز بسیاری فروشگاهها با افتخار اعلام میکنند همه اجناسمان ایرانیست. خدایا شاهد باش دغدغه اصلی این عالم ، قوی و قدرتمند کردن بود. حمایت از تولید، رونق تولید، . یعنی قدرت؛ یعنی https://twitter.com/AbdollahyM ☑️ @abdollahy_moh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 در ؛ حمله و غارت فروشگاهها به بهانه 🔹رسانه های غربى فیلمی را منتشر کرده اند که در آن تعداد زيادى از شهروندان انگليسى به بهانه شیوع ویروس کرونا دست به غارت فروشگاه هاى لباس در يكى از خيابان هاى لندن زده اند. اما خب! همچنان و و های جیره خورشون معتقدن و جایگاه و و ه! و فقط پر از بدبختی و بیچارگی و ه! 👉 @roshangarii 🚩
🔶 مسئولین محترم! #مسافران_نوروزی را #جریمه_نقدی کنید.. ببینید چطور میشینن تو خونه هاشون خیلی ها حرف #فرهنگ و #فرهنگسازی را نمیفهمن! وگرنه #قتلعام جمعی مردم #ایران در راه است😞 #وزارت_بهداشت #صداوسیما #قرارگاه_بهداشتی_درمانی #نیروهای_مسلح #کرونا #اخبار_کرونا #سفرهای_نوروزی #نوروز #عید #جریمه #تنبیه #ایتالیا #بیفرهنگ #سلبریتی #مجلس #رهبر #روحانی 👉 @roshangarii 🚩
هدایت شده از  محمد عبدالهی
🔰با درخواست رئیس قوه قضاییه و موافقت رهبری ده هزار نفر از زندانیان که بسیاری از آنان هستند، آزاد می شوند. پیش از این نیز 85 هزار نفر از زندانیان به خاطر شرایط ویژه کشور به خاطر و نگرانی ها از ابتلای زندانیان به مرخصی فرستاده شدند که بسیاری از آنان مشمول عفو شده و دیگر به زندان برنمی گردند. یک که در دنیا نظیر ندارد در آستانه سال نو در کشور راه افتاده و حالا منتظریم کسانی که بزرگترین دغدغه شان و انتقادشان به نظام بحث زندانیان سیاسی (بخوانید جاسوس ها و مجرمان امنیتی) بوده، واکنش درخوری نسبت به توجه نظام به زندانیان ابراز کنند. اما در واقعیت 🔺تایملاین در سکوت عجیبی نسبت به این اتفاق بزرگ فرو می رود. 🔺اعضای ائتلاف احزاب با بازنشر نامه یکصد نفر از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب برای آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی به رهبری، مراتب همراهی و همبستگی خود را با امضاکنندگان نامه به نمایش گذاشتند. 🔺 به جای پرداختن به عفو گسترده ترجیح داد دوباره بحث لزوم رفع حصر سران فتنه را مطرح کند. 🔺 هم سوت زنان از کنار این خبر رد شد. 🔰باید منتظر باشیم این روزها توییت هایی با این مضمون که این روزها سرقت افزایش یافته و دلیلش آزادی یا مرخصی زندانیان است تا خبر این عفو گسترده را به حاشیه بکشند منتشر شود. ☑️ @abdollahy_moh
🔶 دلیل اصرار #رهبر انقلاب بر #تولید_ایران چیست؟! 3 سال متوالی: حمایت از تولید #ایران، رونق #تولید، #جهش_تولید 👆 #ایرانی #ایران_قوی #ایران_ابرقدرت #آمریکا #روسیه #ترامپ #عربستان #برده #وابسته #ایرانیان #ولی_فقیه #قدرت #تولید_ایرانی #کالای_ایرانی 👉 @roshangarii 🚩
🚩 .. امسال سفره های هم داغدار روی توست مگر میشود داغ فراق تو بر جگرهایمان فراموش شود.. تا روز خروج خفت بار از منطقه و نابودی رژیم ، آتش قلبهایمان همچنان شعله ور است..🚩🔥 💚 لطفا سفره های خود را با هشتگ منتشر فرمایید💚 👉 @roshangarii 🚩
✍️ 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 💠 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 یک زن فرانسوی که به نظر می رسد قوانین را رعایت نکرده برای فرار از دست چند سرفه مصنوعی میکند تا بلکه پلیس ها از بازداشت او منصرف شوند. 👉 @roshangarii 🚩
بعد از سال بنام ، منتظر فحاشی و حمله رسانه ای مافیای باشید. یعنی: وارداتچی ها، رانتخورها، و آنها که از قوی شدن و قدرتمندتر شدن میترسند... 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیزی که رسانه های ای هیچوقت به شما نخواهند گفت اینه که در هرروزه چند میلیون ناهارشون رو از تامین میکنن و حالا که مدرسه تعطیله اونا هستن و نیاز به کمک دارن. فقط ماموریت دارن و را فقیر و بدبخت و سیاه نشون بدن و اروپا و امریکا را بهشت!!! 👉 @roshangarii 🚩
🔶 🔴نیروهای و در حال محافظت از در فروشگاه کاستکو در 😐😂😂 ⏪یادتونه در پی سیاست‌های غلط بچه در کمیاب شد و رسانه‌های غربی و عربی چه ولوله‌ای راه انداختند؟ پوشک بچه را به ربط دادند و سرتیتر رسانه‌های ماهواره‌ای بود ولی کار خدا را ببینید که دستمال نه تنها در آمریکا بلکه در هم نایاب یا کمیاب شده، بخاطر دستمال توالت تهیه می‌کنند در فروشگاه‌ها یقه یکدیگر را جر میدهند، محافظتش می‌کنند این بوی گند از غرب برخواسته و هیچ دستمالی نیست که به داد غربی‌ها برسد.. 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شاید باور نکنید در به غیر از و مواد غذایی و مهمات نیز نایاب شده.😳 مردمشون همه فشنگ ها و هفت تیرها رو انبار کردن، تا موقع لزوم برای حفاظت غذا و دستمال توالت استفاده کنن!😳 این جامعه ای هستش که ساخته! و و و و مروت معنا نداره.. همه هم هستن! چقدر های دروغگو سالهاس غربی ها رو تو سرمون زدن! و و شونو.. نظم و قانونمداری و بودنشونو!!🙃 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بعد از شیفت ۴۸ ساعته اینجوری گریه میکنه... و لوازم بهداشتی نه، حتی هم پیدا نمی‌شود! دو تا سوال: 1. چرا و و بقیه لشکر شیطان این وضع و غرب رو به مقلدای خودشون نشون نمیدن؟! 2. اگه بود، واکنش همین لشکر شیطان و ارباباشون مقامات و و چی بود؟! 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 اول اول، آخر آخر باطن باطن، ظاهر ظاهر ، زمزم یاران ماه دلداران، سلطان ما عید بزرگ مبارک💫🌸 👉 @roshangarii 🌺
💚🌸ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را رفیق و مونس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد (حافظ) صلوات بر #محمد(ص)🌸🍃 🍃💐 #بعثت حضرت ختمی مرتبت، خاتم پیامبران، پیامبر نور و رحمت #حضرت_محمد (ص) مبارک باد🍀🌺 #پیامبر (ص) #خاتم_الانبیا #آخرین_پیامبر #بعثت #وحی #جشن #اسلام #مسلمانان #مسلمان #Musilm #Islam #Besat #ProphetMuhammad #Muhammad 👉 @roshangarii 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷یا محمد (ص) پیامبری ات مبارک! وقتی نوای ملکوتی وحی آمد، جبرئیل گفت: بخوان! «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد» تو به پیامبری مبعوث شدی؛ با کوله باری از رسالت. . آمدی تا با تبلور حضورت، سرزمین خشکیده حجاز و جهان در جهالت فرو رفته را نفسی دوباره ببخشی. آمدی تا خار جهل و جهالت را برکنی. آمدی تا بساط ظلم را برهم زنی. فرستاده آخرینِ خدا بر زمین. «تبارک الله احسن الخالقین»... . پیامبری ات مبارک که روح انسانیت را در باغ جان ها شکوفا کردی. صلوات بر (ص)🌸🍃 🌸✨عید مبارڪ✨🌸 (ص) 👉 @roshangarii 🌹
💚🌸ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را رفیق و مونس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد (حافظ) صلوات بر #محمد(ص)🌸🍃 🍃💐 #بعثت حضرت ختمی مرتبت، خاتم پیامبران، پیامبر نور و رحمت #حضرت_محمد (ص) مبارک باد🍀🌺 #پیامبر (ص) #خاتم_الانبیا #آخرین_پیامبر #بعثت #وحی #جشن #اسلام #مسلمانان #مسلمان #Musilm #Islam #Besat #ProphetMuhammad #Muhammad 👉 @roshangarii 🌹
🌸 ماه فرو ماند از جمال محمّد(ص) سرو نباشد به اعتدال محمّد(ص) قدر فلک را کمال و منزلتی نیست در نظر قدر با کمال محمّد(ص) صلوات بر #محمد(ص)🌸🍃 🌸✨عید #مبعث مبارڪ✨🌸 #حضرت_محمد(ص) #پیامبر (ص) #خاتم_الانبیا #آخرین_پیامبر #بعثت #وحی #جشن #اسلام #مسلمانان #مسلمان #شعر #سعدی #شیرازی #شیراز #سعدی_شیرازی #شاعر 👉 @roshangarii 🌹
هدایت شده از  محمد عبدالهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰در مدیریت، باید در خدمت و باشد. چیزی که رسانه های غربی جمهوری اسلامی را به آن متهم می کردند، حالا مصلحت پذیرفته شده ی دولت های غربی در کروناست. 🔰رفتار با خبرنگاری که آمار فله ای از تلفات می دهد را ببینید. خبرنگار: مردم آمریکا ترسیده‌اند. چند صد نفر مُرده‌اند و چند هزار نفر بیمار هستند. شما چه پیامی برای مردم دارید؟ ترامپ: تو خبرنگار افتضاحی هستی. سوالت حال‌بهم‌زن است. مردم آمریکا به دنبال امید هستند و تو سیگنال ترس و ناامیدی به آنها منتقل می‌کنی. ☑️ @abdollahy_moh
هدایت شده از  محمد عبدالهی
کاش دولت در مهار غربگرا می ماند و تز اروپایی ها را در اجرای قرنطینه اجرا می کرد! در حالیکه اسپانیا بیش از ۴۵ میلیون شهروندش را قرنطینه کرده و مجازات بیرون آمدن از منزل را یکسال زندان اعلام کرده ،جناب روحانی قرنطینه بشدت جلوی قرنطینه ایستاده تا منتظر فاجعه باشیم! https://twitter.com/AbdollahyM ☑️ @abdollahy_moh
✍️ 💠 در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. 💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. 💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. 💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. 💠 اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. 💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. 💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» 💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» 💠 حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. 💠 دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» 💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. 💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
🔴 آخرین آمار جهانی 🔺نزول به رده ششم در دنیا 🔺کشته های بیشتر از شد 🔺اسپانیا، آمریکا، آلمان به صدر لیست آمدند 👉 @roshangarii 🚩